چندی از تسلط طالبان بر افغانستان نگذشته اما سوالات زیادی نسبت به آینده این گروه که قصد ایجاد دولتی تحت عنوان"امارت اسلامی" را دارند، مطرح است.
از حضور طالبان در افغانستان و سود و زیانی که دولتهای مختلف از این ماجرا میبرند، تحلیلهای متفاوتی ارائه میشود، اما این نوشته صرفا به خود طالبان و اینکه چقدر احتمال میرود در ایجاد دولتی پایدار موفق باشند، میپردازند.
برای واکاوی این مسئله فهم عقیده طالبان مهم است؛ در واقع ریشه عقاید طالبان را باید در مکتب دیوبندی جستجو کرد؛ در طی مبارزات مردم هند بر علیه استعمار انگلستان مدرسهای سنتی در دیوبند (از توابع دهلی) برای مسلمانان احداث شد که به زودی از مرزهای هند فراتر رفت و به یکی از مدارس بزرگ مذهب حنفی تبدیل شد.
در این مدرسه مکتبی تحت عنوان دیوبندی شکل گرفت که به مرور نفوذ عمدهای در بین مسلمانان پاکستان، افغانستان و حتی بلوچستان ایران داشت.
ریشه عقیده طالبان به این تفکر باز میگردد که ذاتا نه یک تفکر حکمرانی بلکه یک تفکر مذهبی و خوانشی از سنت اسلام در راستای مبارزه با استعمار بود.
فلذا در حوزه عقیدتی اگرچه طالبان توانایی مبارزه را داشت اما توانایی فکری حکمرانی را ندارند.
از طرفی چیزی که باعث شده جزئیات تئوریکی عقیده طالبان در سایه بماند، این است که آنها برخلاف بسیاری از گروههای بنیادگرای دیگر توانایی نوشتن و تفسیر عقاید خود، از اسلام را ندارند. همین مسئله ضمن اینکه فهم دیگران را از عقیده آنها مشکل ساخته و توانایی نقد را از مخالفان هم کیش گرفته، به نقطه ضعف بزرگی نیز در درون خود تبدیل شده تا دیگر گروهها به خصوص گروههای تکفیری بتوانند عقاید خود در بین آنان اشاعه دهند. از این رو طالبان به لحاظ عملیاتی یکنواخت نیست.
یکی از گروههایی که انتظار میرود نفوذ زیادی بین طالبان داشته باشد، القاعده است که رویکردی سلفی_جهادی دارد. سلفی_جهادیها که شاخهای رادیکال از سنیهای اسلام هستند، مبنای فقهی و کلامی خود را از گذشتگان (=سلفی) اتخاذ کردهاند و تنها راه اقامه شریعت را جهاد میدانند. در نظر آنها سرزمینها به دو بخش بلاد کفر و اسلام تقسیم میشوند و معتقدند که فعلا هیچ سرزمینی که شریعت اسلام در آن پیاده شود وجود ندارد.
طالبان با آنکه این رویکرد را ندارد، حنفیست و به دنبال حکومت جهانی نیست و افغانستان را بلاد کفر نمیداند، اما طی سالهای همکاری با القاعده نتوانسته از نفوذ نیروهای آن در بین خود جلوگیری کند.
البته تنها نفوذ القاعده نیست، در بین طالبان جریانهای تندروی زیادی وجود دارد که در مواقع خاص خودشان را نشان خواهند داد، برای مثال رهبران ولایت خراسان داعش، جداشدگان از طالبان هستند. عربستان نیز تا حدی توانسته جریان وهابیت را در بین طالبان اشاعه دهد. هنوزم در درون جریان طالبان عدهای وجود دارند که با رویکردهای رهبران اصلی در مذاکره با آمریکا و تعامل با مذاهب دیگر به خصوص شعییان، مخالفند.
از طرفی دیگر در حوزه اجرایی به یک نکته مهمی که باید توجه داشت، این است که سیستم اداره طالبان در بین فرماندههای محلی است. یعنی قدرت در دست فرماندههای محلی است که مستقل هم عمل میکنند. یعنی با وجود رهبری واحد در برخی موارد میتوانند مستقل عمل کنند و به صحبتهای سخنگوی مرکزی هم اعتنایی نکنند. این مسئله بیش از پیش عملکرد اجرایی طالبان را غیر قابل پیشبینی میکند.
مسئلهای دیگری که حکمرانی طالبان را مشکل میکند، این است که طالبان با رویکرد مذاکره با دولتها توانست توجه آنها جلب کرده و بدون مزاحمت قدرت را در افغانستان تصاحب کند، اما عملی کردن وعدههای داده شده در مذاکرات از توان طالبان با این شرایط درونی خارج است.
فلذا نتیجهای که از کل این روند گرفته میشود این است که طالبان موفق نخواهد شد دولت یک دستی را در افغانستان پایهریزی کند، انتظار میرود طالبان باردار گروههای تکفیری و تندروتری باشد که در آیندهای نه چندان دور در افغانستان، با شکاف از طالبان به مرحله زایش رسیده و ضمن مخالفت و مقابله با طالبان، بازیچه و مهره جدیدی برای بازیگردانان بازی جهانی باشند.