سرکوب و کشتار انسانهای معترض حق طلب و آزادیخواه ملت تورک در آزربایجان جنوبی، افشار ائلی، تورکمن ائلی، قاشقای ائلی و تمام مناطق تورک نشین ایران و غارت اموال و ثروتهای آنان
به راستی هدف از تأسیس حاکمیت پهلوی و شاه کردن رضا پالانی ضدتورک در ایران چه بود؟ جواب این سؤال مهم را نه ما مبارزان راه آزادی ملت تورک، بلکه برادران آیینی ضدتورک صلیبی ارمنی پانفارسهای ضدتورک صلیبی رضا پالانی پرست خوب داده¬اند: نشریهی «دروشاک» ارگان حزب صلیبی ذاتاً ضدتورک، ضدتورکیه و ضدآزربایجان داشناک، مرحلۀ آخر انقلاب صلیبی- فراماسونی ضدتورک مشروطیت، یعنی ساقط نمودن سلسلۀ تورک قاجار و تأسیس سلطنت پهلوی را به این صورت تصویر میکرد: «انقلاب مشروطیت ایران، سقوط سلسلۀ قاجار، پیروزی پهلویها و نبردهای ارمنیان برای آزادی، همۀ این حرکات، ادامۀ جنگ دیرین ایران بر علیه توران و هرمز بر علیه اهریمن است که نژاد آریایی بر علیه اقوام تورک و تاتار ادامه میدهد». مقارن با سرکار آمدن رژیم نژاد پرست پهلوی این نوشته در روزنامه سلامت، چاپ گیلان، درج می گردد: «مقصد از خلع احمد شاه، نه اینکه تبدیل اصول نظام به جمهوریت بود؛ نه، نه، نعوذ بالله – بلکه تعویض طایفه قلدر آسای قاجاریان ترکی به سلاله طاهره نجیب پهلوی فارسی بود».
این در دو تصویر کلی و درست بالا هدف اصلی استعمار صلیبی غرب به سردمداری انگلستان از ایجاد و رهبری انقلاب صلیبی ضدتورک مشروطیت تضعیف و نابودی حاکمیت تورک قاجار و روی کارآوردن حاکمیت ضدتورک فارس پهلوی به دقت ترسیم شده¬است: من در کتاب «ایران یا اَرَن؟ بررسی تحلیلی تاریخ استعمار ملت آزربایجان» خودم با بررسی تحلیلی دقیق تاریخ آزربایجان و ایران نوشته ام که این که مورخان می نویسند که « جنگهای صلیبی دویست سال (1095م. 487ه.ق. تا 1291م. 689 ه.ق.) طول کشید و با پیروزی قاطع مسلمانان (لشکر تورکان و مملوکان) همراه بود و این جنگها سرانجام در 1291م./ 689 ه.ق. مسلمانان شهر عکّا (در فلسطین) را تصرّف کردند و پس از 200 سال، با پیروزی قاطع مسلمانان به پایان رسید» دروغ محض است و جنگهای صلیبی هرگز تمام نشده است و هنوز در آزربایجان، ایران، تورکیه، چین، روسیه، افغانستان، عراق، سوریه و تمام کشورهایی که ملت تورک در آنها زندگی می کنند، از یک سو و تمام کشورهایی که اعراب زندگی می کنند، به صورت جدی و مستمر ادامه دارد و انسانهای تورک و عرب مسلمان را قربانی می کند و هرگز با پیروزی مسلمانان به پایان نرسیده است. در کارناوال صلیبی تورک کش جیلولوق، یعنی همان نسل کشی موحش 300 هزار انسان مظلوم و از همه جا بی خبر تورک مسلمان در آزربایجان جنوبی در فاجعۀ «جیلولوق» (جیلوها) به دست صلیبیهای انگلیسی، روسی، آمریکایی، فرانسوی، آلمانی، ارمنی، آسوری و جیلو در غرب آزربایجان جنوبی مظلوم از 22 فوریه 1918م. تا 20 سپتامبر 1918م./ 3 اسفند 1296ه.ش. تا 29 شهریور 1297 ه.ش. اتفاق افتاد و 300 هزار انسان مظلوم تورک مسلمان در آزربایجان جنوبی، قربانی مطامع کثیف نژادپرستانۀ صلیبیهای ضدتورک غرب شدند؛ مسئلۀ تروریسم اشغالگر متجاوز فارس- کورد- ارمنی و جنایات و نسل کشیهای آنها، جنایات سیمیتقو کورد، جنایات قاسملو کورد، نسل کشی تورکان مسلمان آزربایجان در قاراباغ و خوجالی به دست صلیبیهای خونخوار روس- ارمنی، نسل کشی موحش 75 هزار انسان تورک مسلمان آزربایجانی بین سالهای 1325 هـ.ش./ 1946م. تا 1330 هـ.ش/ 1950م. به دست ارتش محمدرضا پالانی فراماسون صلیبی، نسل کشی بیش از 400 هزار تورک آزربایجانی و ایرانی در جنگ مسلمان کش و صلیبی ایران و عراق به فرمان خمینی و ملا-سیدهای تشیع شعوبی مجوسی صلیبی پارسی، جنایات تروریسم صلیبی کورد- روس- ارمنی در در تورکیه و آزربایجان و ایران علیه سربازان تورک مسلمان، جنگ داخلی و نیابتی موحش مسلمان کش عرب کش و تورک کش و کوردپرور صلیبیان پارس- روس- صلیبی در سوریه، ، جنگ نیابتی در عراق و افغانستان همه و همه جلوه هایی کوچک از جنگهای صلیبی بوده و هستند. در کتاب ایران یا ارن خودم نوشته ام که باید بدانیم که جنگهای موحش صلیبی در هزار سال پیش هم، جنگ بین عالم اسلام و عالم مسیحیّت نبود؛ بلکه در یک سوی جبهه، تورکان مسلمان (سلجوقیان)، عربهای مسلمان و مملوکان/ ممالیک (بردگان تازه مسلمان جنگاور تورک) و در جبهه دیگر صلیبیها، شعوبیّه، اسماعیلیّه (فاطمیّون)، مجوسان، یعنی پیروان تشیّع مجوسی شعوبی پارسی بود که به صورت مستقیم (با مسیحی شدن و ایجاد انجمنهای سرّی فراماسونری، صهیونیسم و جنگ رودررو با سپاه اسلام) و غیرمستقیم (با جاسوسی و سازماندهی صلیبیان در سازمانهای فراماسونی- صلیبی) به آنها کمک می کردند و جالب این که جهان مسیحیّت از همین به اصطلاح «ستون پنجم» خودش بعدها در ایجاد پادشاهی صفوی و ضربه زدن به ریشۀ جهان تورک و جهان اسلام بهره ها برد و می¬برد و حاکمیت پهلوی و جمهوری اسلامی ایران با الگو قراردادن فحوای خطرناکترین تفکر تشیع شعوبی مجوسی پارسی، یعنی شاهنامۀ فردوسی و جنگ ایران با توران و جنگ ایران با اعراب، نقش «ستون پنجم» هزاراسالۀ مجوسیان شعوبی ضدتورک، ضد عرب، ضداسلام و ضدانسان پارسی را برای برادران آیینی صلیبی خود بازی می کنند. این است تحلیل درست و ماهیت حقیقی مطلبی که در نشریۀ ارمنی داشناک دروشاک نوشته شده است.
هدف از نابودی حاکمیت تورکان قاجار و روی کار آوردن حاکمیت فارس رضا پالانی، هدف از نابودی حاکمیت تورکان قاجار و روی کار آوردن حاکمیت فارس رضا پالانی، برخلاف تبلیغات مغرضانه ای فاشیستهای راسیست فارس، چه در داخل ایران و چه در خارج از آن، در این 112 سال اخیر کرده اند و می کنند و می کوشند انقلاب مشروطیت ایران را انقلاب انسانی مظلومان بر علیه ظالمان و استبداد معرفی کنند، هرگز و هرگز و هرگز برای رسیدن انسانهای ملتهای ممالک محروسۀ قاجار به مشروطیت و مجلس و تحدید قدرت سلطان و نابودی استبداد و به آزادی و حاکمیت قانون و مجلس و تعیین وکلای ملت و غیره، آن گونه که فراماسونرها و مأموران نشاندار و رسمی مغرض و خائن استعمار صلیبی ضدتورک انگلیس از قبل از پیروزی انقلاب مشروطیت آن را تبلیغ می کردند و می کنند، نبود، بلکه نقشه و توطئه ای استعماری و نژادپرستانه صلیبی ضدتورک بود که حاکمیت سیاسی ممالک محروسۀ قاجار را که اکثر جمعیت آن را تورکان تشکیل می دادند، از سلاطین تورک قاجار بگیرند و به نخبگان تاجیک مأمور استعمار صلیبی انگلیس که از 200 سال پیش توسط تاریخ نویسان جاعل و سر تا پا غرض فراماسونهای صلیبی انگلستان به اسم جعلی «فارس» نامیده شده بودند و برایشان تاریخ جعلی شکوهمند و هویت جعلی دروغ و مغرضانه پارسی- هخامنشی تراشیده شده بود، بدهند و از طریق این نخبگان خائن خبیث جانی رذل کل ملتهای غیرفارس را با نسل کشیهای نظامی وحشیانه و یا با سیاستهای فرهنگی مغرضانۀ نژادپرستانۀ ضدبشری نابود و نفت، گاز، طلا، مس، عتیقه جات و کل داشته های مادی و معنوی این ملل را به نفع خودشان و قوم سیاسی جعلی فارس غارت کرده و مصرف نمایند. برای رسیدن به این هدف نژادپرستانۀ ضدبشری، جریان روزنامه نگاری از اواسط دورۀ قاجار در ایران، هند، مصر، عثمانی، آلمان و غیره به شدت مشغول تبلیغ ایدۀ صلیبی نژادپرستانۀ ایرانیت بر مبنای فارسیت ضدتورک و ضد عرب و ضد اسلام و ضدانسان بود. فراماسونرها و مأموران نشاندار و رسمی مغرض و خائن استعمار صلیبی ضدتورک انگلیس مثل میرزا ملکم خان ارمنی در روزنامۀ قانون در لندن، میرزاجهانگیرخان شیرازی و علی اکبر دهخدا در روزنامۀ صوراسرافیل در تهران، سیدجلالالدین كاشانی، متخلص به ادیب و ملقب به مؤیدالاسلام در روزنامۀ حبل المتین در کلکته و تهران، میرزاعلی محمدخان كاشانی و آقا سید فرج الله تاجر كاشانی مقیم مصر در روزنامۀ ثریا در تهران و کاشان، مجدالاسلام كرمانی در روزنامۀ محاكمات و در روزنامۀ ندای وطن در تهران، میرزاعلی محمد پرورش در روزنامۀ پرورش در قاهره، میرزاعبدالمطلب یزدی در روزنامه آدمیت در تهران، میرزامحمدحسین اصفهانی و سید جمال الدین اسدآبادی در هفته نامۀ الجمال، سیدحسین خان عدالت در روزنامه الحدید در تبریز، میرزا علی آقا خراسانی و میرزامحمدعلی علم در روزنامۀ جهاد اكبر، فخرالاسلام در روزنامۀ تدین، فتحالممالك در روزنامۀ زشت و زیبا، سید اشرفالدین حسینی قزوینی گیلانی در روزنامۀ نسیم شمال، حاج میرزاآقا تبریزی در روزنامۀ روزنامه فكاهی هفتگی آذربایجان، محمدتقی بهار در روزنامه های خراسان و نوبهار و تازه بهار در مشهد، محمد فرخی یزدی در روزنامۀ طوفان، ادیب الممالك فراهانی در روزنامۀ ادب در تبریز و در خراسان، حسن تقیزاده در روزنامۀ کاوه در برلین، میرزا محسن خان معینالملك (مشیرالدوله بعدی) در روزنامۀ اختر در استانبول و حتی متأسفانه جلیل محمدقلیزاده در روزنامۀ ملانصرالدین نه تنها به حاکم شدن قانون و مشروطیت و آزادی انسانهای ملل ایران کمکی نکردند، بلکه عملاً آب به آسیاب استعمار صلیبی فارس پرست ضدتورک، ضد عرب و ضد انسان انگلیس ریختند و با مسموم کردن ذهن و فکر و مغز انسانهای ملل ایران به ضرر حاکمیت تورکان قاجار قدرت سیاسی را از تورکان گرفتند و به نژادپرستان ضدبشر فارس دادند.
در واقع داد و فریاد و نمایشهای به ظاهر قانون پرستانه، وطن دوستانه، انسان دوستانه، آزادیخواهانه مأموران رسمی فراماسون استعمار صلیبی ضدتورک انگلیس و نوکران فراماسون فارس- ارمنی- مانقورد آن از 200 سال پیش به این سو برای یک چیز بود: نابود کردن حاکمیت عنصر تورک در ایران و روی کارآوردن عنصر نژادپرست صلیبی فارس. برای غارت و چپاول کل ثروتهای مادی و معنوی ملل غیرفارس ایران و به منظور نابود کردن و نسل کشی گستردۀ نظامی و زبانی و فرهنگی کل انسانهای ملل غیرفارس ایران. در راه رسیدن به این هدف شوم ضدبشری این مأموران کارکشته و آموزش دیده چه مکرها که نبستند و چه نمایشها که اجرا نکردند و کجاها که نرفتند و در مقابل چه قدرتهایی که چون مار نخزیده اند و زیر پای چه قدرتهایی که چون فرش پهن نشدند و جالب است که هم اکنون نیز پانفارسهای انگلوفیل فراماسون چون علیرضا نوری زاده دقیقا «همان نقش» را بازی می کنند؛ مبادا حاکمیتی که با هزار شیطنت و حیله و مکر و جریان سازی با «بازی و چشم بندی و شعبده بازی مشروطه خواهی» از دست تورکها خارج شده دوباره به دست آنها بازگردد. این کابوس دائمی استعمار صلیبی ضدتورک غرب و پانفارسها، پان ارمنیها، پان کوردها و نوکران دیگر استعمار صلیبی غرب است. برای همین این نوکران استعمار صلیبی غرب، بر خلاف ظاهرشان که خود را راستی و چپی و کاپیتالیست و کمونیست و جمهوریخواه و سکولار و دموکرات و لائیک و غیره نشان می دهند، دیر یا زود زیر بیرق رضا پالانی (زنده)، جمع خواهندشد و قدرتشان را متمرکز خواهندکرد. ما این مقالات را برای آمادگی ذهنی و آگاهی دادن و بیدار کردن ملت تورک خودمان و کل ملل تحت ظلم فاشیسم راسیست ضدبشر فارس برای جلوگیری از به حاکمیت رسیدن دوبارۀ پهلویسم بعد از سقوط و نابودی خمینیسم می نویسیم.
چرا انگلستان رضا پالانی را انتخاب کرد و به سلطنت رساند؟
استعمار صلیبی انگلستان از 200 سال پیش و دقیقاً از سال 1815 م. یعنی سال نوشته شدن کتاب The Persian History «تاریخ ایران» توسط سرجان ملکم انگلیسی استاد اعظم فراماسونری و عضو ارشد کمپانی هند شرقی انگلیس برای پیشبرد برنامه ها و نقشه های تورک ستیزانه، عرب ستیزانه، اسلام ستیزانه و انسان ستیزانۀ خود در ممالک محروسه قاجار و کل منطقۀ خاورمیانه و غرب آسیا، برای انسانهای ملت «تاجیک» ایران، که در بین ملل تورک، عرب، لور، بلوچ، گیلک و ...ایران، به راستی «اقلیت» محسوب می شد، و هیچ امتیاز خاصی نداشت، تاریخ و هویت جعلی «پارسی- آریایی- هخامنشی» جعل کرد و این ملت را به نام جعلی سیاسی «فارس» صاحب تاریخ باشکوه، اما جعلی وسرتا پا دروغ «کیانی»، «پارسی» «هخامنشی» کرد. تاریخ جعلی سر تا پا دروغ و جعل سرجان ملکم و به دنبال او سر پرسی سایکس انگلیسی، الگویی برای میرزابنویسهای فراماسون دربار قاجار که با ادعای تاریخ نویسی و هویت ترشی فاشیستی به نفع قوم جعلی سیاسی فارس و ضدیت با عناصر تورک و عرب به نوکری استعمار صلیبی انگلیس درآمده و در این جعل هویت تراشی به شدت کوشیدند. هدف این تاریخ نویسی جعلی صلیبی نفی وجود ملل تورک و عرب و غیرفارس ایران و بزرگنمایی همراه با جعل تاریخ قبل از اسلام مخصوصاً هخامنشیان و ساسانیان و انتساب این تاریخ و هویت جعلی به انسانهای ملت تاجیک ایرانو نامیدن این انسانهای به نام جعلی «پارس» بود؛ یعنی استعمار صلیبی و نوکران فراماسون ارمنی- فارس یهودی اش با استفاده از اساطیر و افسانه های «شاهنامۀ فردوسی» که محصول حداقل 350 سال فعالیت زیرزمینی و مخفی محافل ضد عرب، ضد تورک و ضد اسلام، شعوبی مجوسی فارسی بعد از اسلام و پس از شکست ساسانیان در مقابل اعراب مسلمان بود، جعلیات و افسانه های شعوبیۀ ضدعرب و ضد تورک و ضد اسلام را به اضافۀ جعلیات و افسانه های یهودیان در تورات، سلسله های موهوم، دروغین و افسانه ای پیشدادیان، کیانیان، هخامنشیان را د رهم آمیخت و تارخی جعلی از ترکیب آنها ساخت و ان تاریخ و هویت جعلی افسانه ای و موهوم را به انسانهای ملت تاجیک نسبت و به آنها نام جعلی «پارس/ فارس» داد و کوشید تا با نوشتن تواریخ جعلی دیگر توسط نویسندگان یهودی- صلیبی ضدتورک، ضد عرب و ضد اسلام و ضد انسان، نژاد کل ملل تورک، عرب، لور، بلوچ، کورد، گیلک، لک، لار و غیره را به خودشان و به کل دنیا «پارس آریایی» معرفی کند؛ یعنی هویتی جعلی و افسانه ای برای تمامی انسانهای ملل ایران بتراشد و رایج کند. در حالی که اصل و منشاء تاجیکان ایران، نه از ایالت فارس (پارس) ایران، بلکه از منطقه بلخ و تخارستان و بغلان و بدخشان (منطقۀ کوچکی واقع در شمال شرقی افغانستان و منطقه ای كوچك از جنوب غربی تاجیكستان كنونی) است و به گواهی تاریخ انسانهای این ملت، بعد از اسلام به ایران کنونی کوچیده اند و صاحبان اصلی سرزمینی که استعمار صلیبی 200 سال است می کوشد، آن را به تمامی ملل غیرفارس ایران و جهان «فارس آریایی» معرفی کند، تورکان، عربها، لورها، بلوچها و دیگر ملل غیر تاجیک ایران هستند. متأسفانه با سهل انگاری و تسامح شاهان تورک قاجار، مخصوصاً فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه، استعمار صلیبی به سردمداری انگلیس توانست با باز کردن دهها لژ مخفی فراماسونری و تربیت صدها فراماسون ضد تورک، ضد عرب، ضد اسلام و ضد انسان ارمنی، یهودی و فارس که اغلب دست به کار انتشار روزنامه ها و نوشتن مقالات و کتابهایی با مضامین استعماری فارس پرست نژادپرستانۀ ضدتورک، ضد عرب، ضد اسلام و ضد انسان شدند، در هویت تراشی جعلی برای انسانهای کل ملل ایران موفق شود و بنای انقلاب صلیبی ضدتورک و ضد عرب و ضد اسلام و ضد انسان مشروطه را توسط مأموران زبدۀ ارمنی، یهودی «دؤنمه»، ملا- سیدها و غیر ملا- سیدهای فراماسونش بگذارد و با خیانت مسلم چندین مانقورت از ملت تورک که به حلقۀ فراماسونری انگلستان درآمده بودند، کل ملل ایران را گول بزند و این انقلاب را با ریخته شدن و هدر رفتن خون تورکان آزربایجان و کل ایران، لورهای بختیاری و گیلکهای گیلان و دیگر انسانهای فریب خوردۀ ملل ایران به پیروزی برساند و بعد از حدود 14 سال موجود شرور ضدبشری مثل رضا پالانی را به رأس قدرت سیاسی ایران بنشاند.
در جنگ جهانی اول، عثمانی متحد آلمان بود. آلمان از تورکهای عثمانی در مقابل اتحادیۀ صلیبی انگلستان، روسیه، فرانسه، آمریکا و یونان حمایت می کرد. انگلستان از اعراب استقلال طلب و صربها و ارمنیها و یونانیها و کل ملتهایی که در مقابل تورکها بودند، حمایت می کرد. این وضعیت باعث تضعیف عمیق و گستردۀ تورکها بعد از جنگ جهانی اول شد. بعد از آن که متحدین در مقابل متفقین شکست خوردند، در ایران انگلستان از نژادپرستان فارس در مقابل تورکها حمایت می کرد و برای همین موج گرایش به انگلستان و انگلیس پرستی و فراماسون شدن در میان نخبگان فارس تشدید پیدا کرد. نخبگان نژادپرست مرکزنشین فارس انگلستان را حامی اصلی خود برای پیروزی در مقابل تورکها می دانستند. متأسفانه سیاستهای غلط، سهل انگاریها و ندانم کاریهای ابلهانۀ برخی شاهان قاجار و اشتباه مهلک نخبگان مانقورت آزربایجان در عدم تشخیص اهداف دهشتناک سیاست صلیبی ضدتورک و ضدآزربایجان انگلستان و سیاستمداران فاشیست راسیست خودفروش فارس نوکر انگلستان، و قشری از تورکهای ثروتمند که منافع خود را در پیوند با نیروی فاشیست جدید می دیدند، سبب گردید که فاشیسم راسیست فارس به سردمداری رضا پالانی قدرت بگیرد و بلای جان میلیونها انسان غیرفارس ایران شود.
از شروع گماشته شدن رضا پالانی توسط صلیبیان در ایران، همواره با خلط هدفمند و عامدانه و برنامه ریزی شدۀ دو مفهوم تابعیت (شهروندی دولت ایران) با ملیت (تورک بودن / عرب بودن/ بلوچ بودن/ لور بودن و …)، و جا زدن «قوم سیاسی جعلی فارس» به بهانۀ «ملت ایران» سعی شده است اصل موجودیت و وجود و ملیت میلیونها شهروند تورک و عرب و بلوچ و لور و دیگر ملل در ایران به نفع قوم سیاسی جعلی فارس، به کلی انکار شود؛ به عبارت دیگر، در حالی که همۀ شهروندان ایران از لحاظ تابعیت و شهروندی دولت ایران، «ایرانی» هستند؛ اما از منظر ملیت، به زیرمجموعههایی چون ملت تورک، ملت عرب، ملت بلوچ، ملت لور و … تقسیم میشوند، لیکن این امر از بدو ورود افکار مغرضانۀ صلیبی ضدبشری دولت ـ ملت فارس به سرزمین ایران کتمان، انکار و تضییع شده است.
البته این جریان حذف و انکار نژادپرستانۀ ضدبشری ملتهای موجود در ایران توسط فاشیستهای راسیست ضدبشر تازه به قدرت رسیدۀ فارس به سردمداری رضا پالانی بدون مقاومت نخبگان و انسانهای بزرگ و باوجدان ملل ایران صورت نگرفت. عشایر و قبایل تورک قاشقای، تورک افشار خوراسان، تورکمن، عرب و لور بختیاری علیه حاکمیت ظالم و ضدبشر رضا پالانی قیام کردند و با کمکهای استعمار صلیبی انگلیس به رضا پالانی نوکر سرسپردۀ خود، قلع و قمع شدند.
چرا رضا پالانی؟
من در این سلسله مقالاتم رضا پالانی را نه با عنوان اشرافی استعماری نژادپرستانه اش، «رضا شاه پهلوی»، بلکه با عنوان اصلی خودش « رضا پالانی» یاد کرده ام. برای این نامگذاری سه دلیل مهم دارم:
اولاً نام خانوادگی و لقب «پالانی» برای رضا توهین آمیز نیست؛ چون همان گونه که در کتاب هم نوشته ام، نام اصلی و حقیقی و واقعی ایل و طایفۀ اصلی رضا، پالانی است. حال چرا این نام توسط پانفارسها و مانقوردها کم از آنها تحقیرآمیز و توهین آمیز و تمسخرآمیز می آید، مشکل خودشان است. حتی همان گونه که خواهیم دید، محمدتقی بهار فاشیست راسیست فارس نیز در نوشته هایش نام ایل و طایفۀ رضا، را «پالانی» و آن طایفه را « بی اصل و نسب» معرفی کرده است.
ثانیاً رضا پالانی حاکمیت ایران را با نقشه و توطئۀ استعمار صلیبی انگلیس و با کودتا و با نیرنگ و ناجوانمردی از دست احمدشاه قاجار درآورد، بنابراین عرفاً و قانوناً نمی تواند «شاه» باشد.
ثالثاً رضا پالانی همان گونه که در این کتاب خواهیم خواند، یکی از منفورترین و خبیث ترین خائنان و جانیان رذل در حق ملت تورک آزربایجان و کل ایران است که شرح همۀ خیانتها و خباثتها و جنایتهایش به 200 کتاب مثل این نیاز دارد؛ بنیانگذار تورک ستیزی نژادرپستانۀ سیستماتیک و دولتی است و بنیانگذار تحقیر و توهین و تمسخر نژادپرستانۀ دولتی در سطح حاکمیتی است، پس چرا ما که ادعای مبارزه با نژادپرستی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان فاشیسم راسیست فارس را داریم، از عنوان جعلی اشرافی و نژادپرستانه و استعماری «شاه» برای چنین جرثومۀ جنایت و خیانت و خباثت و رذالتی استفاده کنیم؟
رابعاً در مورد نام خانوادگی جعلی «پهلوی» همان گونه که در متن مقالات هم به آن اشاره داشته ام، نام خانوادگی جعلی و صلیبی و نژادپرستانۀ «پهلوی» ، به جای نام اصلی و حقیقی «پالانی» برای رضا پالانی و خاندانش نیز ابتکار محمدعلی فروغی، استاد اعظم لژ فراماسونری انگلیس بود و ما که مدعی مبارزه با استعمار صلیبی ضدتورک و ضد عرب و ضد اسلام و ضد انسان انگلیس و مهره های نژادپرست پانفارس فراماسون این استعمار را داریم لزومی نمی بینیم که از لقب استعمارساخته و فراماسون پروردۀ جعلی پهلوی استفاده کنیم پس از اسم واقعی رضا پالانی استفاده کرده ایم.
سرکوب و کشتار انسانهای معترض حق طلب و آزادیخواه ملت تورک در آزربایجان جنوبی، افشار ائلی، تورکمن ائلی، قاشقای ائلی و تمام مناطق تورک نشین ایران و غارت اموال و ثروتهای آنان
در قسمت چهارم از این سلسله مقالات گفتیم که جریان حذف و انکار نژادپرستانۀ ضد بشری ملتهای موجود در ایران توسط فاشیستهای راسیست ضد بشر تازه به قدرت رسیدۀ فارس به سردمداری رضا پالانی، بدون مقاومت نخبگان و انسانهای بزرگ و باوجدان ملل ایران صورت نگرفت. عشایر و قبایل تورک قاشقای، تورک افشار خوراسان، تورکمن، عرب و لور بختیاری علیه حاکمیت ظالم و ضد بشر رضا پالانی قیام کردند و با کمکهای استعمار صلیبی انگلیس به رضا پالانی نوکر سرسپردۀ خود، قلع و قمع شدند.
جنایات، خیانتها و خباثتهای رضا پالانی در حق ایلات و عشایر و قبایل ملل غیر فارس در کل ایران
نحوۀ برخورد حاکمیت رضا پالانی با ایلات و عشایر و قبایل ملل غیر فارس در کل ایران نژادپرستانه و جنایتکارانه و ضد انسانی بود. این رژیم به فرمودۀ استعمار صلیبی انگلیس میلیونها انسان ایلات و عشایر و قبایل غیر فارس را وحشی، ناخوشایند، غیرمولد (؟)، سرکش، بی سواد و ... می نامید و درصدد نابودی همۀ آنها برآمد. با این وجود رضا پالانی تا زمانی که ارتش قدرتمند تشکیل نداده بود، به همان قبایل جنگجو به خاطر به کارگیری آنها علیه یکدیگر و علیه آزادیخواهان حقیقی با تکیه بر سیاست پایه ای انگلیسی «تفرقه بینداز و حکومت کن» احتیاج داشت؛ ولی وقتی همان رضا پالانی، ارتش قوی درست کرد، همۀ دوستان خود را یکی بعد از دیگری از بین برد. برای نمونه ماجرای سردار اسعد لور بختیاری و قشون او خیلی جالب توجه است. «محمد تقی بهار می نویسد: در سفرهای عمدۀ جنگی از قبیل جنگ با رحیم خان چلبیانلو از عشایر موغان در اردبیل در زمان انقلاب مشروطه، عده ای به ریاست جعفرقلی خان سردار بهادر، پسر بزرگ سردار اسعد بختیاری از چریک و قزاق فرستاده شده بودند و یفرم خان ارمنی، رئیس شهربانی هم با آنها بود، رضا خان نیز شرکت داشت». آری! با دسیسۀ استعمار صلیبی انگلیس، روزی رضا پالانی در رکاب سردار اسعد بود و روزی دیگر سردار اسعد در رکاب رضا پالانی قرار گرفت و جان خود را از دست داد؛ ولی آنها یک تفاوت اساسی با هم داشتند: سردار اسعد که از خانواده اصیل ایل بختیاری بود، برای رضا پالانی، سرباز زیردست خودش، احترام قایل بود؛ ولی رضا پالانی شخص بی خانواده و بی اصل و نسبی از «ایل پالانی» بود و به اصطلاح سر سفرۀ پدرش بزرگ نشده بود؛ بنابراین هیچ گونه اصالت و شرافت خانوادگی و ایلی نداشت، برای همین به نوکری استعمار انگلیس درآمد و برای بهره برداری سیاسی و سوء استفاده از سردار اسعد و در اصل برای مطیع کردن ایل بختیاری به حدّ کافی از سردار اسعد سود برد و زمانش که رسید او را و تمام نزدیکانش را با ناجوانمردی نابود کرد. این است فاشیسم راسیست صلیبی بی اصل و نسب ضد بشر فارس.
از آن جا که رضا پالانی خواهان قدرت مطلقه (دیکتاتوری) در ایران بود، بنابراین لازم بود که مقاومت اقوام و عشایر و ایلات و قبایل تورک، تورکمن، لور، غرب، کورد و غیره درهم شکسته شود. البته او قبل از رسیدن به سلطنت از برخی از اقوام علیه اقوام دیگر بهترین استفاده ها را کرد؛ برای نمونه در دورانی که هنوز سردار سپه بود، برای درهم شکستن مقاومت جانانه کلنل محمدتقی خان پسیان آزادیخواه بزرگ تورک در خراسان شمالی و بجنورد، که بیشتر تورک نشین بوده و هستند، از نیروهای عشایر کورد کرمانج و از عشایر لور بختیاری حداکثر سوء استفاده را کرد و در صورت لزوم قوای قزاق را به کمک آن عشایر فرستاد.
این سوء استفاده از قدرت نظامی عشایر ملتهای ممالک محروسه علیه همدیگر، سیاست پایۀ انگلیس قبل از به سلطنت رسیدن رضا پالانی و تمرکز قدرت در دست فاشیسم راسیست فارس بود. در بحبوحۀ جنگ جهانی اول و در سال 1918 م. با توطئۀ انگلیس، عشایر لور بختیاری بر ضد عشایر تورک قاشقای و به نفع استعمار صلیبی انگلیس وارد جنگ شدند. این موضوع بی ارتباط با هجوم بختیاریها به رهبری سردار اسعد فراماسون در دوران مشروطیت به تهران نبود که نتیجۀ آن توطئۀ قتل ستارخان و به حاشیه راندن و نابودی قوای مردمی ضداستعماری تورک آزربایجانی در انقلاب مشروطیت بود.
نسل کشی انسانهای لور و ایل تورک شاهسون به دست رضا پالانی
نسل کشیهای رضا پالانی به جز ملت تورک شامل ملت عرب و ملت لور هم شده است. بر اساس سیاستهای استعمار صلیبی ضدتورک و ضد عرب انگلیس رضا پالانی هرگز قوم نورچشمی صلیبیان، یعنی قوم کورد را نسل کشی نکرد. در ان اوان اسمعیل آقا سیمیتقو، رئیس عشیرۀ کورد شکاک، که سلماس آزربایجان جنوبی را در اشغال خود داشت، مهمترین گردنکش کورد بود که کارش کشتار و غارت انسانهای بی گناه و بی سلاح تورک آزربایجان بود. سیمیتقو 10 هزار نفر سرباز کورد مسلح داشت و در سال 1304 هـ.ش. رضا پالانی تصمیم گرفت که شر او را از سر مردم کم کند و کم هم کرد. این تنها خدمتی بود که رضا پالانی در حق ملت تورک آزربایجان کرد که در مقابل هزاران خیانت او البته ناچیز می نماید. لازم به ذکر است که لشکر رضا پالانی فقط سیمیتقو و برخی از سربازانش را نابود کردند و بسیاری از سربازان سیمیتقو فرار کردند و این سرکوب کوردها هرگز در حدّنسل کشی قوم کورد نبود، بلکه در حد سرکوب و فراری دادن سربازان سیمیتقو بود؛ اما دربارۀ ملتهای لور و تورک هرگز موضوع به این سادگی نبود. هجوم قوای دولتی به سرکردگی رضا پالانی حقیقتاً در حدّ نسل کشی سیستماتیک دولتی انسانهای این دو ملت بود.
در خلال تشکیل کابنیۀ دوم قوام السلطنه در سال 1301 هـ.ش./ 1925 م. طبق امر سردار سپه، سرتیپ محمدخان شاه بختی، امیر لشکر غرب، با طوایف لور و چادرنشین لورستان به جنگ پرداخت و طبق دستورات وی، روز 30 برج جوزا (خرداد) 1301 هـ.ش. ستونهای اعزامی رضا پالانی به اتفاق امیرلشکر غرب، برای قلع و قمع لورها به طرف بروجرد حرکت کرده و روز دوم سرطان (تیر) همان سال مواضع لورها را در نزدیکی قلعۀ کیوره بمباران کردند. جمع کثیری از لورها کشته شدند و عده ای را هم دستگیر کردند. روز چهارم سرطان هشت نفر از دستگیرشدگان را در شهر بروجرد برای ارعاب مردم به دار آویختند. این سلسله جنگهای خونین بین لشکر رضا پالانی و لورها تا 1307 هـ.ش./ 1932م.، یعنی نزدیک 7 سال ادامه می یابد؛ یعنی سرکوب و کشتار خونین انسانهای حق طلب و ظلم ستیز لور 7 سال تمام ادامه داشت تا بالاخره مسئلۀ خلع سلاح لورستان صورت عمل به خود گرفت. طبق گزارش تلگرافی فرمانده لشکر غرب، محمدخان شاه بختی به رضا پالانی، در مورخه هشتم برج سرطان 1031 هـ.ش. در ساعت سه صبح روز هفتم سرطان، لشکر رضا پالانی حمله به چادرهای لورها را که به واسطۀ در دست داشتن تنگه های مهم در صفحۀ سلاخوز زده بودند، شروع نموده و جنگ تا هشتم سرطان ساعت پنج عصر دوام داشت. فرمانده لشکر غرب اضافه می کند: «مفتخراً خاطر مبارک را مستحضر می دارد که تا کنون نظیر این جنگ در صفحۀ لرستان واقع نشده، صاحب منصبان و افراد رشید با تهور و خونسردی فوق العاده پیشرفت نموده و تنگه و قلعۀ چگینی که در دست الوار و محل عبور و مرور به صفحۀ سلاخور و یگانه امید آنا بود، در ساعت 11 صبح به دست اردوی دولتی مفتوح و تلفات الوار به قدری سنگین بود که از قرار اطلاعات صحیحه، خود آنها تصور نمی توانستند نمود... تلفات الوار یکصد و پنجاه نفر و تلفات اردو: صاحب منصب مجروح یک نفر، تابین مقتول چهارده نفر، مجروح بیست و سه نفر و جراحت مجروحین مختصر و تحت معالجه می باشد. الوار متواری شده اند که دیگر چادری در کوههای غربی سلاخور دیده نمی شود...» .لازم به ذکر است که در داخل این چادرها زنان و کودکان و انسانهای بی دفاع و بی سلاح عشایر لور بوده اند که با جنایتها قوای دولتی رضا پالانی بدون هیچ گناهی قتل عام و نسل کشی شده اند. چرا که در قاموس پانفارسهای فاشیست راسیست به جز انسان فارس انسان لور و تورک و عرب حق حیات ندارد. متعاقب تلگراف اول، تلگراف دیگری از بروجرد حاکی است که در دو فرسخی شهر بروجرد، قوای نظامی رضا پالانی با قوای الوار مصادف شده، زد و خورد سختی به وقوع پیوسته است و مواضع عمدۀ لورها با توپخانه بمباردمان شده و تلفات لورها زیاد و قشون آنها رو به هزیمت نهاده اند. روز 26 و 28 برج میزان (مهر) 1302 هـ.ش./ 1926م. جنگهای شدیدی بین لورها و قوای رضا پالانی به وقوع پیوست. لورها به پستهای نظامی حملات سختی نموده مقداری گاه و رمه مردم دهات اطراف به غارت برده شد. از طرف نظامیان هم مقداری غنایم از لورها گرفته شد. نیز جنگهای سختی که رد قره دره، سه فرسنگی توره واقع شد، مقداری تلفات به طرفین وارد امد و چند نفری از رؤسای لورها دستگیر شده بودند که در شهر بروجرد به دار آویخته شدند.
متعاقب قشون کشی رضا پالانی به لورستان، نقشۀ قلع و قمع و نسل کشی تورکان ایلات شاهسون هم کشیده شد. برخوردهای خونین اولیه شروع گردید، به طوری که بدواً از روز 21 و 22 جوزا (خرداد) 1301 هـ.ش. زد و خورد در نزدیکی شهرک، واقع در اطراف تبریز و در روز 23 جوزا در اطراف میانج (میانه) و روز 24 جوزا در نزدیکی انولق و همچنین در دیکمه داش و روز 25 جوزا در اطراف اردبیل و بالاخره در روز 30 جوزا 1301 هـ.ش. در حدود اهر، قوای مسلح نظامی با قوای چریک شاهسون روبرو شده، جنگ و گریز آغاز گردید. عده ای تلفات به طرفین وارد شد. این سلسله جنگها از این تاریخها شروع و پس از چند سال مداومت، مسئلۀ خلع سلاح ایلات تورک شاهسون هم عملی گردید. همان طور که می دانیم عشایر، به طور کلی با خانواده های خود، زن و بچه هایشان در چادرها و آلاچیقها زندگی می کنند. وقتی که به طرف آنها تیراندازی می شود، از کوچ و بزرگ و کودک و پیر همه صدمه می بینند و در صورت فرار، زنان و کودکان از همه بیشتر تلفات می دهند و نسل کشی می شوند. این موضوع قتل عام زنان و کودکان عشایر تورک شاهسون، طبق اسناد موجود باعث افتخار و پیروزی برای قشون خونخوار قزاق به رهبری رضا پالانی شده است. تورکان شاهسون آزربایجان در نزدیکی تبریز و اردبیل و اهر نیز با قوای نظامی رضا پالانی جانی درگیر شده اند و عده ای از طرفین کشته شدند تا این که رضا پالانی توانست وضعیت شاهسونها را هم مثل عشایر لور یکسره کند.
نسل کشی انسانهای ایل بزرگ تورک قاشقای و ایلات بویراحمدی و عشیره های عرب
در آن زمان انسانهای ایل بزرگ قاشقای و حتی بویراحمدی با عشیره های عرب فارس در حکم فرد واحدی بودند که از صدها هزار نفر افراد انسانی ترکیب یافته و نیرویی عظیم به وجود آورده بودند. بنابراین لازم بود که استعمار صلیبی انگلیس و نوکر احقر آن رضا پالانی ترتیبی اختلاف اندازی بین تورک و لور و مهار این نیروی عظیم انسانی را بر عهده بگیرند که متأسفانه موفق هم شدند. بعد از آن اختلاف افکنی، هدف اصلی انگلستان و رضا پالانی از بین بردن قدرت ایلات و عشایر غیر فارس به منظور نابودی کامل آنها بود که در دستور کار دولت مرکزی رضا پالانی قرار گرفت. این مورد از حمایت کامل غرب، مخصوصاً انگلیس برخوردار بود. تمامی عشایر عرب، تورک، تورکمن، لور و امثالهم بعد از به قدرت رسیدن رضا پالانی و تشکیل ارتش ایران به طرز وحشیانه و ضد بشری قتل عام شدند. در سال 1307 هـ.ش./ 1928م. ایل تورک قاشقای به ریاست علی خان سالار حشمت برادر صولت الدوله قاشقای قیام می کند. در ضمن بویراحمدیها نیز در قیام دیگری شرکت می کنند که کلاً قیام آنها به مدت 2 سال دوام داشته است. عشایر عرب به سردمداری شیخ خزئل عرب و خوانین بختیاری چون امیر مجاهد، مرتضی قلیخان بختیاری، حاج شهاب السلطنه سردار حشمت و سالار ظفر در الاحواز (خوزستان جعلی) نیز علیه رضا پالانی قیام می کنند ولی همۀ این انسانهای حق طلب و ظلم ستیز به شدت سرکوب می شود. رژیم رضا پالانی راهی غیر از قیام را برای مردم نگذاشته بود. یا مرگ یا آزادی؛ یا زنگی زنگ یا رومی روم؛ راهی دیگر برای مردم باقی نمانده بود. قیام انسانهای حق طلب و ظلم ستیز و استعمارستیز ایل تورک قاشقای تا سال 1308 هـ.ش./ 1929 م ادامه پیدا می کند تا این که در اردیبهشت همان سال زاهدی به ریاست ژاندارمری کل کشور منصوب می شود تا قیام تورکان قاشقای را در مرکز و جنوب کشور سرکوب کند. در این سالها نیروهای جنگجوی تورک قاشقای تمامی نیروهای موجود در منطقه و ارسالی از مرکز توسط رضا پالانی را درهم کوبیده بودند و بعد از خلع تمام پاسگاههای ژاندارمری در اطراف فارس، به محاصرۀ شیراز پرداختند. رضا پالانی برای سرکوب ایل تورک ظلم ستیز و استعمارستیز و قهرمان قاشقای و بیرون آوردن فارس از دست آنها، به نیرنگ متوسل شد و سرتیپ حبیب الله خان شیبانی را با اختیارات کافی به فارس فرستاد و او بعد از تلاش زیاد خود را به شیراز رساند و تمامی نیروهای فارس و اصفهان و کرمان را در شیراز متمرکز نمود و با اختیاراتی که داشت، ملک منصور قاشقای، پسر صولت الدوله را مقام ایلخانی قاشقای داد و با مکر در صدد دلجویی از تورکان قاشقای برآمد و آزادی صولت الدوله قاشقای را از رضا پالانی خواست و با آزادی و بازگشت صولت الدوله، رئیس ایل قاشقای، که در حقیقت نیرنگ و مکر و موقت بود، رفته رفته قیام در فارس پایان یافت. ماجرای سرکوب خونین یا بهتر بگوییم نسل کشی عشایر غیر فارس تورک، عرب و لور ایران در بین سالهای 1308- 1309 هـ.ش./ 1929 -1930م. از فجایعی است که به راستی مایۀ شرم کل جامعۀ بشریت است؛ اما تاریخ نویسی پانفارسهای ضد بشر ایران، و مخصوصا تاریخ نویسی مغرضانه و سیاسی اربابان صلیبی پانفارسها، مخصوصاً استعمار ضد بشر انگلیس تا کنون توانسته اند، این جنایات و نسل کشی آشکار هزاران هزار انسان بیگناه غیر فارس را به دست ارتش ضد بشر و فاشیست رضا پالانی با لطایف الحیل پنهان و انکار و با توطئۀ سکوت و نادیده گرفتن عمدی بایکوت کنند. البته تاریخ نویسان غیر فراماسون و ضداستعماری چون ویلیام داگلاس آمریکایی و محمدقلی مجد درصدد بوده و هستند که پرده از این جنایات موحش ضد بشری بردارند و پرستندگان فاشیست راسیست ضد بشر فارس رضا پالانی و اربابان صلیبی آنها را رسوای عالم نمایند. خواندن کتابهای این تاریخ نویسان برای انسانهای ملل غیر فارس ایران لازم است.
«یک پرده از فجایعی را که در دوران بیست سالۀ حاکمیت رضا خان به وقوع پیوسته در جلسۀ رسمی مجلس شورای ملی، یکشنبه 23 آذرماه 1320 (قریب دو ماه از سقوط رضا شاه) سلطانی نمایندۀ مجلس وقت آن زمان عیناً نقل می گردد: «عشایر قشقائی و کهکیلویه و بختیاری و امثال آنها را که دهندۀ قسمت اعظم مالیات و در موقع خود، پشتیبان قوه نظامی و حافظ استقلال کشورند، نه تنها اموالشان غارت شده و از هستی ساقط شده اند، بلکه دسته دسته از این طوایف را بدون محاکمه اعدام کرده اند! تنها چندین دسته برادران کهکیلویه ای که به هیچ عنوانی در محاکم نظامی نتوانستند گناهی برای انان پیدا کنند، به نام قصد فرار کشتند و گفتند امر محرمانه بود! از طایفۀ بهمنی علاء الدینی کهکیلویه در یک روز 97 نفر را کشتند که یک نفرشان 13 ساله بود. 400 نفر از این طایفه را در اهواز حبس کردند و قریب 300 نفر از آنها در زندان مردند و نفله شدند... ولی رئیس وقت مجلس شورای ملی نسبت به این افشاگریها اعتراض کرده و به آقای سلطانی، نماینده مجلس می گوید: «اینها جزو برنامه است آقا؟ چرا وقت مردم را تلف می کنید آقا؟ حیف است از شما!...»
گرفتن حق قانونی انتخاب نمایندگان مجلس از پنج واحد ایلی- قومی غیرفارس ایران
قبلاً در قسمت چهارم از این سلسله مقالات نوشتیم که در سال 1329 هـ.ق./ 1911م. / 1290 هـ.ش. با خلع محمدعلی شاه و پیرو تصویب قانون انتخاباتی جدید، پنج واحد ایلی- قومی کشور «شاهسونها، آزربایجانیها، کوردها، بختیاریها، قشقاییها و تورکمنها» در مجلس دوم مشروطه، بعد از برکناری محمدعلی شاه قاجار از حاکمیت «ممالک محروسه قاجار» که بعد از آن با تصویب نمایندگان فارس پرست ضد تورک و ضد عرب، مجلس مشروطه به «مملکت ایران» بدل شد، دارای نماینده شدند که از میان آنها آزربایجانیها، شاهسونها، قاشقایها و تورکمنها از اقوام و ایلهای پرجمعیت و بزرگ ملت تورک بودند. پس از آن که رضا پالانی سران عشایر و ایلات غیر فارس را از بین برد، برای آن که حق قانونی را که در صدر مشروطیت، برای میلیونها انسان ایلات و عشایر غیر فارس ایران شناخته شده بود، سلب نمایند، یعنی میلیونها انسان تورک آزربایجانی، شاهسون، قاشقای، تورکمن و بختیاری و کورد دیگر با نام ایل، نماینده در مجلس شواری ملی نداشته باشند و واحد سیاسی شناخته نشوند، رضا پالانی دستور داد در قانون انتخابات مشروطه تجدید نظر نموده قانون جدیدی تصویب نمایند. از این رو در یکی از روزهای تیرماه 1313 هـ.ش. رضا پالانی شخصاً در هیأت وزراء به هیأت دولت دستور می دهد که «چون حالا دیگر اثری از ایلات باقی نمانده (؟) و همه جا اسکان شروع شده است، باید در قانون انتخابات نیز اصلاحی به عمل آید» چون تا آن تاریخ به موجب قانون انتخابات مقنّنه که در اوایل مشروطیت وضع شده بود، هر یک از ایلات را یک واحد سیاسی شناخته و برای هر ایل یک وکیل یا نماینده در مجلس پیش بینی کرده بودند. بنابراین محمدعلی فروغی، نخست وزیر و محمود جم، وزیر کشور و علی اکبر داور، وزیر دارایی وقت، مأمور شدند که آن قانون را اصلاح و طرح جدیدی به مجلس پیشنهاد نمایند. این طرح تهیه شد و در آن پیش بینی شد که به جای یک وکیل برای بختیاری یک نمایندۀ اضافی در چهارمحال، برای تورکمنها در درگز یک نمایندۀ اضافی، و برای شاهسونها در اردبیل و مشکین شهر یک نمایندۀ اضافی و برای ایل قشقایی یک نمایندۀ اضافی در فیروزآباد و برای ایلات خمسه یک نماینده اضافی در فسا و داراب منظور داشتند و این لایحه به مجلس تقدیم و تصویب گردید. بدین ترتیب قانون استعماری و ضد بشری اسکان عشایر و ایلات به شیوۀ رضا پالانی اجرا گردید؛ زیرا که دیگر اثری از ایلات و عشایر ظلم ستیز و جنگجوی غیر فارس باقی نمانده بود و کسی را یارای سرجنبیدن و قیام علیه حاکمیت ظلم و استعمار و غارت و استثمار فاشیسم راسیست فارس بر کل ملتهای ایران نبود.
سرکوب قیام انسانهای حق طلب ملت تورک در خراسان شمالی و آزربایجان جنوبی
بعد از تاجگذاری رضا پالانی و در سال 1305 هـ.ش./ 1926م. انسانهای غیور ظلم ستیز ملت تورک در سلماس آزربایجان جنوبی و مراوه تپه خوراسان بر ضد حاکمیت ننگین ضد تورک رضا پالانی قیام کردند.
در شب دوم تیر 1305هـ.ش. 24 ژوئن 1905م. ملت تورک در دو نقطۀ مرزهای شمالی، یعنی مرز مشترک ایران با روسیه، پادگانهای مراوه تپه در استان خوراسان و سلماس در استان آزربایجان سر به قیام برداشتند. فرمانده ساخلو (پادگان) مراوه تپه، شهری تورکمن نشین که هم اکنون در شمال شرقی استان جعلی گلستان قرار دارد، در آن روزگار، سروان لاهاک خان معروف به جهانگیرخان سالار جنگ از منسوبان نزدیک امیر مؤید سوادکوهی بود. چون دو پسر امیر مؤید به امر سردار سپه (رضا پالانی) تیرباران شده بودند، یکی دیگر از منسوبان امیر مؤید به خونخواهی آنان در اطراف خواجه نفس گمیشان ترکمن صحرا با کمک جنگجویان تورکمن، سر به قیام برداشته بود و همین که در برابر قوای ارتش تاب مقاومت نیاورد، به روسیه گریخت. امیر مؤید سوادکوهی که لاهاک خان به خونخواهی فرزندان او سر به قیام برداشته بود، همان کسی است که مادر رضا پالانی، نوش آفرین، هنگامی که از مازندران به تهران می آمد، مدتی در خانۀ ایشان به سر برده بود و امیر مؤید به او محبت کرده بود. با این همه رضا پالانی با او به دلیل قدرت و محبوبیتش خوب نبود. بر اساس اصل انگلیسی و صلیبی سیاست تمرکز قدرت، یعنی دیکتاتوری لجام گسیختۀ بر اساس تفوق قوم جعلی سیاسی و استعمارساختۀ فارس بر کل ایران و از بین بردن متنفذین و سران عشایر و ایلات غیر فارس، رضا پالانی دو پسر امیر مؤید را تیرباران نمود و یکی از علل قیام لاهاک به واسطۀ قرابتی بود که با امیر مؤید داشت و بخونخواهی دو پسر امیر مؤید بوده است. لاهاک خان در پی فرصت مناسب بود. در این هنگام که شدت عمل و سوء رفتار و ظلم جان¬ محمدخان دَوَللو امیر علائی پسر علاء الدوله قاجار، فرمانده لشکر شرق منصوب شده از طرف رضا پالانی، همۀ مردم را ناراضی و وادار به عصیان می نمود و از طرفی هم حقوق سربازان ساخلو مراوه تپه چندین ماه عقب افتاده بود، دستاویزی به دست لاهاک خان داد تا افراد ساخلو مراه تپه را با خود همراه سازد و سر به قیام بردارد و اعلام جمهوری کند. وی نخست شهرهای تورک نشین خوراسان، درگز و شیروان و قوچان را تصرف کرد و قصد حمله به مشهد را داشت. ملت از اوضاع مملکت و از دیکتاتوری رضا پالانی ناراضی بود. در تهران حکومت نظامی برقرار بود و پلیس سیاسی رضا پالانی نفس مخالفان را می شمرد و سرکوبشان می کرد. حاکمیت رضا پالانی با سانسور مطبوعات و گرفتن آزادی اجتماعات و سلب هر گونه آزادیهای قانونی فردی حتی مسافرت بدون جواز و گوش کردن به رادیو بدون جواز، وسایل اختناق ملت را به طور اکمل فراهم کرده بود. چنان که از مرکز مملکت، اگر کسی می خواست به اطراف نزدیک برود باید چند روز برای اخذ جواز معطل باشد. حاکمیت پالانی به محض اطلاع یافتن از قیام لاهاک خان، علاوه بر آن که پادگان مشهد را برای جلوگیری و قلع و قمع او فرستاد، یک عده از کوردهای کورمانج پیچرانلو را نیز تلگرافی مأموریت داد که به کمک ارتش علیه قیام کنندگان جمهوری خواه تورک بجنگند. پیدا بود که عشایر کورد کورمانج همان کاری که در قیام کلنل محمد تقی خان پسیان کرده بودند؛ یعنی خیانت به ملت تورک به نفع فاشیسم راسیست فارس را دوباره و این بار در دفع قیام لاهاک خان داشتند انجام می دادند. لاهاک خان به کمک لشکر تورک- تورکمن- بلوچ خود از مراوه تپه به قوچان حمله کرده و قصد اشغال آن شهر و حمله به مشهد را داشت که با ارتش و کوردهای پیچرانلو مواجه شد و قبل از آن که فرصت کافی برای اجرای نقشۀ خود داشته باشد، شکست خورده و به روسیه گریخت.
در سلماس آزربایجان جنوبی نیز در همان روز قیام لاهاک خان، سربازان و گروهبانهای هنگ سلماس شبانه نقشه کشیدند که مسلحانه به در خانۀ فرمانده خود سرهنگ ارفعی رفته و او را با لباس خواب قطعه قطعه کرده و به هنگ مراجعت کنند و کلیه اسلحه و مهمات را برداشته به سمت سرحد رهسپار شوند تا در نزدیکی مرز شروع به عملیات کرده منطقه ای را آزاد و یک دولت انقلابی تورک تشکیل دهند. اینها به فوریت توسط قوای ساخلوی سایر نقاط آزربایجان قبل از ان که موفق به تشکیلات و حکومت شوند، نابود شده و عدۀ زیادی از آنها دستگیر و تیرباران شدند. وزارت جنگ 22 تیرماه 1305 هـ.ش. راجع به قضایای سلماس آزربایجان و مراوه تپه خوراسان ابلاغیه ای صادر نمود که قسمتهایی از آن چنین است: « در لیله دویم تیرماه عده ای بالغ بر یکصد و هشتاد نفر از نظامیان ساخلوی سلماس عصیان ورزیده و به سرقت و شرارتهایی مبادرت و سرهنگ یوسف خان، فرمانده قوای آنجا را که برای جلوگیری شتافته بود، به قتل رسانیده و به طرف خوی رهسپار می شوند. در اجرای مؤکد و فوری، قوای دولتی به تعاقب متمردین پرداخته و به احسن وجه موفقیت حاصل و به فاصلۀ دو روز مشارٌالیهم دستگیر و به دیوان حرب متشکله تسلیم شدند. بر طبق اصول و نظارت قشونی دیوان حرب منعقده پس از رسیدگی و استنطاقات کامل، پنجاه و شش نفر از افراد مزبور را که مقصر شناخته بود، به اعدام محکوم و حکم صادره به موقع اجرا گذارده شد. بقیه متمردین هم تحت محاکمه و رأی دیوان حرب پس از صدور دوباره آنها نیز مجرا خواهدگردید. در همان روز وقوع قضیۀ سلماس، عصیانی با اسلوب و زمینه متشابه در ساخلو مراوه تپه جنوب رودخانه اترک که جزو قسمت بجنورد محسوب و افراد آن از عده ای بلوچی که به خدمت قشون استخدام گردیده اند، تشکیل شده طالع و پدیدار گشت... در نتیجه و اثر حرکت قوائی ک از چند طرف برای سرکوبی متمردین مراوه ته اعزام شده بود، عده ای از آنان که دستگیر و یا تسلیم نشده بودند، فوراً به طرف سرحد باجگیران رفته در لیلۀ 26 تیر موقع خروج از خاک ایران اسلحه خود را به مأمورین روسیه تسلیم و به خاک آن دولت داخل می شوند... متعاقب قیام ها چند شبنامه در طهران به منظور تهییج و تحریک به انقلاب ما بین افراد قشون در شهر منتشر شد...» (تاریخ عصر پهلوی: رضا خان میرپنج، صص 279- 280). در این ابلاغیه آن چه شایستۀ توجه است وجود کلمات اصیل تورکی و عربی نظامی مثل ساخلو، قشون، دیوان حرب است. معلوم می شود که در آن اوان هنوز فرهنگستان زبان و ادب فارسی فاشیستی رضا پالانی شروع به کار نکرده بود و هنوز کلمات اصیل تورکی مثل ساخلو (به جای پادگان جعلی فارسی) و قشون (به جای ارتش جعلی فارسی) و دیوان حرب (به جای دادگاه نظامی جعلی) رواج داشت. نکتۀ دیگر این که در این ابلاغیه به دروغ سربازان و قوای تورک و تورکمن پادگان مراوه تپه را صرفاً «بلوچ» اعلام می کنند که این هم بنا به اغراض سیاسی و کتمان وجود انسانهای تورک- تورکمن در تورکمن ائلی و تورک ائلی خوراسان توسط فاشیسم راسیست فارس صورت گرفته است. رژیم پالانی جهت سرکوب قیام خوراسان و آزربایجان، آن قیامها را به تحریکات خارجی، یعنی کشور روسیه نسبت داد تا بتواند ملت تورکمن- تورک را راحت تر سرکوب کند.
کشتار انسانهای بیگناه ملت تورک- تورکمن در شمال خوراسان و تورکمن صحرا و قتل سردار معزز تورک بجنوردی
جنایات جان محمدخان دَوَللو امیر علائی فرمانده لشکر شرق، منصوب شده از طرف رضا پالانی بر خوراسان علیه انسانهای مظلوم ملت تورک در خوراسان
پس از کودتای سیاه سوم اسفند 1299 هـ.ش. که رضا پالانی، سردار سپه، توسط دولت انگلستان به ترتیب به مقام وزارت جنگ و ریاست وزراء (نخست وزیری) و فرماندهی کل قوا نائل شد، عده ای از افسران قزاق را به درجات عالی لشکری و مناصب مهم کشوری منصوب رساند و اکثر آنها با ابراز قدرت و خشونت در قلمرو مأموریت و منطقۀ حکمرانی خود عملاً فعال مایشاء بوده و بعضی از ایشان ثروت سرشاری نیز ار راه دزدی و زورگیری از مردم برای خود اندوخته بودند. یکی از منفورترین و قسی القلب ترین این قزاقان، جان¬ محمدخان دَوَللو پسر علاء الدوله قاجار بود که برای همین نام خانوادگی امیر علائی را برگزیده بود. درحالی که بی اعتنایی جان محمدخان به شعایر مذهبی و قوانین و مقررات مملکتی و اخاذی و قساوت و شهوترانی او زبانزد خاص و عام بود؛ اما به توصیه انگلیس و برای انجام پروژۀ ضد بشری تورک کشی و تورکمن کشی در خوراسان و تورکمن صحرا، این فرد جانی از طرف رضا پالانی به سمت فرماندهی لشکر شرق منصوب شد. هنگام منصوب کردن جان محمدخان به این سمت، شمس الدوله والاتبار، والی ایالت خوراسان بود که در اثر اعمال خلاف قانون و شقاوتهای جان محمد خان، مجبور به استعفاء شد و به تهران معاودت نمود. پس از ان مدتی ایالت مهم خوراسان بدون والی ماند و امیر لشکر، جان محمدخان بر تمام مناصب و دستگاههای کشوری و لشکری، شهرداریها و امور مربوط به ایلات و عشایر و نیز بر تشکیلات روحانی مزار امام رضا در مشهد پنجه انداخت و وجوه هنگفتی عائد او گردید.
جان محمدخان، فرمانده لشکر شرق منصوب شده توسط رضا پالانی، مردی قسی القلب بود و در دوران فرماندهی خود مرتکب فجایع زیادی شد. منجمله به بهانۀ سرکشی به بجنورد تورک نشین رفت و به خانه سردار معزز بجنوردی، رئیس ایل تورک شادلو بجنورد وارد شد. به عنوان مهمان از او پذیرایی شایانی به عمل آمد و هدایایی از جمله تسبیحهای معروف و قیمتی جوینی به او اهدا شد؛ ولی در مقابل همۀ این خدمات، هنگام مشایعت اجازۀ بازگشت به ایل به سردار معزز بجنورد و اطرافیانش نداد و سردار معزز و نزدیکانشرا به مشهد برده و به دار آویخت. حتی جوان تورکی را که در آن هنگام از آن حدود گذر می کرده گرفته و به خاطر این که یک دار، خالی مانده بود، او را هم به دار می آویزند!!!
از طرف رضا پالانی در طهران امر شد که «کارشناس برود و عایدات املاک خانوادۀ سردار معزز بجنوردی، رئیس ایل تورک شادلو بجنورد را براورد کند تا عوض به آنها داده شود. کارشناس عایدات املاک همۀ برادران معزز بجنوردی را 93000 تومان براورد می کند؛ ولی این مبلغ زیاد آمده، امر می شود آن را تنصیف (نصف) کنند و به 45000 و کسری تخفیف می دهند و بنا می شود در اصفهان از املاک خوانین بختیاری عوض داده شود! در این مورد آقای پاکروان، فرعون اخیر مشهد، به عنوان خوش خدمتی، راپورتی تقدیم شاه می کند که این برآورد غلط است و عایدات این املاک بیش 35890 تومان نیست. بالنتیجه امر می شود که طبق راپروت پاکروان عمل کنند و عمل هم می کنند. لیکن املاک اصفهان (املاک خوانین بختیاری اصفهان) هنوز به دولت منتقل نشده بود. 20000 تومان از سردار معزز خواستند که اتاق راحت تر و غذای آزاد به آنها بدهند! واسطه ها تا 10000 تومان حاضر کردند. این خبر به سردار معزز رسید. حاضر به دادن باج نشد و پیغام داد که «اگر این پول را بدهید، از جیب خود داده اید؛ زیرا من قبول نخواهم کرد». پولی ندادند و این عمل بر لجاجت جان محمدخان افزود و محبوسان بدبخت (امیر معزز بجنوردی و برادرانش) را به شهربانی مشهد انتقال دادند! عده ای می گویند که روایت دربارۀ مهمان شدن جان محمدخان در منزل امیر معزز و پذیرایی از او صحیح نمی باشد و حقیقت این است که جان محمدخان سردار معزز را به مشهد احضار می کند و سپس او را محبوس و بعد مقتول می نماید. روزی دیده شد که هفت چوبۀ دار در میدان برپا کرده اند! سردار معزز را با دو برادر بی گناه و دامادش و سه نفر دیگر از همراهان او را که بنا به روایت شاهرخ شادلو، ان سه تن را به حکم قرعه (؟!) از میان خدمۀ تورک او که حبس شده بودند، انتخاب نمودند و به دار آویختند و آن سه یکی فراشباشی، و دیگر میرآخور و یک نفر دیگر از این قبیل بود!
از جنایات شنیع و ضد بشری جان محمدخان در حق تورکان خوراسان، در قریۀ تورک نشین موسوم به «قصر قجر» بجنورد خراسان واقع شده است: مردان ده به رسم استقبال از صاحب منصبان تورک قاجار با سلام و قربانی به استقبال جان محمدخان، فرمانده لشکر شرق شتافتند. غافل از این که دوره تورک دوستی و مردمداری تورکان قاجار به سرآمده و دوران جنایتکاران عقده ای و کینه ای ضد بشر فاشیسم راسیست ضد تورک فارس به سردمداری رضا پالانی رسیده بود. همین که فرمانده به محاذات اهالی روستا می رسد، یکی از صاحب منصبان همراه جان محمدخان، به او نزدیک شده و از روی واقع یا از روی بدجنسی یا اشتباه، به او می گوید که مردم این قریه از جمله کسانی بودند که بجنورد را محاصره کرده بودند. همین گفتۀ این یک نفر کافی بود که حکم قطعی برای جنایت صادر شود. جان محمدخان پس از آن که این سخن را می شنود، امر می دهد که پیران را از جوانان جدا سازند! بالفور سربازان او پیران را به سویی و جوانان را به طرفی در جلو دیوار قلعه می رانند. در این حین یکی از جوانان جست زده خود را به طرف صف پیران می اندازد. جان محمدخان طپانچه را از کمر کشیده چند گلوله به طرف آن جوان خالی می کند و او را از پای درمی اندازد و می کشد! بعد از آن به افسری که همراه او بود و صفر علیخان سرهنگ نام داشت، امر می دهد که با عدۀ خود تمام جوانان تورک روستا را تیرباران می کنند و 28 نفر در آن واحد هدف شلیک تفنگ قزاقان شده و می افتند! هنوز خبر این کشتار و قتل عام به قرء و قصبات دیگر نرسیده بود که «خنجر شمر» (سپاه جان محمدخان جانی) به محاذات قصبۀ بزرگ دیگر تورک نشین بجنورد رسید. در آن جا باز رعایای از همه جا بی خبر تورک، به عادت قدیم قاجار، جلو آمدند و باز جان محمدخان امر کرد پیران را از جوانان جدا کردند. 70 جوان را از پیران جدا کردند! فرمان تیرباران صادر شد! در ادامه 90 نفر دیگر از انسانهای تورک بجنورد هم شهید تیغ جان محمدخان جانی عقده ای شدند! و معلوم نیست که این قتل عامهای وحشیانه به اظهارات کدامین افراد دیگر بوده است! اما جان محمدخان دست خالی از آنجا عبور نکرد! چه، چند جوان تورک را امر کرد تا با افسار اسب در همان نقطه از درخت آویختند! سرلشکر فاتح رضا پالانی، به بدرانلو تشریف برد. فولادین را ملاقات کرد و به بجنورد بازگشت و تدارک لشکرکشی به حدود تورکمنان دیده با عده نظام و سواران چریک کورد قوچان و درگز به سمت گرگان و کوکلان نهضت کرد! پس از قتل سردار معزز تورک و آرام ساختن ظاهری شهر بجنورد، فرمانده لشکر خراسان، جان محمدخان به گرگان و کوکلان (تورکمن صحرا) رفت و تورک کشیهای مشهور او به نام «ترکمان طاغی» که قلم از ذکر طریقه و طرز ناجوانمردانۀ آن شرم دارد، رخ داد. من جمله، جمعی از ریش سفیدان یکی از قرای تورکمن نشین، به رسم مألوف که با سلام و صلواة سر راه هر بزرگی آمده، بیرون قریه صف می کشند، در این سفر سر راه جان محمدخان آمدند. سرلشکر چون به آنان رسید دشنام زیادی داد و با موزر خود چند نفر را کشت و به همراهان فرمان داد تا گروهی را با ششلول و تفنگ همان جا به خاک انداختند. گویند قریب 6 نفر ریش سفید و جوان و زن و کودک در این قتل عام به دست جلادان حاکمیت رضا پالانی ضد تورک به قتل رسیدند. البته همان طور که می دانیم در عرف بین الملل به این کشتار ضد انسانی چیزی غیر از «نسل کشی» نمی توان گفت. این که در اخبار نوشته شده بود 60 نفر را در محل با چوبۀ دار اعدام کردند، غیر از این واقعه است و نظیر این کشتار باز هم در آن ولایت تیره اتفاق افتاد و عاقبت همان جان محمدخان قوای ساخلو آنجا را بعدها به قدری قاتل گرسنگی داد و به آنها پول نرساند و حقوقشان را خورد که دستۀ جمازه سوار (شترسوار) بلوچ و عده ای از سربازان تورک به تنگ آمده و به شهر آمدند و علیه حاکمیت رضا پالانی قیام کردند و به ریاست صاحب منصب نظامی خود، لاهاک خان، قوچان را هم گرفتند که قبلاً ذکر شد. قصد کلی از استیصال سردار معزز بجنوردی، رئیس ایل بزرگ تورک شادلو بجنورد، آزادی لشکریان جان محمدخان قاتل در غارت ولایتهای تورک نشین و تورکمن نشین بجنورد و گورگان و تورکمن صحرا بود، که با بودن سردار معزز تورک ممکن نبود این اعمال در ام ولایت صورت بگیرد. مخصوصاً شنیده شده بود که بعضی رؤسای تورکمن طلا و زیورآلات زنان خود را به بجنورد و خدمت سردار معزز فرستاده اند.
روزنامۀ نیم رسمی ایران در همان موقع خبر اعدام سردار معزز و برادرانش را بدین صورت نوشت: «سردار معزز و دو نفر برادران او که در موقع شرارت تراکمه (؟) توسط قوای نظامی دستگیر (؟) شده بودند، حسب المقرر در روز چهارشنبه 31 تیر 1304 شمسی، غرّه محرم با چهار نفر دیگر از رؤسای طوایف در بجنورد اعدام شدند. مخبر رویتر قدری این خبر را اصلاح کرد و چنین نوشت: «سردار معزز بجنوردی و در برادر او و چهار نفر دیگر از اعیان بجنورد که در شورش اخیر قبیلۀ ترکمان دخالتهایی داشتند، به دار آویخته شدند». باز همان روزنامه می نویسد: «به علاوه اشخاص فوق الذکر، ده نفر از مشایخ محل در خود بجنورد و 65 نفر از رؤسای اشرار (منظور همان رؤسای طوایف تورک) که دستگیر شده بودند و در میدان حرب، یعنی در جلو قریۀ قصر قجر در موقع استقبال از جان محمدخان اعدام شدند! (آنها اگر اشرار بودند، چرا برای استقبال فرمانده لشکر آمده بودند؟!). قوای نظامی مأمور قلع و قمع اشرار نیز در این چند روزه برای سرکوبی ترکمه به جلو رفته و از قرار خبری که تحصیل شده، شش فرسخ داخل صحرا (تورکمن صحرا) گردیده و اشرار را متفرق و پراکنده ساخته اند». آری! این «اشرار و تراکمه» که روزنامۀ صلیبی رویتر از آنها یاد می کند، همان تورکان و تورکمنان مظلومی بودند که هیچ گناهی به جز تورک بودن و تورکمن بودن نداشتند و بنا به فرمایش ارباب صلیبی انگلستان به رضا پالانی باید توسط او نسل کشی می شدند که پروژۀ فارس سازی خوراسان شمالی و مرکزی با تورک کشی و تورکمن کشی هستریک به انجام برسد. این «اشرار و تراکمه» همان انسانهای مظلوم تورک هستند که سرهنگ مهدیخان، بعد از عزل سردار معزز برای چپاول و غارت داروندارشان به طرف آنها راند و آنها را سیخ کرد و عاقبت از جلو آنها فرار کرد. لفظ شرارت و اشرار هر چه بشنوید همین است و قسمتی نیز از تورکان بجنورد بودند که قوای نظامی را بعد از اعدام سردار معزز، رئیس ایلشان محاصره کردند. پس در این صورت نه سردار معزز تورک و برادرانش و نه تورکمنهای مظلوم هیچ کدام «اشرار» نبودند، بلکه فقط و فقط و فقط به جرم تورک بودن و تورکمن بودن بود که چنین نسل کشی و کشتار ناجوانمردانۀ صلیبی می شدند؛ تا مرعوب و نابود شوند؛ تا از غیرت تورکی و تورکمنی و از ظلم ستیزی دست بردارند و جلوی فاشیسم راسیست ضد تورک فارس به سردمداری استعمار صلیبی انگلیس و رضا پالانی زانو بزنند. آری! استعمار صلیبی غرب به سردمداری انگلستان داشت پروژۀ ضد بشری تورک کشی و تورکمن کشی را به دست نوکر سرسپرده عقده ای و کینه ای اش رضا پالانی به انجام می رساند.
سرهنگ مرتضی خان مکری، حاکم نظامی وقت مشهد، در حین اجرای حکم اعدام سردار معزز و برادرانش به آنها دشنام داد و آنان را «خائن» خواند. عبدالله شادلو، برادر سردار معزز که جوانی جسور و دانا بود، به او پاسخ داد و خائن را معرفی کرد و عاقبت گفت: «شما از شمر بدترید! و واقعۀ کربلا را در ماه محرم تجدید کرده اید». جان محمدخان هم با تیپ و بیرق پالانی به تورکمن صحرا حرکت کرد! اوباهای (اوبه های) تورکمن که این واقعه را پیش بینی کرده بودند و درصدد جنگ با دولت ایران نبودند، با کوچ و بنه به خاک روسیه فرار کردند! چرا که دولت کافر روسیه را از دولت ضد تورکمن فاشیست راسیست ضد تورکمن رضا پالانی بهتر می دانستند. هنوز صد اوبای دیگر با گاوها و گوسفندان و فرش و طلا به ایران باقی مانده بود، به دنبال آن این مردم بی گناه نیز از خاک ایران کوچیدند؛ طوری که فقط جانشان را برداشتند و فرار کردند و گاوها و گوسفندان را جان محمدخان شرور فتح کرده به مشهد فرستاد. آری! گاوان و گوسفندان که اصلی ترین دارایی تورکمنها بود، نتوانسته بودند با عجله با خود ببرند. مأموران حاکمیتی که توسط پانفارسها و صلیبیها موجد ضد بشر آن «پدر ایران نوین» می خوانند، مواشی لاغر شدۀ غارتی مذکور را مدتی در بازار مشهد خرید و فروش می کردند و مؤمنین مشهد تا چندی از خریداری و خوردن گوشت غارتی خودداری کردند. پس از اعدام سردار معزز، سردار تورکان بجنورد، جان محمدخان در خوراسان دست به کار نسل کشی ملت تورک شد و در بجنورد و اطراف آن عدۀ زیادی از مردم تورک را به بهانۀ این که با سردار معزز همکاری داشته اند، با ننگین ترین و مغرضانه ترین وضعی، بدون این که دادگاهی تشکیل داده و محاکمۀ عدلانه ای کرده باشد، اعدام نمود و ثروتها و دارایی آنها را غارت کرد. در صورتی که هیچ یک از آن بیچارگان کمترین گناهی، به جز تورک بودن، نداشتند و نمی دانستند برای چه اعدام می شوند. مگر در قاموس جنایتکاران صلیبی پانفارس، تورک بودن و تورکمن بودن جرم کمی است؟ آری! کسی جلوی جان محمدخان نایستاد مگر دهقانی تورک، پیرمردی متفرقه و آفتاب نشین از مردم بجنورد که از حیث لباس و کلاه با تورکمنان فرقی نداشت. با او مصاف کرده و فوراً اعدام گردید. چنان که گویند جان محمدخان در قریۀ مراوه تپه 36 نفر به نام تورکمن را به دست خودش کشت و در آشخانه چهار نفر را که یکی از آنها پیرمرد 80 ساله ای بود، به درخت آویخت. فاتح بجنورد از تورکمن صحرا گذشت و وارد استرآباد شد و در منزل سرتیپ زاهدی، رئیس تیپ شمال که در گیلان بود، منزل کرد. چندی قبل، این دو سردار در طهران و پیش رضا پالانی بودند و نقشۀ جنگ و قلع و قمع تورکمنها، نقشه ای از قبل طراحی شده برای نسل کشی و غارت تورکمنها را در آنجا کشیده بودند. لذا زاهدی بعد از دو روز از گیلان به استرآباد می آید و عده ای را به گنبد قابوس می فرستد و واقعۀ کشتار تورکمنها بار دیگر در آنجا هم آغاز می شود. جان محمدخان در روز 11 محرم، مطابق 11 مرداد 1304 هـ.ش. به مشهد بازمی گردد و همۀ این وقایع در ظرف این چند روز یعنی دهۀ عاشورا اتفاق می افتد. و چنان که اشاره کردیم از غنایم غارتی این سفر از تورکمنهای مظلوم در حدود صدهزار رأس گوسفند و چند هزار گاو همراه آورد و در قصابخانۀ مشهد همه را فروخت و وجهش را به جیب زد و آقای قدس جورابچی، که رئیس ستاد جان محمدخان بود، اهالی تورک بجنورد را مجبور کرد که از فاتح جنایتکار بجنورد جان محمدخان، استقبال شایانی کردند و حتی اطفال نگون بخت و گرسنۀ مدرسه را تا یک فرسنگ در گرد و خاک به استقبال این جانی خبیث خائن به ملت تورک بردند!
روزی یک تن نظامی تیره بخت مورد خشک جان محمدخان قرار می گیرد. او امر می کند که او را ببندند و چوب بزنند. در این حین او را پای تلفن می خواهند. به مباشر ضرب، که صفرعلی خان نامی بود، می گوید: «بزنید تا من برگردم»! و خود می رود و از پای تلفن او را به تلگرامخانه برای مخابرۀ حضوری خبری مهم با نقطه ای می خواهند و او با عجله به تلگرامخانه می رود. از تلگرامخانه پس از یکی دو ساعت مقارن ظهر بازگشته به خانه می رود و ناهار می خورد و می خواهد استراحت کند. تلفن می کنند. می رود پای تلفن. می پرسد: «چه خبر است»؟ صفر علی خان می گوید: «حسب الامر نظامی را شلاق می زنند. چه امر می فرمایید؟ باز هم بزنند یا نزنند؟»- «کدام نظامی»؟ - «قربان نظامی که صبح فرمودید شلاق بزنند تا من بیایم، چون تشریف نیاورید هنوز شلاق می خورد»! - «حالا نظامی در چه حال است»؟ - «قربان مدتی است که مرده است، ما به جسدش شلاق می زنیم»!! - «بس است پدرسوخته»!! آری! آنها جاهلانی بودند که بازیچه دست مطامع استعمار پلید صلیبی غرب، به سردمداری انگلستان شده بودند و هیچ اطلاعی نیز از این بازیچه شدن و جهالت خود نداشتند و انجام دستورات جنایتکاران رذل کثیف بی شرف عقده ای کینه ای خبیثی چون رضا پالانی و جان محمدخان شده بودند. در این جا بهتر است سرنوشت جان محمدخان جانی ، سرلشکر رضا پالانی رذل پست خبیث جانی خائن ضد بشر را هم مرور کنیم تا بفهیم که خدایی هم هست و مکافات مقدس الهی در کمین همۀ ظالمان تاریخ است: بعد از این وقایع و مدتها بعد که جان محمدخان معزول و گوشه نشین می شود، او که به الکل معتاد بود و بسیار بی چیز سرانجام سکته می کند و مردم او را در حالی که هنوز زنده بود، غسل و کفن کرده و دفن می کنند. دخترش در خواب می بیند که پدرش داد و فریاد می کند که «من زنده ام! چرا دفنم کرده اند؟!». روز بعد نبش قبر می کنند و مشاهده می کنند که پس از دفن به هوش آمده و زنده شده و کفن خود را پاره کرده و تمام صورت خود را با چنگ و ناخن دریده و خون آلود نموده، سپس خفه شده و مرده است! غرض از این که من ساعتها وقت می گذارم و «تاریخ ملت تورک خودم» را می نویسم این است که تمام تواریخی که توسط پانفارسها نوشته شده است به تمامی مجعول و مغرضانه و خائنانه و خبیثانه و جانیانه است و به کلی بر ضد منافع ملی ملت تورک، مت عرب و کل ملتهای غرفارس ایران و به نفع قوم جعلی سیاسی استعمارساختۀ فارس است. برای همین باید از این تواریخ تا می توانیم بنویسیم و خفتگان ملت تورک و ملل غیر فارس دیگر را تا می توانیم بیدار و آگاه کنیم و فاشیسم راسیست فارس را تا می توانیم افشا و رسوا کنیم.
آری! این است «پدر ایران نوین» (؟) و «پدر نوین ایران» (؟) که پانفارسها و اربابان صلیبی آنها روز و شب در رسانه های کثیف ضد تورک، ضد عرب و ضدغیر فارس خود از او بت و اسطوره می سازند و درصددند که باز هم نوۀ جانی خبیث خائن رذل او را بعد از حاکمیت ضد بشری جمهوری اسلامی ایران به حاکمیت ایران برسانند. آری! این جنایات ضد بشری به دستور استعمار صلیبی انگلستان به رضا پالانی و به دست نوکر او اتفاق افتاده است. رضا پالانی کسی است که تمام رسانه های جهان صلیبی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان غرب و پانفارسها، یعنی کل رسانه های سیاسی فارسی زبان داخل و خارج از ایران، یعنی تلویزیونها، رادیوها و سایتهای اینترنتی صلیبی- ماسونی ماهواره ای نژادپرست فارس پرست کورد پرست ارمنی پرست مثل صدای آمریکا Voa Tv Persian، بی بی سی فارسی BBC Persian، «دیدگاه» Didgah Tv، تلویزیون اندیشه Andishe Tv، کانال جدید Kananl Jadid، پارس تی وی Pars Tv، ایران اینترنشنال Iran International ، ایران فردا IRAN-E-FARDA، رادیو فردا Radio Farda، من و تو Manoto Tv، ایران آریایی، تلویزیون رها، سیمای آزادی (تلویزیون مجاهدین خلق ایران)، کانال 1 ، رادیو زمانه، دویچه وله، یورونیوز، میهن تی وی او را «بنیانگذار تجدد و تمدن در ایران» می شمارند!!! هدف این قدرتهای صیلبی از این پروپاگاندای سیاسی رسوا و ضد بشری در قدرت سیاسی و حاکمیت نگه داشتن فاشیسم راسیست ضد تورک، ضد عرب و ضد بشر فارس به منظور نسل کشی ملل غیر فارس و یا آسیمیله و مانقورت کردن میلیونها انسان غیر فارس و غارت و چپاول نفت، گاز، طلا، مس و تمام ثروتهای زمینی و زیرزمینی و دریایی ملل غیر فارس و انتقال آن به کشورهای انگلستان، روسیه، آمریکا، فرانسه، آلمان و چین بوده و هست و اگر نخبگان و همۀ انسانهای ملل غیر فارس بیدار نشوند و به وسوسۀ ایران پرستی پانفارسها بخوابند روزگار ما همین خواهدبود: زمانی رضا پالانی انسانهای بی گناه ما را کشت و هست و نیست ما را به نفع استعمار صلیبی غرب غارت کرد؛ زمانی محمدرضا پالانی؛ زمانی خمینی و زمانی خامنه ای. استعمار صلیبی از این مأموران و مهره ها زیاد در زیر عبای فراماسونی خود دارد و اگر همۀ ما ملل غیر فارس به موقع بیدار نشویم و آزادی و استقلال از ایران اهریمن زده را نخواهیم و به چنگ نیاوریم، دوباره «بازی دیگری» مثل بازیهای صلیبی انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی ایران طراحی و به اجرا در خواهدآمد و مهره ای دیگر، مثل رضا پالانی دوم را با مکر و حیله و کلک و نیرنگ و ریاکاری و تظاهر و هزارچهرگی بر ایران و بر سرنوشت میلیونها انسان غیر فارس حاکم خواهندکرد و دوباره قتل عام ملل غیر فارس و غارت ثروتهای ملی آنها ادامه خواهدیافت. بهتر است به مقولۀ غارت کل ثروتهای ملل ایران به دست رضا پالانی و به نفع استعمار صلیبی انگلیس بپردازیم. با ذکر این توضیح که این غارت مخصوص رضا پالانی نبود و در زمان محمدرضا پالانی و خمینی و خامنه ای نیز با حدت و شدت بیشتری تا بدین روزگار ما ادامه یافته است.
غارت کل ثروتهای ملل ایران به دست رضا پالانی و به نفع استعمار صلیبی انگلیس
نویسندگان آگاه، باوجدان و بی غرضی که به مرض نژادپرستی فارسی- ایرانی، یعنی پان ایرانیسم و پانفارسیسم ضد تورک، ضد عرب و ضد غیر فارس مبتلا نیستند، مثل دکتر محمدقلی مجد، می نویسند که رضا پالانی قبل از این که توسط انگلستان کشف و به عنوان سردار سپه و شاه ملقب شود، یک مهتر بی سواد در اصطبل سفارت انگلستان بود و سرمایه ای نداشت؛ «اما اسناد آمریکایی نشان می دهند که رضا شاه در سال 1320 هـ.ش./ 1941م. حدود 200 میلیون دلار در بانک های خارج و معادل 50 میلیون دلار در ایران ذخیره پولی شخصی داشت. توجه کنید که این رقم متعلق به سال 1320 هـجری شمسی / 1941 میلادی است و به پول امروز ثروت فوق را باید با ارقام میلیاردی محاسبه کرد. برای این که عظمت این رقم را دریابیم باید توجه کنیم که کل بودجه دولت ایران در سال 1925 میلادی حدود 20 میلیون دلار بود. طبق اسناد آمریکایی، رضا در نوجوانی به عنوان مهتر (نگهبان اسب) در هیئت نمایندگی بریتانیا مستخدم بوده است. طی دوران بیست ساله ای که او بر ایران حکومت کرد، بدون تردید به یکی از ثروتمندان درجه اوّل جهان تبدیل شد. این موفقیت بزرگی است برای شخصی که زندگی خود را به عنوان یک روستایی بی سواد شروع کرده است. اثبات این که رضا شاه یکی از ثروتمندان بزرگ جهان در زمان خود بود نسبتاً ساده است. اجازه دهید به میزان ثروت رضا شاه اشاره کنم:رضا شاه شش الی هفت هزار روستا را در ایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت و عملاً بیش تر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیش تر کرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتل های شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگ ترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود. رضا شاه تعدادی کارخانه های قند و شکر، ابریشم و نساجی احداث کرد. این کارخانه ها به دولت ایران تعلق نداشتند؛ بلکه ملک شخصی شاه بودند؛ ولی هزینه احداث آن ها به وسیله دولت ایران پرداخت شد. ما بر اساس منابع متعدد، از جمله گزارش های آمریکائیان، می دانیم که در سال 1941 رضا شاه 750 میلیون ریال دربانک ملّی تهران پول نقد داشت. این رقم برابر است با 50 میلیون دلارزمان خود. من بر اساس اسناد وزارت خارجه و وزارت خزانه داری آمریکا نشان داده ام که رضا شاه حدود 200 میلیون دلار در حساب های بانکی خود در خارج از کشور پول نقد داشت. این پول از کجا به دست آمد؟ مهم ترین منبع ثروت رضا شاه درآمدهای نفتی ایران بود که طی سالیان سال به حساب های بانکی او در لندن، نیویورک، سویس و حتی تورنتو واریز می شد. اسناد آمریکایی مکانیسم انتقال این پول را به روشنی نشان می دهند. این مکانیسم ساده بود. سهمی که کمپانی نفت انگلیس و ایران به دولت ایران می داد هیچگاه وارد ایران نمی شد. این پول در بانک های لندن ذخیره می شد و هر سال مجلس به اصطلاح تصویب می کرد که درآمدهای نفتی خرج خرید تسلیحات شود. از این به بعد اتفاق عجیبی می افتاد و پول نفت ناپدید می شد. طبق گزارش وزارت خزانه داری آمریکا و بانک جهانی، طی سال های 1921 -1941 کمپانی نفت انگلیس و ایران 185 میلیون دلار به ایران پرداخت کرده است. این پول چه شده است؟ طبق گزارش وزارت خارجه آمریکا در سال 1941، رضا شاه در این زمان 100 میلیون دلار در حساب های بانکی خارج پول داشت. گزارش های تکمیلی نشان می دهد که او فقط در بانک لندن 150 میلیون دلار پول داشت. طبق گزارش وزارت خزانه داری آمریکا در همین سال، رضا شاه در نیویورک 18 میلیون و 400 هزار دلار پول داشت که 14 میلیون دلار آن به صورت پول نقد و طلا و 4/4 میلیون دلار آن به صورت سهام و اوراق بود. این گزارش ها نشان می دهد که رضا شاه مبالغ هنگفتی در بانک های سویس اندوخته شخصی داشت و همین طور در تورنتوی کانادا. طبق این گزارش های کاملاً رسمی و معتبر، در سال 1941 مجموع ثروت رضا شاه در بانک های خارج به رقم 200 میلیون دلار رسیده بود. یعنی در عمل تمامی درآمدهای نفتی ایران طی سال های 1921-1941 به سرقت رفته بود. غارت ایران به وسیله رضا شاه واقعاً عظیم بود. طبق اسناد آمریکایی، محصول زراعت روستاهایی که رضا شاه غصب کرده بود هر ساله به روسیه و آلمان صادر می شد و پول آن به حساب های بانکی شاه در لندن، سویس و نیویورک واریز می شد. درآمد صادرات تریاک ایران به هنگ کنگ و چین هم در حساب های بانکی شاه در لندن و نیویورک ذخیره می شد. حتی گله های گوسفند و چوبهای منطقه دریای خزر هم به روسیه صادر و به دلار تبدیل شده و در بانک های خارج ذخیره می شدند. توجه کنید که در سال 1941 کل گردش پول بانک صادرات و واردات آمریکا صد میلیون دلار بود. در این زمان رضا شاه دویست میلیون دلار پول نقد داشت. من تصوّر نمی کنم که راکفلر هم در آن زمان چنین پول نقدی در اختیار داشت. ما همچنین به طور مستند می دانیم که رضا شاه بهترین قطعات جواهرات سلطنتی ایران را خارج کرد و فروخت. به این ارقام اضافه کنید هفت هزار روستا، هتل ها و کارخانه ها و غیره را. در اینجا معمایی مطرح می شود که باید مورد بررسی قرار گیرد. هفت هزار روستا یعنی هفت هزار ملک ششدانگی که رضا شاه از مردم و خرده مالکین ایرانی غصب کرده بود، در طول دهه های 1950 و 1960 فروخته شدند ولی پول های نقد رضا شاه در بانک های خارج چه شد؟ ما می دانیم که در سال 1957 پول نقد محمدرضا پهلوی در حساب بانکی اش در لندن حدود 20 میلیون پوند استرلینگ بود. ولی این همه پول نیست. ثروت نقدی رضا شاه واقعاً به کجا رفت؟ و نیز این مهم است که بدانیم اداره این سرمایه عظیم با چه کسی و با چه مؤسسه خارجی بود؟» (مقالۀ ارزشمند «اسناد علنی شده دولت آمریکا در باره ادعاهای دروغین در باره رضا خان»- گفتگوی عبدالله شهبازی با محمدقلی مجد).
کشتن رؤسای ایلات، عشایر و قبایل ملل غیر فارس و غارت ثروتهای آنان اولین جنایت بزرگ رضا پالانی برای کسب ثروت افسانه ای خودش
همان گونه که دیدیم رضا پالانی با غارت تمامی ثروتهای ملی ملل ایران و انتقال آنها به انگلستان، که مقر اربابان صلیبی خودش بود، به بزرگترین خیانت، جنایت، خباثت و رذالت در حق همۀ ملل ایران دست زد؛ اما این تمام ماجرا نیست، بلکه غارت ثروتهای خوانین و مردم نگون بخت ایلات و عشایر ملل غیر فارس تورک، عرب، لور، بختیاری و امثالهم در زمان به قدرت رسیدنش صفحۀ کریه و ضد انسانی دیگری از تاریخ ننگین پهلوی است که نباید از دید دور داشت. ما در این قسمت از مقاله با مراجعه و استناد به کتاب ارزشمند «تاریخ عصر پهلوی: رضا خان میرپنج» تألیف منصور جدی یئلسویی نویسنده و مورخ تورک آزربایجان، به قسمتی کوچک از این غارتها و چپاولها می پردازیم و قبل از آن تمامی انسانهای ملل غیر فارس ایران را خطاب قرار داده و می گوییم نباید به وسوسه و دمدمۀ خائنانی که در درون ملت شما نفوذ کرده و در تظاهراتها شعار «روحت شاد رضا شاه» سر می دهند، اجازۀ عرض اندام و رشد و نفوذ بین انسانهای ملت خودتان را بدهید. بدانید که پانفارسیسم حربه و مکر استعمار صلیبی برای چپاول ثروتهای ملی و معادن و ذخایر ملی زمینی و زیرزمینی، عتیقه جات و ثروتهای فرهنگی و تاریخی و همۀ هست و نیست ملت شما و ماست. استعمار صلیبی به سردمداری انگلستان رضا پالانی محمدرضا پالانی خمینی و خامنه ای را پرورده و آموزش می دهد که بدین وسیله کل ثروتها و داشته های مادی و معنوی و انسانی ما ملل غیر فارس را به غارت ببرد و عوضش یک زبان ضعیف جعلی فارسی، زبانی پر از عربی و تورکی و فرانسوی و انگلیسی و روسی و هندی و و مقداری خرافات و جعلیات تاریخی به اسم ایران و تاریخ تمدن ایران و امثال این خزعبلات استعماری به ما بدهد. بیدار شوید، ایران پارس آریایی و شعارها و خرافات و دروغها و خزعبلات مانند این برای فرزندان شما و نسلهای آیندۀ همۀ ما «نان» نشده و نخواهدشد. آزادی ملت تورک از اشغال و استعمار ایران نه تنها به ضرر شما نیست، بلکه ملت شما را هم برای همیشه از ظلم و اشغال و استعمار فاشیسم راسیست ضد انسان فارس نجات می دهد. یک بار برای همیشه درست بیندیشیم و بر صورت ریاکار و بی حیای هر پانفارس مکاری که کل ایران و تمام ثروتهای آن را برای قوم جعلی سیاسی استعماری خودش و اربابان صلیبی اش می خواهد، تف بیندازید و مشت بکوبیم. با ما مبارزان راه آزادی آزربایجان جنوبی و کل یوردهای تورک نشین ایران همکاری کنید تا سرزمین مادری شما هم همراه با سرزمینهای مادری ما برای ابد از اشغال و استعمار و تجاوز فاشیسم راسیست ضد بشر فارس نجات یابد. آگاه باشیم که اگر استعمار صلیبی غرب با خیانت و جنایت و خباثت و رذالت پانفارسها بتواند بار دیگر رضا پالانی را بر ایران حاکم کند دیگر کار ملل غیر فارس در ایران تمام خواهدبود و ملل ما نابود خواهندشد و ما روسیاهان ابدی در مقابل نسلهای آیندۀ خود خواهیم بود.
قتل مرتضی قلی خان اقبال السلطنه ماکویی سردار تورک آزربایجان و غارت ثروت افسانه ای او یکی از هزاران جنایت رضا پالانی
غارت ثروتهای افسانه ای شیخ خزئل عرب الاحواز، مرتضی قلی خان اقبال السلطنه ماکویی تورک آزربایجان و تمامی رؤسای بزرگ ایلات و عشایر تورک قاشقای، تورک افشار، تورکمن، تورک شاهسون، لور و بختیاری و غیره و انتقال آنها به کشور انگلستان برای تصاحب اربابان صلیبی انگلیسی رضا پالانی، از جنایتهایی است که رضا پالانی، این شخص خائن خبیث جانی در حق ملل غیر فارس ایران انجام داده است. منصور جدی می نویسد: «از جمله اشخاصی که وجودش مفید به حال کشور بود، اقبال السلطنه ماکویی بود که با عشیرۀ تورک خود، در حفظ و حراست قسمتی از مرزهای آذربایجان (مرزهای ایران و ترکیه و روسیه ان زمان و جمهوری نخجوان آذربایجان فعلی) خدمات مهمی به ممالک محروسه کرده بود. اسلاف اقبال السلطنه که از زمان صفویه عهده دار نگاهداری سرحدات کشور بودند، چه در دوران صفویه و چه در زمان سلاطین دیگر، هر یک به طور توارث نگهداری مرزهای ایران مجاور ترکیه را به عهده گرفته و در جنگهای ایران و روسیه هم در زمان فتحعلی شاه قاجار نقش مهمی را بازی کرده بودند و به همین جهات در ادوار مختلفه به دریافت نشان و خلعتهایی از طرف سلاطین نائل می شدند، بنابراین خانوادۀ اقبال السلطنه ماکویی یکی از خانواده های قدیمی و اصیل تورک آذربایجان محسوب می گردید که همواره مورد توجه سلاطین بوده و به واسطۀ طول مدت فرمانروایی، دارای ثروت و تمول زیادی شده بودند که به طور ارث در خاندان آنها دست به دست می گشت. در دوره قدرت گیری رضا خان که نقشۀ کشتار همۀ خوانین قبایل غیر فارس و تصاحب ثروت تمامی رؤسای عشیره ها و قبایل غیر فارس (از طرف انگلستان) طرح شده بود، سردار سپه به فکر شکار اقبال السلطنه تورک افتاده و دستور داده بود که بدواً او را دستگیر و سپس به وسائلی اعدام نموده و دارایی و تمول چنین میلیون تومانی او را برای سردار سپه بیاورند. این دستور با صدور فرمان ریاست وزرایی سردار سپه مصادف بود. بنابراین در حالی که مناسبات و روابط اقبال السلطنه با دولت رضاخان حسنه بود، امیرلشکر آذربایجان، عبدالله خان طهماسبی، به دستور شخص رضاخان با خدعه و نیرنگ اقبال السلطنه را فریب داده و بلافاصله دستگیر می نماید. اقبال السلطنه پس از چندی که در زندان به سر می برد، به دستور رضاخان و به دستور سرلشکر طهماسبی و به دست یک پزشک ارمنی به وسیلۀ آمپول و تزریق سم مقتول می گردد و کلیه اموال و دارایی او را که بر ده ها میلیون تومان آن روز تخمین می زدند، ضبط و برای سردار سپه فرستاده می شود. از جملۀ جواهرات و اشیاء قیمتی و عتیقه جات، چندین شمشیر مرصّع و جواهرنشان بوده که هریک بالغ بر چند میلیون ارزش داشته است، تماماً توسط سردار سپه ضبط می گردد. خزانۀ جواهرات اقبال السلطنه ماکویی شامل کلکسیون سکه های طلای تمام دنیا هم می شده است. این خزانۀ جواهرات بسیار پرارزش و مهم بوده است؛ ولی چگونه به طهران انتقال داده شده بود؟ این جزو اسرار بود تا ابن که بعد از شهریور 1320 و سقوط رضا خان به چاپ رسید. معلوم شد که خزانۀ نامبرده به وسیلۀ 84 بار شتر به طهران منتقل گردیده است و اگر هر بار شتر فقط 180 کیلو باشد، جمعاً 15 تن و 120 کیلو بوده است».
ملاحظه می شود که رضا پالانی یک روستایی بی سواد بی پول و مهتر و قشوچی اسب با کمک استعمار صلیبی غرب به مقام میرپنج، سردار سپه، رئیس الوزرا و سرانجام شاه ایران می رسد، برای چه هدفی به این مقامات رسیده است؟ مگر نه این است که هدف از به قدرت رساندن محمدرضا پالانی و خمینی و خامنه ای هم دقیقاً همین نابود کردن انسانهای ملل غیر فارس و غارت ثروتهای ملل ایران و تقدیم به اربابان صلیبی غربی بوده و هست؟ پس چرا ما انسانهای ملل غیر فارس یک بار برای همیشه بیدار نمی شویم و شر فاشیسم راسیست فارس را برای همیشه نمی کنیم؟
منصور جدی در بارۀ علل سیاسی قتل اقبال السلطنه و تاراج ثروتهای او چنین می نویسد: «هرچند پیشاپیش عبدالله خان امیرطهماسبی در آزربایجان وجاهت و نفوذ یافته بود که سردار سپه به وسیلۀ او توانست نقشۀ برانداختن خان ماکو را طرح و انجام کند. خوانین ماکو رؤسای یکی از طوایف سرحد نشین ایران بوده اند که از زمان صفویه در این ناحیه از آذربایجان سکونت داشته و در عهد قاجاریه و بعد از پیشروی روسها در خاک ایران، چون محل آنها بین ایران و ترکیه و روسیه واقع شد، عنوان سرحدداری هم پیدا کردند. در مذاکرات صلح بین ایران و روسیه و تنظیم عهدنامه گلستان، دربارۀ ماکو بین روسیه و عثمانی و یاران چنین مقرر گردیده بود که به خوانین (کرد) شکاک اختیار داده شود که به هر کشور که مایلند، ملحق شوند و انها خواستار الحاق به ایران گردیدند. به همین جهت اقبال السلطنه طرف رعایت و ملاحظۀ قاجار بود. چنین به نظر می رسد که سرکوبی اقبال السلطنه باعث تضعیف نسبی ترکان در غرب آذربایجان و قدرت یابی اکراد هم گرید. چیزی که هدف غائی و استراتژیک رزِم پهلوی بود؛ تا اکراد را در مقابل آذربایجانیها علم کنند ... در زمان دستگیری و غارت ثروت افسانه ای اقبال السلطنه و قتل او در زندان توسط رضا پالانی، مخبرالسطنه هدایت والی وقت آذربایجان و عبدالله خان مستوفی استاندار وقت آذربایجان بوده اند و یکی از موارد استیضاح سیدحسن مدرس از کابینۀ سردار سپه، غارت خزانۀ اقبال السلطنه و قتل او بود که سردار سپه نگذاشت استیضاح صورت گیرد؛ زیرا معلوم می شد که این خزانۀ پر ارزش و قیمتی را سردار سپه غارت و تصاحب نموده است و به همین منظور برای پنهان کردن غارت، خود او اقبال السلطنه نیز معدوم کرده است. سرهنک حسن امیرعلائی در خصوص این موارد می نویسد: «بنده در آغاز جوانی داخل خدمت دیویزیون قزاق شده و بعداً تا سنۀ 1308 با درجۀ سرهنگ دومی به ارتش خدمت کرده ام. در موقع تصدی سرلشکر طهماسبی در لشکر شمال غرب مشغول خدمت بودم. بر اثر اختلافی که بین سرهنگ پاشاخان، رییس وقت نظمیۀ تبریز و مرحوم طهماسبی پیش آمد، پاشاخان مزبور راپرتی به شاه سابق (رضاشاه) داد که «یک رشته مروارید اقبال السلطنه ماکویی بین طهماسبی و بنده تقسیم شده است. شاه امر به توقیف بنده صادر نمودند. پس از تحقیقات معلوم شد که تسبیح فقط دو رشته بوده و با سایر اموال مرحوم اقبال السلطنه (84 بار شتر طلا و جواهرات) حمل به طهران شده است. ضمناً کلیه اموال شخصی و اموالم که بهای آن متجاوز از پانصد هزار تومان بوده، شاه سابق ضبط کردند. پس از چند ماه توقیف بدون محاکمه مرخص شدم. در سال 1308 بدون هیچگونه تقصیری از خدمت ارتش اخراج شدم و گویا یگانه تقصیرم داشتن همین اموال بوده است». سرلشکر عبدالله خان امیر طهماسبی، بعد از ان که اقبال السلطنه را با حیله و تدبیر، در عالم دوستی و یگانگی با خود به تبریز آورد، بعد از چند روزی به آرامی و بدون سر و صدا او را تلف نمود و بعد تشییع جنازۀ مفصلی برای او گرفت! سرانجام همین عبدالله خان امیر طهماسبی نیز دقیقاً مثل اقبال السلطنه ماکویی شد: رضا پالانی که بعد از 1304 رضا شاه شده بود، تمامی ثروتهایی که امیر طهماسبی در عرض خوش خدمتی خود در آزربایجان و جاهای دیگر جمع کرده بود، تمام و کمال از او گرفت و در 14 فروردین 1307 در گردنۀ رازان خرم آباد او را به قتل رساند. سرلشکر عبدالله خان طهماسبی با درجۀ «امیر تومانی» (برابر با سرلشکری) ریس گارد سلطان احمدشاه قاجار هم بود».
انتقال خزائن غارت شده از رؤسای قبایل عرب، تورک، لور و بختیاری به دولت فخیمۀ انگلستان توسط رضا پالانی
«خزانۀ نفیس اقبال السلطنه، خزائن نفیس شیخ خزئل و غیره و اشیاء گرانبهای دیگر در هشتاد و چند صندوق موقع فرار رضا شاه در شهریور 1320 با خود به بندر عباس حمل نموده و در کشتی تجارتی انگلیسی که بایستی شاه مستعفی و خانواده اش را به تبعیدگاهش ببرد، منتقل گردید؛ اما عجیب این جاست که چند ساعت قبل از سوار شدن رضا شاه به کشتی مزبور، از طرف فرمانده انگلیسی کشتی جنگی انگلیسی دیگری به صرف چای دعوت شد. همین که وارد کشتی جنگی شد، کشتی تجارتی انگلیسی با آن همه اموال و نفایس و خزائن و جواهرات گرانقیمت ناگهان سوت حرکت را زده و به طرف انگلستان حرکت نموده و همه آن ثروتها و نفایس و خزائن و جواهرات گرانقیمت یک جا به تصرف دولت فخیمۀ انگلستان درآمد! در واقع قسمت عمده ای از ثروتهای به زور و به عنف و با قتل جمع آوری شده توسط رضاخان، نه نصیب صاحبان اصلی آنها (وارثان آن ثروتها) شد و نه مردم ایران و نه رضاخان، بلکه انگلیس آنها را تصاحب نموده و بر ثروت غارتی بی حدّ و حصر خود اضافه کرد». آری! هدف استعمار صلیبی غرب از تاریخ نویسی جعلی و هویت تراشی جعلی برای اقلیت تاجیک و «فارس» نامیدن آنها از 200 سال پیش و پی افکندن کشور جعلی «ایران پارس آریایی» و به قدرت رساندن رضا پالانی، محمدرضا پالانی و خمینی و خامنه ای چیزی جز این نبوده است: نابود کردن کل انسانهای ملل غیر فارس و غارت و چپاول نفت، گاز، طلا، مس، و تمام عتیقه جات و جواهرات و خزائن ملل غیر فارس ایران و انتقال آنها به لندن و واشنگتن و مسکو و پکن و پاریس و برلین. هدف همین است ای ملت تورک و ای تمامی ملل غیر فارس ایران اگر این حرفها را حقیقت می دانید و به عینه حقایق را می بینید یک بار برای همیشه بیدار شوید و با آزاد کردن وطن مادریتان از اشغال و استعمار و تجاوز و غارت فاشیسم راسیست فارس، چه آریایی و چه مذهبی، ملتهای خودتان را برای همیشه آزاد، مستقل و خوشبخت ابدی کنید.
مقالۀ «ما چه میگوئیم» آینه ای تمام قد از خیانتها، جنایتها، خباثتها و رذالتهای رضا پالانی در حق ملت تورک آزربایجان و اهداف مقدس و انسانی حرکت ملی ملت تورک آزربایجان
در «روزنامۀ آذربایجان» ناشر افکار جمعیت آذربایجان، دوشنبه 24 آذرماه 1320، 15 دسامبر 1941م. شمارۀ 13، مقالۀ «ما چه میگوئیم» مطالبی چاپ شده است که آیینۀ تمام قدی برای دیدن وضعیت اسفناک انسانهای مظلوم استعمارشدۀ ملت تورک آزربایجان در دوران سیاه 20 سالۀ حاکمیت رضا پالانی است. نکتۀ جالب توجه این که امروز بعد از گذشت 77 سال از تاریخ چاپ این مقالۀ ارزشمند و تاریخی، حرفها و خواسته های ما مبارزان راه آزادی و استقلال آزربایجان و کل یوردهای تورک ایران با خواسته های متفکران ملتچی و مبارزان آن زمان تفاوت زیادی نکرده است و این مقاله در اصل مانیفست و بیانیۀ حرکت ملی ملت تورک آزربایجان در 77 سال پیش است. تنها تفاوت حرفها و افکار ما با مبازران 77 سال پیش تورک آزربایجان تجارب گرانقدری است که ما در طول این 77 سال خیانت و جنایت و خباثت و رذالت فاشیسم راسیست فارس، مخصوصاً بعد از نسل کشی موحش ملت تورک آزربایجان در سالهای سیاه 1325 هـ.ش./ 1946 م. تا 1330 هـ.ش./ 1951 م. توسط حاکمیت صلیبی ضد تورک و ضدآزربایجان محمدرضا پالانی و بعد از انقلاب صلیبی انگلیسی ضد اسلامی ایران و جنگ مسلمان کش صلیبی ایران و عراق و نژادپرستی ملا- سیدهای فراماسون صلیبی ضد تورک جمهوری اسلامی ایران صاحب آن شده ایم و زبان و فکر ما برای آزادی از اشغال و استعمار و غارت فاشیسم راسیست فارس منسجم تر و دقیق تر و کاراتر شده است. بهتر است اول این سرمقالۀ ارزشمند «روزنامۀ آذربایجان» ناشر افکار جمعیت آذربایجان، دوشنبه 24 آذرماه 1320، 15 دسامبر 1941م. شمارۀ 13 را بخوانیم و سپس به تحلیل بنشینیم :
«با این که تا حال ما در روزنامۀ خود سعی کرده ایم که مرام و مقصود جمعیت و روزنامۀ آذربایجان را به طور روشن شرح داده و صریحاً آن را به خوانندگان بفهمانیم؛ ولی نظر به پاره ای حرفهایی که از گوشه و کنار شنیده می شود، معلوم می گردد که باز مقصود ما روشن نشده است و پاره ای از برادران ما، اعم از آذربایجانی و غیر آذربایجانی چنانچه باید و شاید منظور اساسی ما را درنیافته و هر کدام به اندازۀ فکر و ادراک خود تعبیر می کنند و احساسات خود را دربارۀ ما ملاک قضاوت قرار می دهند. لذا ناچار، سر مقالۀ امروزی را برای بحث در این موضوع تخصیص می دهیم. به طور خلاصه مرام و مقصد ما آزادی، یعنی آزادی اجتماعی و ملی است. ما چنین عقیده داریم که باید هر فرد از افراد یک ملت، دارای آزادی گفتار، آزادی قلم، آزادی عقیده و آزادی حرفه باشد و در عین حال آن افراد بایستی همدیگر را به چشم برادری نگریسته، نه تنها دیگران را زیردست نپنداشته و آنان را وسیله ای برای استفادۀ شخصی خود قرار ندهند، بلکه حتی الامکان در مساعدت برادرانۀ او نیز بکوشند. بدین ترتیب هیچ کدام از افراد نباید از آزادی خود سوء استفاده نموده و به حقوق دیگری تجاوز نماید و آزادی هر فرد تا حدی می تواند توسعه پیدا کند که مخلّ آزادی دیگران واقع نگردد. علاوه بر آن، همچنان که افراد یک ملت آزادی کامل داشته و در عین حال در آزادی دیگران نباید دخیل شوند، هر کدام از ملل که افراد جامعۀ بزرگ دنیا هستند، با این که دارای آزادی تامّ و تمام باید باشند، نمی توانند به آزادی ملی و اجتماعی ملل دیگر تجاوز نموده و در آنها دخالت نمایند. ما عقیده مندیم که هر ملت، باید زبان، عادات و رسوم ملی خود را محفوظ داشته و خود برای ادارۀ امور و ترقی خویش بکوشد و دخالت ملل دیگر در زبان و امور اجتماعی آن غیرمشروع و مخالف قانون آزادی است. ما می گوییم آذربایجان که زبان، عادات و ملیّت مخصوص را داراست، حق دارد به زبان مادری خود حرف زده و بدان زبان در مدارس تدریس نماید و کتابهای خود را به زبان مادری نشر نماید. روی سخن ما به برادران فارسی زبان، بخصوص تهرانی بوده می گوییم تصور نکنند که ما آنان را دشمن خود می پنداریم، بلکه آنان را برادران خود دانسته، در عین حال می گوییم که دخالت آنان در زبان، عادات و ادارۀ امور اجتماعی ما، مخالف قانون و انسانیت است. گِلِه های ما مخصوصاً از این بابت است که همیشه ما آنان را به چشم برادری نگریسته و در مساعدت و جانفشانی در راه آنان کوشیده ایم، در مقابل آنان ما را به چشم برادری و برابری ننگریسته اند، سهل است تصور نموده اند که آذربایجانی همیشه اسیر و خدمتکار آنان است! ما از آنان سؤال می کنیم: علت چیست که آذربایجانی با هزاران زحمت و خون دل باید کار کرده، ثروت و نتیجۀ زحماتشان را آنان تصاحب نمایند و برای آسایش و رفاه خود تخصیص دهند؟ آیا چه سبب دارد با این که ثلث یا ربع مالیات و بودجۀ دولتی در آذربایجان جمع می شود، حتی صدی ده آن عایدات برای ملت آذربایجان مصرف نمی شود؟ از این جا معلوم است که آنان به آسایش و رفاه ملت آذربایجان علاقه مند نبوده و فقط ثروت و ثمرۀ زحمات آن را می خواهند. آیا چگونه است با این که ذکاوت و هوش و جدّیت آذربایجانی معروف است، حق خدمت در ادارات و مؤسسات آذربایجان، یعنی وطن و آب و خاک اجدادی خود را نداشته و فارسی زبانان برای این کارها تعیین گردند؟ البته نه تنها آذربایجان، بلکه سایر ایالات نیز همین حال را داشته و دارند. آنان نیز آزادی خود را گم کرده، از زحمات و خاک خود نمی توانند استفاده نمایند. این است که ما برادران گیلانی، کرد، بختیاری، خراسانی و و... خود را نیز برای به دست آوردن آزادی دعوت نموده به آنان نیز می گوییم با کمال مهر و محبت با همدیگر رفتار کرده، برادری و احساسات مشترک خود را حفظ نمایند و در عین حال آزادی اجتماعی و ملی خود را نیز از دست نداده و نگذارند دیگران نتیجۀ زحمات آنان را تصاحب نمایند. ما مخصوصاً خیانتکارانی که عمداً و از روی غرض گفته های ما را غلط تعبیر می کنند، مخاطب قرار داده می گوییم: آنان زبان و قلم خود را به دیگران فروخته اند و می خواهند ما را نیز با ترازوی اخلاق و وجدان خود بسنجند. آنان بدانند که گفته های ما، از روی عقیده و ایمان است. ما وجدان خود را به کسی نفروخته و نخواهیم فروخت. بریده باد زبانی که وسیله ای برای گفتن مقاصد دیگران باشد و شکسته باد قلمی که به وطن و ملت خود خیانت کرده، برای نشر افکار دیگران بنویسد. در خاتمه ما با صدای بلند فریاد می زنیم که ما از حقوق اجتماعی و ثروت ملی خود دفاع نموده و خواهیم نمود. اشخاصی که ملیّت ما را محترم می شمارند، برادران خود دانسته و از هیچ گونه مساعدت برای آزادی و رفاه آنان دریغ نخواهیم داشت، بر عکس اشخاصی که خیال تجاوز به ملیت، زبان، عادات و ثروت ملی ما دارند، دشمن خود پنداشته و تا آخرین نفس در امحاء آنان خواهیم کوشید».
تحلیل مقالۀ ارزشمند «ما چه می گوییم»
در این مقاله آرمان مقدس «آزادی» به عنوان اصلی اساسی در حرکت ملی ملت تورک آزربایجان و کل ایران آمده است. ما هم اکنون نیز آزادی ملت تورک خودمان و آزادی سرزمین آبا و اجدادی و نیاخاکی خودمان آزربایجان جنوبی و کل ائلها و یوردهای تورک را از چنگ اشغال، غارت و استعمار فاشیسم راسیست فارس، با هر مرام و عقیده و با هر شکل و شمایلی، چه راستی و چه چپی، خواهان هستیم. البته باید به تفاوت و تمایز بنیادین مفهوم آزادی برای انسان فارس و آزادی برای انسان تورک در ایران توجه داشته باشیم. مفهوم آزادی و دموکراسی برای انسان فارس در ایران با مفهوم آن برای تورک یکی نیست. آزادی و دموکراسی برای انسان فارس آزادی در روابط مناسبات جنسی و انسانی است؛ اما آزادی برای انسان تورک، آزادی ملت تورک از استعمار حاکمیت نژادپرست فاشیست پانفارس ضد تورک است که 100 سال است که اصل وجود و موجودیت میلیونها انسان تورک را به بهانه های مختلف نفی و انکار می کند؛ زبان مادری انسان تورک را ممنوع کرده است و به صورت سیستماتیک و با استفاده از کلیه رسانه ها و امکانات عظیم و گسترده دولتی و صلیبی به تحقیر و توهین و تمسخر سیستماتیک و مداوم برنامه ریزی شده و هدفمند ملت تورک می پردازد؛ از تدریس زبان مادری ملت تورک در کلیه مدارس و دانشگاههای ایران با تمام قوای امنیتی- نظامی- اطلاعاتی جهنمی خود جلوگیری می کند و تمامی معادن و منابع طبیعی خدادادی ملت تورک آزربایجان را بی محابا به نفع خود و قوم جعلی سیاسی استعمارساختۀ فارس غارت می کند؛ یعنی تمامی ثروتهای ملت تورک و ملل غیر فارس دیگر را بعد از انتقال به کشورهای اربابان صلیبی ضد تورک خودش، مقدار باقی مانده را هم در اختیار قوم جعلی سیاسی فارس می گذارد و در یک جمله ملت تورک از نظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مذهبی تحت موحش ترین و مرکب ترین استعمار نخبگان مکار فاشیست راسیت صلیبی قوم جعلی سیاسی فارس قرار گرفته است.
آزادی و برادری و برابری کل انسانهای کل ملل چه در ایران و چه در جهان منتهای آمال ما مبارزان راه آزادی آزربایجان جنوبی و کل یوردهای تورک نشین ایران است. ما نسبت به تبعیض نژادی و ظلم و ستم ملی و غارت نفت، گاز، معادن طلا و مس و همۀ معادن زمینی و زیرزمینی و دریایی ملت تورک و عرب و لور به دست فاشیسم راسیست فارس در سدۀ اخیر و مخصوصا از زمان به قدرت رسیدن رضا پالانی توسط استعمار صلیبی انگلیس و دیگر قدرتهای صلیبی جهان، قویاًً معترضیم و قصد ما آزادی و استقلال ملت تورک آزربایجان جنوبی و کل ایران و همۀ ملل غیر فارس از اشغال، تجاوز، استعمار و استثمار فاشیسم راسیست فارس با هر مرام و عقیده ای (چه مذهبی و چه سکولار لائیک آتئیست به ظاهر ضدمذهبی) هستیم.
فحوای مقاله به ماهیت فاشیستهای راسیست مکار پان ایرانیست پانفارس هم پرداخته است. چیزی که هم اکنون نیز به عینه شاهد این هزارچهرگی و مکاری این فاشیستهای راسیت فارس چه چپی و چه راستی، امثال علیرضا نوری زاده، جمشید چالنگی، مهدی فلاحتی، حمید تقوایی، محسن ابراهیمی، اسماعیل نوری علا، کوروش عرفانی، کوروش رادمنش، فرهنگ فرّهی، فرهنگ هلاکویی، احمد سلامتیان، ستّار دلدار، پری صفّاری، شایان کاظمی، محمّد امینی، رضا فاضلی، بهرام مشیری، آرین وطن خواه، شهرام همایون، دخی عبدی، هومو آبرامیان، فرود فولادوند، سیامک شجاعی، علیرضا میبدی، مهرداد پارس، ضیا آتابای، عنایت الله فانی، محسن سازگارا، فرامرز فروزنده، بیژن فرهودی، ناصر انقطاع، مهرداد پارسا، هنگامه افشار، فرّخ پیرنیا، جعفر شجره، محمّد پروین، خسرو فروهر، سیامک دهقانپور، داریوش کریمی، رضا ضرغامی، خداداد رضاخانی، نیکی اخوان، مسعود سفیری، عطاء الله مهاجرانی، سیاوش اوستا و امثالهم شاهد هستیم.
ما همیشۀ تاریخ، انسانهای فارس را دقیقاً مثل همۀ انسانهای غیر تورک ایران، نه تنها «دشمن» خود ندانسته ایم، بلکه «برادران» خود دانسته ایم اما آنان چه؟ آیا به زبان ما «آذری» نگفتند و نمی گویند و به منظور انکار کامل موجودیت ما، ما را نه تورک بلکه آذری ندانستند و نمی دانند؟ آنان چه حقی برای تعریف خود ما به خود داشته و دارند؟ کدامین قدرت الهی و قانون بشری چنین اجازه ای به این موجودات فاشیست راسیست عقده ای کینه ای داده است که ما را برای خودمان تعریف کنند؟ آیا ما این قدر عقل و فهم و هوش و تمییز نداریم که بفهمیم کی هستیم و نام زبانمان چیست؟ ما در طول تاریخ با صداقت با فارسها برخورد کرده ایم در راه آزادی آنان و کل انسانهای ایران در انقلاب مشروطه و قیام خیابانی و قیام پیشه وری و انقلاب اسلامی و جنگ ایران و عراق و غیره خون دادیم و از جان گذشتیم. آنان چه؟ به جز تمسخر، توهین و تحقیر زبان و هویت طبیعی و خدادیمان و خوردن حقوق بشریمان و غارت ثروتهای ملی و مغزهای متفکر و نیروی کار ارزشمندمان چه کردند؟
به راستی که امروز هم ماجرا هیچ فرقی نکرده است و امروز هم فاشیستهای راسیست ضد تورک فارس «ما را به چشم برادری و برابری ننگریسته اند، سهل است تصور نموده اند که تورک آذربایجانی و غیرآزربایجانی همیشه اسیر و خدمتکار آنان است! ما از آنان سؤال می کنیم: علت چیست که تورک آذربایجانی و غیرآزربایجانی با هزاران زحمت و خون دل باید کار کرده، ثروت و نتیجۀ زحماتشان را آنان تصاحب نمایند و برای آسایش و رفاه خود در شهرهای بزرگ تهران، اصفهان، مشهد، یزد، کرمان، شیراز و امثالهم تخصیص دهند؟ آیا چه سبب دارد با این که ثلث یا ربع مالیات و بودجۀ دولتی کل ایران در آذربایجان جمع می شود، حتی صدی ده آن عایدات برای ملت تورک آذربایجان مصرف نمی شود؟ از این جا معلوم است که آنان به آسایش و رفاه ملت آذربایجان علاقه مند نبوده و فقط ثروت و ثمرۀ زحمات آن را می خواهند». ؟آری! امروز فریاد هزاران هزار فاشیست راسیت ضد تورک و ضد عرب فارس در ورزشگاههای فوتبال و غیره و فریاد «مرگ بر تورک و مرگ بر عرب، ترک خر! ائششک! ترکه صداش درنمیاد صدای عرعر نمیاد و امثالهم» نیز بر سیاهکاریهای فاشیسم راسیست ضد تورک و ضد عرب فارس که کل ایران را طبق تعریف استعمار صلیبی غرب از 200 سال پیش، ارث آبا و اجدادی و ملک طلق خود می شمارد، اضافه شده است و این فاشیسم راسیست نه تنها درمان نشده است، بلکه وحشی تر و دریده تر و هارتر شده است و درمانش نابودی خواهدبود؛ چرا که اگر با این فاشیستهای راسیست نجنگیم در کشتن و نابودی و نسل کشی ملت ما لحظه ای تأمل و درنگ نخواهندکرد.
موضوع دیگر از این هم جالب تر است: «آیا چگونه است با این که ذکاوت و هوش و جدّیت آذربایجانی معروف است، حق خدمت در ادارات و مؤسسات آذربایجان، یعنی وطن و آب و خاک اجدادی خود را نداشته و فارسی زبانان برای این کارها تعیین گردند؟ البته نه تنها آذربایجان، بلکه سایر ایالات نیز همین حال را داشته و دارند. آنان نیز آزادی خود را گم کرده، از زحمات و خاک خود نمی توانند استفاده نمایند». از این سطور پیداست که انسانهای تورک آزربایجان و کل ایران و کل انسانهای غیر فارس، حق استخدام و اشتغال در ادارات و مؤسسات سرزمینهای مادری خودشان را نداشتند و فقط فاشیستهای راسیست ضد تورک، ضد عرب و ضدغیر فارس آموزش دیدۀ فارس حق کار در ادارات و مؤسسات آزربایجان جنوبی و کل ایالات و استانهای غیر فارس نشین ایران را داشته اند! آیا مصداقی بارزتر و تصویری دقیق تر و روشن تر از این برای ماهیت اصلی فاشیسم راسیست فارس رضا پالانی می توان نشان داد؟ به راستی که «ذکاوت و هوش و جدّیت» تورکان آزربایجان و کل ایران سرمشق تمامی انسانهای ایران بوده و هست و این تورکان بودند که با کار و زحمت و مشقت و با هوش و ذکاوت خود کل ایران را آباد کرده اند. اما حالا چه؟ چرا فاشیسم راسیست فارس که به لباس ملا-سیدهای فاشیست راسیست فارس جمهوری فراماسونری صلیبی فارسی ایران درآمده می خواهد با خشک کردن دریاچۀ اورمو کل این ملت زحمتکش جدی با هوش و ذکاوت و صادق را نابود کند؟ چرا فاشیستهای راسیست به اصطلاح اوپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران نسبت به این جنایت بزرگ در حق بشریت ساکت و خشنودند؟
موضوع دیگر این که « البته نه تنها آذربایجان، بلکه سایر ایالات نیز همین حال را داشته و دارند. آنان نیز آزادی خود را گم کرده، از زحمات و خاک خود نمی توانند استفاده نمایند. آنان نیز آزادی خود را گم کرده، از زحمات و خاک خود نمی توانند استفاده نمایند. این است که ما برادران گیلانی، کرد، بختیاری، خراسانی و و... خود را نیز برای به دست آوردن آزادی دعوت نموده به آنان نیز می گوییم با کمال مهر و محبت با همدیگر رفتار کرده، برادری و احساسات مشترک خود را حفظ نمایند و در عین حال آزادی اجتماعی و ملی خود را نیز از دست نداده و نگذارند دیگران نتیجۀ زحمات آنان را تصاحب نمایند». دقیقاً هم اکنون نیز ما برادران غیر تورک خودمان را در ایران، برادران عرب، لور، بختیاری، گیلانی، مازندرانی، بلوچ، لک و ... خودمان در ایران را خطاب قرار داده و می گوییم تا کی باید توسط حاکمیت پهلوی و جمهوری اسلامی ایران بیکار و گرسنه نگه داشته شویم و مجبور به مهاجرت از خاک آبا و اجدادیمان شویم و در غربت و در شهرهای بزرگ کار کنیم در حالی که ثروتهای بی کران سرزمینهای مادریمان توسط فاشیسم راسیست فارس غارت و به جیب استعمار صلیبی ضد بشر ریخته شود؟ به راستی تا کی بیکاری و بدبختی و فقر و فساد و اعتیاد و خودکشی نصیب ما انسانهای غیر فارس در ایران بشود و کار و کارخانه و شرکتهای مولد و رفاه و رسمی شدن زبان مادری و پاسداشت تاریخ و فرهنگ و تمدن جعلی مال قوم جعلی سیاسی فارس باشد؟ به راستی تا کی؟ آیا یک بار برای همیشه نباید قیام کرد و خود را و ملت خود را رهاند؟ تا کی ما کار کنیم و زحمت بکشیم و «دیگران» (پانفارسها و استعمار صلیبی) غارت کنند و عیش و نوش کنند؟ واقعاً تا کی؟
«ما مخصوصاً خیانتکارانی که عمداً و از روی غرض گفته های ما را غلط تعبیر می کنند، مخاطب قرار داده می گوییم: آنان زبان و قلم خود را به دیگران فروخته اند و می خواهند ما را نیز با ترازوی اخلاق و وجدان خود بسنجند» ما هم اکنون نیز همین را می گوییم: فاشیستهای راسیست فارس که از روی غرض گفته های ما و اهداف عالی انسانی ما را غلط تعبیر و تفسیر می کنند و صفات فاشیستی راسیستی ضد بشری خود را به ما نسبت می دهند همان نوکران مأمور استعمار صلیبی ضد تورک هستند که زبان و قلم خود را به ارباب خود فروخته اند و می خواهند ما را با ترازوی اخلاق فاشیستی- راسیستی ضد بشری و وجدان نداشته شان بسجند.
حرف اصلی و حرف آخر ما امروز هم همین است: «آنان بدانند که گفته های ما، از روی عقیده و ایمان است. ما وجدان خود را به کسی نفروخته و نخواهیم فروخت. بریده باد زبانی که وسیله ای برای گفتن مقاصد استعمار باشد و شکسته باد قلمی که به وطن و ملت خود خیانت کرده، برای نشر افکار استعمار بنویسد. در خاتمه ما با صدای بلند فریاد می زنیم که ما اومانیست انسان دوست سکولار لائیک دموکرات حقیقی هستیم و می گوییم ایران برای تمامی ملل ایران و همۀ ملل ایران مثل همۀ ملل دنیا حق آزادی تعیین سرنوشت و حق آزادی و استقلال سرزمینشان را دارند و تمامی انسانهای ملل ایران و جهان حق دارند از حقوق انسانی و اجتماعی تعریف شده شان در قوانین بین الملی حقوق بشر و ثروت ملی خود دفاع نمایند. کسانی که ملیّت ما را، هویت ما، زبان مادری ما و هستی ما و حقوق مسلم بشری ما را محترم می شمارند، برادران خود دانسته و از هیچ گونه مساعدت برای آزادی و رفاه آنان دریغ نخواهیم داشت، بر عکس اشخاصی که خیال تجاوز به ملیت، زبان، عادات و ثروت ملی ما دارند، دشمن خود پنداشته و تا آخرین نفس در امحاء آنان خواهیم کوشید».
مؤخره
بارها نوشته ام و بار دیگر می نویسم: حاکمیت کشوری به نام ایران در صد سال اخیر، چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی، حاکمیت «اقلیت فارس» بر «اکثریت غیر فارس» (تورک، تورکمن، عرب، بلوچ ، لو، گیلک، مازندرانی، لک، لار و غیره) است؛ بنابراین ذاتاً نمی تواند بدون استبداد و دیکتاتوری و فاشیسم و راسیسم باشد؛ چون ماهیت آن حاکمیت سیاسی، فرهنگی، زبانی، اقتصادی، اجتماعی یک قوم اقلیت کم جمعیت (فارس) بر میلیونها انسان ملل دیگر (تورک، تورکمن، عرب، بلوچ ، لر و غیره) است، باید فلسفۀ وجودی اش و اصل وجودش اساساً بر یک «دگم» یا یک «ایدئولوژی فاشیستی» تکیه کند، این دگم اساساً دگم، «فارس پرستی افراطی» در پوشش زیرکانۀ «ایران پرستی» و «وطن پرستی» و «مذهب شیعۀ شعوبی مجوسی پارسی» است که ثمرۀ کوششهای شیطانی دهها و صدها لژ فراماسونری در ایران از دویست سال پیش است. استعمار صلیبی انگلیس ابتدا با نخبگان نوکرصفت ضد تورک و ضد عرب و ضدغیذفارس ملت تاجیک در ایران بیعت کرد و سپس برای آنها توسط مأموران رسمی فراماسون خودش، مثل سرجان ملکم و سر پرسی سایکس و غیره تاریخ ایران را بر اساس جعلیات شعوبی شاهنامۀ فردوسی و تورات و غیره نوشت و در آن تورایخ ایران را سرزمین تاریخی قوم پارس و هخامنشی کرد که هیچ ربطی به این تاجیکهای ایران نداشته و ندارند و سپس با این جعل آشکار و مسخره برای قوم جعلی سیاسی «فارس» تاریخ، زبان و هویت و فرهنگ جعلی باشکوه تراشید و کل انسانهای کل ملل غیرتاجیک ایران را «فارس» معرفی کرد و به همۀ جهانیان فارس شناساند. این دگم استعمارساختۀ نژادپرستانۀ ضد بشری «ایران فارس آریایی» اساساً روی دو پتانسیل و قوه مایه بنا نهاده شده است: دگم نژادپرستی آریایی کوروش پرستانه که اساساً بر پایۀ پرستش نژاد پارس (فارس) و پرستش کوروش و داریوش و شاپور و فردوسی و امثالهم است؛ که آن را «پهلویسم» می خوانیم؛ چون در 57 سال سیاه و ضد بشری حاکمیت پهلوی، تنها الگوی سیاسی حاکم بر ملتهای ایران بود و دگم تشیع مجوسی شعوبی پارسی که تفکر اساسی ملا-سیدهای حاکمیت ضد تورک، ضد عرب و ضد انسان جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد و از الگوی پهلویسم باسابقه تر است و اساساً سازمانهای مخوف فراماسونری صلیبی تشکیلات سرّی و مخوف خود را وامدار شیعیان مجوسی باطنی ضد تورک، ضد عرب و ضد اسلام اسماعیلی و این دگم منحوس هستند و با آن از هر جهت همذات پنداری و این همانی دارند. گفتیم که الگوی حاکم بر ملتهای ایران در 40 سال اخیر و در قالب حاکمیت سیاه و ضد بشری جمهوری اسلامی ایران است.
استعمار صلیبی برای نگه داشتن این دو دگم که در غایت و هدف هیچ فرقی با هم ندارند، از 120 سال پیش یک سیاست شیطانی پیچیدۀ مخوف طراحی و اجرا کرده است که پیروان این دو دگم که هدفشان و ذات و ماهیتشان یکی است: نگه داشتن فاشیسم راسیست فارس بر قدرت سیاسی ایران به منظور اشغال و استعمار و استثمار انسانهای ملل غیر فارس، با هم جنگ ظاهری و به اصطلاح زرگری راه می اندازد و هر یک خود را به عنوان اوپوزیسیون آن دیگری معرفی می کند. به بیان دیگر از دوران قاجار و شروع انقلاب مشروطه استعمار صلیبی برای به قدرت رساندن و تحکیم قدرت عنصر جعلی سیاسی فارس بر کل ملل غیر فارس ایران برای فاشیسم راسیست فارس، «اوپوزیسیون داخلی» تعریف و معرفی می کند. بدین ترتیب که ملا- سیدهای مذهب تشیع مجوسی شعوبی فارسی را دو دسته کرده است: دسته ای امل و ضدتمدن و پیشرفت و زن و آزادی و دموکراسی مثل شیخ فضل الله نوری و اغلب ملا- سیدهای تورک آزربایجانی و دستۀ دیگر ملا- سیدهای نژادپرست فارس ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان که در لژهای فراماسونری و سازمانهای سری خود از 200 سال پیش آنها را پرورش داده است مثل سیدجمال الدین اسدآبادی افغانی، میرزا مهدی امام جمعۀ اوّل تهران در زمان محمدشاه و پسرش میرزا ابوالقاسم امام جمعه، میرزا زین العابدین تهرانی امام جمعۀ تهران در زمان ناصرالدین شاه ،آخوند ملّا محمّدکاظم خراسانی، میرزا محمّد حسین نائینی، سیّد عبدالله بهبهانی، شیخ محمّد واعظ، سیّد عبدالله مازندرانی، آیت الله میرزا حسین فرزند میرزا خلیل تهرانی، سیّد محمّد باقر شفتی مرجع تقلید در زمام محمدشاه قاجار در اصفهان، سیّد محمّد طباطبایی (از خاندانِ فراماسونِ ضدّ تورک طباطبایی)، سیّد عبدالله بهبهانی و غیره و جالب این که جریان روشنفکری از پان ایرانیستهای فارس- ارمنی- مانقورت درست کرده است که به ظاهر مخالف مذهب تشیع شعوبی مجوسی فارسی هستند؛ اما در همان حال با ملاس-سیدهای امل مذهبی در یک جبهه برای از قدرت ساقط کردن تورکان قاجار و به قدرت رساندن فاشیسم راسیست فارس می کوشند. جریان روشنفکران آتئیست لائیک سکولار مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا زین العدبدین مراغه ای، میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی (طالبوف)، جلال الدین میرزا قاجار، میرزا آقا تبریزی، میرزا اسماعیل خان تبریزی، میرزا ملکم خان ارمنی، محمدحسین فروغی یهودی اصفهانی فراماسون و محمدعلی فروغی فراماسون پسرش و هزاران نخبۀ دیگر. بازیهای سیاسی ساختگی و جعلی بین فراماسونهای پانفارس ضد تورک و ضد عرب و ضدغیر فارس، در قالب ضدیت «عامیون» و «اعتدالیون» در مجلس مشروطه، بازی سیاسی ضدیت کمونیستهای توده ای و غیر توده ای فارس پرست ضد تورک و ضد عرب با حاکمیت فارس پرست ضد تورک و ضد عرب پهلوی، بازی سیاسی ضدیت پانفارسهای به اصطلاح «جمهوری خواه» مصدق پرست و بختیار پرست با سلطنت طلبان رضا پالانی پرست که امروز هم ادامه دارد؛ بازی سیاسی اصول گرایان و اصطلاح طلبان در داخل رژیم ضد بشر جمهوری اسلامی ایران و بازیهای متعدد دیگر. اینها همه مصادیق بازیهای این بازی دو سر برد چگونه می توانست در ممالک محروسۀ قاجار با باخت همراه باشد در حالی نژادپرستی آریایی پارسی ایرانی به صد زبان و قلم چرب و نرم به عنوان نمونه و الگوی تفکر مدرن و تنها راه مدرن شدن ایران و مبارزه با خرافات مذهب شیعه تبلیغ می شد؟ آری! فقط و فقط و فقط با شناخت دقیق و عمیق از ترفندها و نیرنگهای استعمار صلیبی انگلیس که می توان این نژادپرست فارسی- ایرانی را از ریشه با تبر تفکر درست زد؛ و من از معدود کسانی هستم که به این شناخت با دل و جان و با مطالعه و تفکر عمیق 30 ساله رسیده ام. اما دریغ و ضد افسوس که هنوز که هنوز است متأسفانه انسانهای کثیر تورک و انسانهای ملل غیر فارس ایران فاقد این شناخت عمیق و گسترده بوده و هستند.
آری! مطابق بازی پیچیدۀ استعمار صلیبی غرب تمامی به اصطلاح اوپوزیسیون فارس رژیم ضد بشر جمهوری اسلامی ایران با این رژیم در یک جبهۀ داخلی و خودی می جنگند. مهدی فلاحتی، فاشیست راسیست ضد تورک کوردپرست فارس در تلویزیون استعماری صلیبی صدای آمریکا Voa Tv Persian در برنامۀ «صفحۀ آخر» در انتقاد و تمسخر ملا- سیدهای جانی حاکمیت فارس پرست ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان جمهوری اسلامی ایران همان کار را می کند که رحیم پور ازغندی در دفاع از ملا- سیدهای تشیع مجوسی شعوبی پارسی می کند. یا این دید بین امیرعباس فخرآور و محسن سازگارا با علی اکبر رائفی پور و حسن عباسی هیچ فرقی نیست. هر دو می کوشند که حاکمیت فارس بر غیر فارس پایدار بماند. همان طور که علی شریعتی نیز در ضدیت ظاهری با محمدرضا پالانی همین بازی استعماری، یعنی تحکیم پایه های تشیع مجوسی شعوبی پارسی را انجام داد و خمینی و خامنه ای را بر اریکه قدرت نشاند. اینها همه مأموران کارکشتۀ استعمار صلیبی ضد تورک، ضد عرب و ضد انسان هستند که هدف از به قدرت رسانیدشان توسط استعمار صلیبی غرب نابودی انسانهای ملل غیر فارس ایران و غارت کل ثروتهای ملی و نیروی انسانی آنهاست. با این دیدگاه بین رضا پالانی و خمینی و بین محمدرضا پالانی و خامنه ای هیچ فرقی نیست: هدف غایی هر دو نگه داشتن ملل غیر فارس مخصوصا ملت تورک در چنگ اشغال و استعمار و غارت نخبگان صلیبی فاشیست راسیست ضد بشر پانفارس است. با این دید چه فرقی بین «تاج» و «عمامه» و بین «چکمه» و «نعلین» هست؟ مگر کارکرد اینها چه فرقی با هم دارد؟ مگر چه فرقی بین کارکرد «زندان قصر» رضا پالانی و «زندان اوین» محمدرضا پالانی با زندانهای «کهریزک» و «رجایی شهر» و «فشافویه» خمینی و خامنه ای هست؟ مگر همۀ اینها برای کشتن آزادی ساخته نشده اند؟ تا کی باید شاهد شکنجه و کشتار انسانهای ملتمان به دست فاشیسم راسیست فارس مذهبی و غیرمذهبی حاکم بر ایران باشیم. راستی چه فرقی بین قتل عام فدائیان ملت تورک آزربایجان به دست محمدرضا پالانی در سال 1325 با قتل عام کمونیستها و مجاهدین خلق به دست خمینی در سال 1367 هست؟ چه فرقی بین کشته شدگان تورک آزربایجانی جنبش خلق مسلمان تبریز به دست جلادان حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در سال 1358 با کشته شدگان کورد در همان سال هست؟ چرا تلویزیونهای استعماری فارسی زبان کشته شدگان کمونیست و مجاهد خلق و کورد را مدام در برنامه هایشان تقدیس می کنند ولی دریغ از یک اشارۀ کوتاه به کشته شدگان تورک آزربایجان در سالهای سیاه 1325 و 1358؟ آیا تفاوتی بین یهودیانی که هیتلر در آلمان کشت و اموال آنها را غارت کرد با تورکانی که رضا پالانی و محمدرضا پالانی در 57 سال حکومت سیاه خود کشتند و نسل کشی و غارت کردند، وجود دارد؟ چرا تلویزیونها، رادیوها و سایتهای اینترنتی صلیبی- ماسونی ماهواره ای نژادپرست فارس پرست کورد پرست ارمنی پرست مثل صدای آمریکا Voa Tv Persian، بی بی سی فارسی BBC Persian، «دیدگاه» Didgah Tv، تلویزیون اندیشه Andishe Tv، کانال جدید Kananl Jadid، پارس تی وی Pars Tv، ایران اینترنشنال Iran International ، ایران فردا IRAN-E-FARDA، رادیو فردا Radio Farda، من و تو Manoto Tv، ایران آریایی، تلویزیون رها، سیمای آزادی (تلویزیون مجاهدین خلق ایران)، کانال 1 ، رادیو زمانه، دویچه وله، یورونیوز، میهن تی و غیره کشته شدن کمونیستهای ایران، کوردها و یهودیان و ارمنیها را مدام تبیلغ می کنند؛ ولی از کنار جنایات ضد بشری گستردۀ رضا پالانی، محمدرضا پالانی، خمینی و خامنه ای در حق ملت تورک آزربایجان جنوبی و کل ایران با غرض و مرض نژادپرستانۀ صلیبی می گذارند و می کوشند این جنایات و نسل کشیها را در حق بشریت با توطئۀ سکوت بایکوت کنند؟ آیا این رسانه ها بی طرف و بی غرض و مرض هستند؟ باور کنیم؟ زهی خیال باطل!
تا کی باید بازی بخوریم و شاهد ریخته شدن خون خودمان و فرزندانمان توسط فاشیسم راسیست فارس چه پالانی تاجدار و چه ملا- سید عمامه دار باشیم؟ به راستی آیا خون کشته شدگان مظلوم کمونیست و مجاهد خلق سال 1367 دفن شده در خاوران، رنگین تر از خون فدائیان مظلوم ملت تورک آزربایجان در سال 1325 است که رسانه های فاشیسم راسیست فارس دربارۀ کشته شدگان کمونیست و مجاهد خلق برنامه ها ساخته و پخش می کنند و کشته شدگان تورک آزربایجان را با توطئۀ سکوت بایکوت می کنند؟ چرا که کشته شدگان کمونیست و مجاهد را ملا- سیدهای ضد بشر جمهوری اسلامی کشته اند و کشته شدگان فدایی آزربایجان را محمدرضا پالانی کشته و طبق «بازی جدید و بروز استعمار» فعلاً پروژۀ ضدیت با ملا-سیدهای انگلیس ساخته و استعمار پرورده به نفع به سلطنت آوردن رضا پالانی دوم برای گول زدن ملتهای ایران دارد پیش می رود و پروژه یا «بازی سیاسی صلیبی» ضدیت با محمدرضا پالانی و رضا پالانی اصلا قابل تحمل و به نفع «راه صلیب» نیست؟
مگر همۀ این «بازیها» و «جریان سازیها» در سدۀ اخیر، برای فریفتن ملل غیر فارس و تحکیم حاکمیت اقلیت فاشیست راسیست فارس بر میلیونها انسان غیر فارس نیست؟ مگر یک زمانی محمدرضا پالانی را دیو و خمینی را فرشتۀ ماه نشین نکردند؟ مگر امروز خامنه ای را دیو و رضا پالانی دوم را فرشته نمی کنند؟ آیا جنایات رضا پالانی و محمدرضا پالانی کمتر از خمینی و خامنه ای بوده است؟ آیا همۀ اینها یک بازی نیستند؟ بازی سیاسی که جمشید چالنگی در تلویزیون استعماری «ایران فردا» با تمسخر ملا- سیدهای تشیع مجوسی شعوبی فارسی می کند، دقیقاً همان بازی سیاسی است که هنرمندان طرفدار جمهوری اسلامی مثل مهران مدیری در تمسخر امثال جمشید چالنگی می کنند. آهای انسانهای حق طلب و آزادیخواه ملل غیر فارس ایران! آیا این سطور را می خوانید و بیدار و برای آزادی و استقلال آماده می شوید یا باز هم بعد از این همه بازی سیاسی دوباره پای «خندوانه» و «دور همی» و «صفحۀ آخر» و «بفرمایید شام»، یعنی بازیهای سیاسی استعمار صلیبی فارس پرور ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان می نشینید تا باز هم استعمار صلیبی غرب بازی و جریان خودش را برای به قدرت رساندن فاشیستهای راسیست پانفارس در یک لباس جدید و زیر یک شعار جدید و یک ایدئولوژی جدید با هدف در استعمار نگه داشتن ملت و سرزمین مادری شما طرحریزی و اجرا کند؟ الله ما مبارزان راه آزادی ملت تورک آزربایجان و کل ایران را آفریده و به ما وجدان و شعور و مغز و عقل و انسانیت و نور و بصیرت داده است که «بازیهای دویست سالۀ استعمار صلیبی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان» را بر هم بزنیم نه این که خودمان را وارد بازی استعمار ساخته و پانفارس پرداخته بکنیم و ملتمان و تمام ملتهای غیر فارس را هم اسیر بازیهای خبیثانه و مکارانه استعمار صلیبی ضد بشر کنیم.
به راستی محمد بطحایی، وزیر فاشیست راسیست ضد تورک و ضد عرب و ضد غیر فارس آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران که تدریس زبانهای غیر فارسی را در مدارس شهرهای غیر فارس نشین، «خط قرمز نظام جمهوری اسلامی» خوانده است، چرا توسط این همه انسان سکولار، لائیک دموکرات خارج نشین و تمدن دیدۀ فارس، در ماهواره های فارسی زبان نقد نمی شود؟ آیا اینها اومانیست انسان دوست سکولار لائیک دموکرات کمونیست هستند یا دقیقاً مثل سردمداران فاشیست راسیست فارس جمهوری اسلامی ایران، آنها هم فاشیستهای راسیست فارس هستند؟ چرا فکر نمی کنید؟ محمد بطحایی که مقداری پشم دور دهانش گذاشته و به مذهب تظاهر می کند، خیلی خیلی خیلی فاشیست تر از محمدرضا ناتل خانلری تشریف دارد. اینها همه مأموران کارکشتۀ استعمار صلیبی ضد تورک و ضد آزربایجان هستند. آیا این مهرۀ استعمار که قرار بود در روز سه شنبه 13 شهریور 1397 توسط مجلس شورای اسلامی ایران استیضاح شودف استیضاح و اخراج شد؟ پس باید بدانیم که اینها همه چه خمینیستها و چه پهلویستها مأموران استعمار صلیبی ضد تورک، ضد عرب و ضد انسان بوده و هستند. محمدرضا شاه با آن همه قساوت نسبت به ملت تورک آزربایجان دریاچۀ نمک اورمو را خشک نکرد. پس الان معنی تشیع شعوبی مجوسی صلیبی پارسی که با هدف نابود کردن ملتهای تورک و عرب ایران و کل منطقه از 200 سال پیش و بخشش عواید حاصل از موقوفۀ اود توسط بریتانیا به ملا-سیدهای شیعه، به وجود آمده است درک شد؟ جالب این جاست که فاشیستهای راسیست فارس اگر همدیگر را نداشتند واقعاً چه حرفی برای گفتن و اثبات خودشان داشتند؟ فکر کنیم: اگر علیرضا نوریزاده، مهدی فلاحتی، حمید تقوایی، جمشید چالنگی، کورش عرفانی و امثالهم اگر ملا-سیدهای جمهوری پانفارس ضد اسلامی نبود، واقعاً دربارۀ هدف سیاسی خودشان و مخصوصاً دربارۀ آیندۀ سیاسی میلیونها انسان ملل غیر فارس در ایران چه برنامه ای داشتند؟ مگر به جز تمسخر فاشیستهای راسیست مذهبی فارس جمهوری اسلامی ایران، این اوپوزیسیون قلابی استعمارساخته که خودشان نیز دقیقاً مثل فاشیستهای راسیت فارس جمهوری اسلامی ایران ضدغیر فارس هستند، برنامه سیاسی مدون و مشخصی برای آیندۀ ملت تورک و ملت غیر فارس دیگر در «ایران فردا» دارند؟ آقایان و خانمهای فاشیست راسیت فارس به جز این که طبق بازی جنگ زرگری انگلیسی، این طرف آن طرف را می کوبد و آن طرف این طرف را و جالب تر این که از منظری که ما نگاه می کنیم؛ یعنی منظر حقوق بشری و زبانی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و ملی میلیونها انسان ملل غیر فارس در ایران، هر دو گروه یک کار را می کنند: ضدیت شدید با موجودیت و منافع ملی و انسانی میلیونها انسان غیر فارس به منظور حفظ حاکمیت سیاسی و منافع نامشروع و ضد انسانی قوم مجعول سیاسی استعمارساخته فارس.
آری! هنوز ندای مقدس آزادی حقیقی از قلم و فکر و زبان ما متفکران حقیقی انسان دوست ملت تورک بیرون می آید. بهوش بشریت این حرفها شوخی نیست. اینها ندای مقدس انسانیت است. ما بازی سیاه و شوم استعمار را به هم خواهیم زد. آری از عجایب روزگار است: 170 پیش میرزا فتحعلی آخوندزاده مانقورت تورک از سال 1850 تا 1878م./ 1266- 1295هـ.ق. 28 سال با نوشتن کتابها و مقالاتش «به زبان تورکی آزربایجانی»، پان ایرانیسم و پانفارسیسم ضد تورک و ضدآزربایجان و «ایران پارس آریایی» را تئوریزه کرد و یک بازی سیاسی استعماری ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان را به نفع قوم جعلی سیاسی فارس طراحی کرد و الان من ملتچی تورک با نوشتن کتابها و مقالاتم «با زبان فارسی»، این بازی استعماری را رسوا می کنم و به عنوان یک متفکر روشنفکر روشنگر بیدارگر اصیل، بازی جدید و انسان دوستانۀ «ایران برای همۀ ملتهای ایران» را به دقت تئوریزه می کنم! آری! وظیفۀ روشنفکر وارد شدن به بازی استعمار ساخته نیست، بلکه «به هم زدن بازی استعماری» و «طرحریزی یک بازی بشردوستانۀ ضداستعماری جدید» است. با این معیار در 200 سال گذشته در ایران مطلقاً هیچ روشنفکری نداریم و همۀ کسانی که ادعای روشنفکری دارند، مأموران استعمار صلیبی ضد تورک و ضد عرب غرب بوده اند که رد زمین بازی «ضدیت طیف مذهبی پانفارسیسم با طیف ضدمذهبی پانفارسیسم» بازی کرده اند و متفکران ملتهای غیر فارس را فریب داده و وارد این زمین بازی استعمارساخته کرده اند و هنوز هم می کوشند وارد کنند در حالی که ما ظهور کرده ایم و ما «بازی به هم زنان قاهر و کارکشته ای با تجربۀ 200 ساله» هستیم. . آری! ما و تنها ما متفکران تئوریسین و استراتژیست روشنگر و روشنفکر تورک اولین روشنفکران حقیقی در کل ایران هستیم. بازی ما بازی جدی و جدیدی است: «بازی به هم زدن بازی»! «بازی آزادی از بازی»! آری! من خودم و ارزش کار خودم و ارزش افکار بلند انسانی خودم را خوب خوب خوب می دانم و عمیقاً درک می کنم: من شایسته هستم که نامم در ردیف متفکران بزرگ دنیا که بازی استعمار را در هم شکسته و به زده اند، مثل فرانتس فانون، ادوارد سعید، میشل فوکو، رولان بارت، ژاک دریدا و لویی آلتوسر بیاید. من تمام جان و روان و وجدان و قلم و اندیشه و فکر و مغز و دل و قلب و روح خود را برای بیدارسازی انسانهای تمام ملل ایران حتی ملت تاجیک (قوم فارس) گذاشته ام. این انسانهای باید بدانند با سقوط جمهوری اسلامی ایران و رسیدن ملل غیر فارس به آزادی و استقلال، ملت تاجیک ایران هم، که 200 سال است توسط استعمار صلیبی غرب به نام جعلی و سیاسی «قوم فارس» نامیده می شود، به آزادی و خوشبختی می رسد؛ چرا که همان گونه که بارها و بارها و بارها گفته و نوشته ایم، حاکمیت فاشیسم راسیست فارس بر کل ایران، حاکمیت اقلیت فارس بر اکثریت غیر فارس است و این حاکمیت برای ادامه حیاتش به دگم فاشیستی- راسیستی ضد بشری نیاز دارد و این دگم فاشیستی- راسیستی درست است که در ظاهر به نفع ملت تاجیک ایران عمل می کند، ولی در واقع «آزادی» انسانهای تاجیک ایران را البته نه به اندازۀ آزادی تمامی انسانهای غیرتاجیک، حداقل به اندازۀ یک انسان اسیر می گیرد. انسانهای محترم تاجیک ایران اگر این حرف را از من تورک قبول ندارند، از مارکوس تولیوس سیسرون، بزرگترین خطیب و نخستین متفکر بزرگ و انسان دوست روم باستان بپذیرند:«هرگاه ملتی آزادی ملت دیگر را از میان بردارد، آزادی خودش را نیز نابود کرده است؛ به طوری که گویی انتقام اسرارآمیزی در این مورد تحقق می یابد» (ر.ک. بدبختی روشنفکران: سیسرون در راه آزادی جان سپرد، اشتفان تسوایک، ترجمۀ رحیم صفاری، تهران: بنگاه صفی علیشاه، 1328، ص42).
دگمی که در زمان پهلوی ایران پرستی کوروش پرستی آریایی پرستی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان بود و در زمان جمهوری اسلامی دگم علی پرستی حسین پرستی خمینی پرستی خامنه ای پرستی تشیع جعلی شعوبی مجوسی فارسی. با وجدان پاک تفکر کنیم: آیا زمان رها شدن از دگمها و آزاد شدن از بازی استعمار صلیبی ضد بشر فرانرسیده است؟ برای همین انسان دوستی است که من تورک به زبان فارسی می نویسم. هم ملت تورک و هم ملت تاجیک و هم تمامی ملل ایران حق دارند افکار ما را بخوانند و روی آن فکر کنند. این است دموکراسی و اومانیسم حقیقی. آیا انسانهای حق طلب ملت تورک و ملل غیر تورک دیگر ایران این سطور را می خوانند و بیدار و آمادۀ به هم زدن بازی 200 سالۀ استعمار صلیبی می شوند؟ این نوشته های من درست است به زبان استعماری فارسی است؛ اما در تاریخ ماندگار خواهدبود. چرا که نور حقیقت را حقیقت خودش حافظ است.
به راستی با وجدان زنده و با قلب و مغز و ذهن پاک درست فکر کنیم: چاره چیست به جز آزادی و استقلال آزربایجان جنوبی و کل یوردهای تورک و کل سرزمینهای ملل غیر فارس ایران از چنگ اشغال و واستعمار و غارت و استثمار استعمار صلیبی و نخبگان نژادپرست فاشیست ضد بشر قوم سیاسی جعلی فارس؟ فکر کنیم.
برخی از مهمترین منابع که در نوشتن این سلسله مقالات از آنها بهره بردم
کتاب «تاریخ عصر پهلوی: رضاخان میرپنج»، منصور جدّی یئلسویی، تهران، انتشارات تکدرخت، 1391
کتاب «خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی (مادر محمدرضا شاه)»، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق، نشر آفرینه، چاپ اول ۱۳۹۵
مقاله «اسناد علنی شده دولت آمریکا در باره ادعاهای دروغین در باره رضا خان»- گفتگوی عبدالله شهبازی با محمدقلی مجد
مقالات مختلف سایت اینترنتی «سؤزوموز».
اوجالان ساوالان- یکشنبه 9 فروردین 1397- 29 مارس 2018- 11 رجب 1439 تا جمعه 9 شهریور 1397- 31 آگوست 2018- 19 ذیحجه 1439