از بین مليتهای غیر فارس ایران، تُرکها، عربها، ترکمنها، کردها و بلوچها بیشترین تحرکات را جهت دسترسی به حقوق زبانی و فرهنگی از خود نشان داده و میدهند.
ترکان ایران برخلاف برخی مليتهای غیر فارس که گاهی دست به عملیات خشونتآمیز میزنند، مبارزه مدنی را برای دستیابی به حقوق فرهنگی خویش انتخاب کردهاند. چرا که آنها معتقدند اکثریت نسبی جمعیت ایران را تشکیل میدهند و در صورت آگاهی یافتن همزبانان آنها نسبت به حقوق مدنی خویش، بدون دغدغه خاطر و بدون توسل به راههای خشونتآمیز به حقوق انسانی خود خواهند رسید.
ترکان ایران بعد از خلافت اسلامی، اداره امپراتوریهای بزرگی چون غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، آققویونلوها، قاراقویونلوها ، صفویان، افشارها و قاجارها و به صورت خلاصه حاکمیت مستمر و هزار ساله بعد از اسلام بر ایران و بر بیشتر کشورهای همسایه کنونی را در حافظه تاریخی خود دارند که بقیه مليتهای غیر فارس وحتی فارسزبانان ایران از چنین حافظه تاریخی برخوردار نیستند و بر همین اساس، این حافظه تاریخی اعتماد به نفس بیشتری به آنها میدهد.
در اصل بعد از حاکمیت اسلام، جز عنصر ترک و با نام امپراتور، پادشاه و سلطان عنصر دیگری، بخصوص از فارسیان بر ایران حاکمیت نداشته است و ترکان نه تنها حاکمیت و استقلال ایران را در طول این هزار سال بر عهده داشتند بلکه بر سرزمین پهناوری چون هند، پاکستان، افغانستان و دیگر مناطق تا شرق اروپا هم حکمرانی میکردند.
علاوه بر حاکمیت هزار ساله و بدون گسست بعد از اسلام ترکان بر ایران و کشورهای همسایه کنونی، ترکان خود را وارث تمدن ۷۰۰۰ ساله سومریان، ایلامیها، اورارتوها، کوتیها، لولوبیها و مانناهای التصاقیزبانی میدانند که قبل از کوچ آریاییها به ایران، تمدنهای عظیمی را در این مناطق از خود به یادگار گذاردهاند.
روی کار آمدن رضاخان و دشمنی او با حکومت ترک قاجار که به وسیله کودتا آن را ساقط کرده بود، به دشمنی وی با همه ترکهای ایران منجر شد و پایههای ناسیونالیسم افراطی فارسی و یا به معنی واقعی، نژادپرستی پارسی در ایران بنیان نهاده شد و تحریف تاریخ، زبان، فرهنگ، هویت و تحقیر شخصیت ملت ترک که هزار سال با قدرت تمام حاکمیت کشور ایران را به عهده داشته و هیچگونه تبعیض زبانی و فرهنگی بر اقوام و مليتهای تحت حاکمیت خود روا نداشته بود بر کشور حکمفرما گردید.
با تداوم حاکمیت پهلوی دوم بر ایران، تفکر نژادپرستی و باستانگرایی آنچنان بر کشور مسلط گردید که بسیاری از مردم ایران تصور میکردند در سالهای حاکمیت ساسانیان و زمانی که ایرانیان دین زرتشتی داشتند، ایران مدینه فاضله بوده و بعد از قبول اسلام، همه بدبختیها سراغ آنها آمده است. و این در حالی بود که تقریباً هیچگونه آثار تمدن قابل توجهی جز چند گچبری از دوره ساسانیان باقی نمانده بود و دین زرتشتی هم با تقسیم جامعه به طبقات مختلفِ موبدان، نظاميان، دبيران، کشاورزان، پيشهوران، و اجازه فعالیت هر کس فقط در طبقه خود، عملاً سد راه پیشرفت جامعه بوده و رواج ازدواج با محارم در این دین هم عملاً نشان میدهد این آئین به مراتب عقبماندهتر از بقیه ادیان بخصوص اسلام است.
ناسیونالیسم افراطی فارس، هرگز حاضر به قبول حقوق زبانی - فرهنگی ملل غیر فارس ایران نیست و کسانی را که در راه رسیدن به این حقوق اولیه و انسانی از راههای مدنی تلاش میکنند تجزیهطلب مینامد.
این افراطگرایان، مرزی بین تجزیهطلب (یا استقلالطلب) و خواستار حقوق مدنی، یعنی حق تحصیل و تدریس در مدارس به زبانهای غیر فارسی در چارچوب ایران، قائل نیستند؛ آنها هر خواسته فرهنگی را تجزیهطلبی مینامند و تا بحال هم نگفتهاند مليتهای غیر فارس در زمینه تحصیل به زبان خود در مدارس، از نظر آنها تا چه حد دارای حق هستند و بیشتر از آن، تجزیهطلبی محسوب میشود.
آنها نه تنها نمیخواهند کشورهای پیشرفتهای چون کانادا، سوئیس و بلژیک را با دو و یا سه زبان رسمی ببینند، بلکه حتی گوشه چشمی به کشور همزبان و همنژاد خود افغانستان همسایه هم نمیاندازند که در این کشور دو زبان پشتو و دری زبان رسمی سرتاسری و زبان رسمی دولت بوده و بقیه زبانها مثل زبان ترکی هم در مناطق خود حق تحصیل دارند.
آنها هرگز بر زبان نیاوردهاند اگر ارمنیهای ۱۵۰ هزار نفری ایران در مقاطع ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه دولتی و آزاد حق تحصیل به زبان خود دارند، ترکهای مسلمان ۳۲ میلیونی ایران و دیگر مليتهای غیر فارسی که خواستار تحصیل به زبان خود در مدارس و دانشگاهها هستند باید دارای چه حقوق زبانی و فرهنگی باشند و حدّ و مرز این حقوق چیست و از نظر آنها خط قرمز در کجای این محدوده قرار دارد؟
افراطگرایان فارس اصرار بر آذری، یعنی غیر ترکی نامیدن زبان ترکهای ایران و تحمیل شدن زبان ترکی بوسیلۀ سلاطین سلجوقی و دیگر امپراتوران ترک بر مردم آذربایجان دارند که گویا در قرون گذشته زبان غیر ترکی داشتهاند.
اسناد مستند و معتبر و بدون شبهۀ تاریخی نشان میدهد که امپراتوران ترک در تقویت و توسعۀ زبان فارسی دری که امروزه زبان مادری فارسزبانان به حساب میآید و زبان رسمی و دولتی ایران هم شده است، با بخشش و انعامهای درباری به شعرای دریگوی، این زبان را به این درجه از توسعه رساندهاند؛ و هیچ سند تاریخی مبنی بر نه تنها تحمیل، حتی تشویق زبان ترکی برای توسعه هم توسط این امپراتوران دیده نشده است.
افتخارکنندگان بر آثار ادبی فارسی دری ده قرن گذشتۀ ایران، باید خود را مدیون امپراتوران ترک بدانند که توسعۀ این زبان را به حدی رساندند که این زبان علاوه بر خاستگاه اصلی و اولیۀ خود یعنی افغانستان و تاجیکستان، در خارج از آن، بخصوص در ایران به حدی گسترش یافت که زبان اصلی و اجدادی پهلوی فارسیان را از میدان بدر کرده و خود را جانشین آن کرد و امروز فارسزبانان ایران بیشتر از افغانها و تاجیکها خود را وارث زبان دری (فارسی) میدانند.
همکشوریان فارسزبان ما متأسفانه از زمان حاکمیت پادشاهان همزبان و همنژاد ساسانی خود بر ایران که خیلی هم بر آن میبالند هیچگونه اثر ادبی که بخواهند بر آن افتخار کنند ندارند و حتی هیچگونه اثر ادبی کممایه هم به زبان فارسی، قبل از خلافت امویان و عباسیان، که ادعا دارند با رسمی و اجباری شدن زبان عربی در این دوران، زبان فارسی از رونق افتاد، ندارند.
حال سئوال اینجاست، در جایی که امپراتوران و سلاطین ترک ده قرن گذشتۀ ایران در حالی که زبان فارسی دری را از طریق شعرای درباری تقویت و تشویق میکردند پس چگونه و از چه راهی زبان ترکی خود را بر مردم آذربایجان تحمیل کردند؟ و اگر زبان ترکی را بر مردم آذربایجان تحمیل کردند چرا این زبان را بر فارسزبانان مناطق فارسنشین تحمیل نکردند، مگر شهرها و مناطق فارسزبان کنونی مثل اصفهان، شیراز، کرمان، مشهد و غیره تحت حاکمیت پادشاهان ترک نبودند؟
سلاطین ترک اگر قدرت تحمیل زبان خود بر مردم آذربایجان را داشتند، مطمئناً قدرت تحمیل این زبان بر مردم مناطق اصفهان و کرمان و فارس و خراسان را هم داشتند!
جالب است که مدعیان تحمیل شدن زبان ترکی به وسیلۀ سلاطین ترک بر مردم آذربایجان را بیشتر بر حکومت سلجوقیان نسبت میدهند و این در حالی است که سلجوقیان اولین بار و در سال ۴۲۹ هجری قمری شهر نیشابور، سپس در سال ۴۳۳ شهر ری و در سالهای بعد اصفهان را پایتخت دائمی خود قرار دادند و هیچکدام از شهرهای مشهور آذربایجان چون اردبیل، تبریز، اورمیه، زنجان و مراغه در طول حکومت ۱۶۰ ساله سلجوقیان پایتخت این امپراتوری نبوده است.
حال معلوم نیست که این معما را چگونه باید حل کرد که چرا سلجوقیان زبان ترکی خود را بر زیر پای خود یعنی بر مردم پایتختهای خود تحمیل نکردند که دائماً با آنها در مراوده و گفتگو بودند ولی این زبان را بر مردم آذربایجان که فاصلۀ زیادی هم با پایتخت خود داشتند تحمیل کردند و چرا زبان مردم نیشابور، اصفهان و شهر ری ترکی نشد ولی زبان مردم آذربایجان ترکی شد؟
گذشتۀ ملتها هر چه بوده فقط ارزش مطالعه و بررسی دارد و آنچه امروز اهمیت دارد و بر اساس آن باید تصمیم گرفت، موقعیت کنونی و حقوق انسانی ملل و اقوام ساکن در ایران است.
اگر بر اساس ادعاهای واهی، شوونیستی و واپسگرایانه گفته شود ترکهای آذربایجان در گذشته زبان ترکی نداشتند و نباید هم حق تحصیل به زبان ترکی داشته باشند و زبان هر ملتی در چند قرن گذشته هر چه بوده باید به آن زبان برگردد در درجۀ اول خود فارسها باید دست از زبان فارسی بکشند و از تحصیل به زبان فارسی محروم شوند و باید در مدارس و دانشگاهها بجای زبان فارسی به زبان پهلوی تحصیل کنند، زیرا زبان اصلی و مادری فارسزبانان کنونی هم در چند صد سال گذشته فارسی (دری) نبوده و زبان پهلوی بوده که نشانههای این زبان در شهرهایی چون نائین، سبزوار، میمه اصفهان و روستاهای ابیانه کاشان و غیره موجود است.
از طرفی علاوه بر اینکه فارسها باید برای تحصیل، زبان پهلوی سابق خود را جایگزین زبان فارسی کنونی کنند باید سیدهای فارسزبان ایران که جمعیت قابل ملاحظۀ کشور را تشکیل میدهند و اجداد آنها به خاندان چهارده معصوم (ع) منسوب بوده و از قوم اعراب هستند، از زبان فارسی کنونی خود دست بکشند و حق تحصیل به زبان فارسی نداشته باشند ویا حتی از آنها خواسته شود زبان فارسی امروزی خود را فراموش و از آنها و از مدعیانی چون آقای جواد طباطبایی خواسته شود زبان عربی را که زبان اجدادی آنهاست جایگزین فارسی کنند!!