آذربایجان یک ولایت ترک و مسلمان بود که با کشورهای اسلامی مرز مشترک داشت. تزاریسم همواره به چنین ولایاتی با دید تردید مینگریست... حکومت تزاری علیالخصوص ولایات مسلمان نشین مرزی را از هرگونه اقداماتی در جهت رشد و توسعه محروم میساخت.
مسلمانان از خدمت نظام معاف بودند و این علی الظاهر امتیازی بود که به آنان داده شده بود. اما در باطن روسها نمیخواستند اسلحه به دست مردمی بدهند که صداقتشان همیشه زیر سئوال بود. ملتی که روح جنگاوری را فراموش کرده باشد، در مقابل وقایع احتمالی، تنها میتواند نیروی نامنظمی تشکیل دهد و بدین ترتیب احتمال خطر برای روسیه کمتر خواهد بود.
از آنجایی که همسایگان آذربایجان یعنی ارامنه و گرجیها موظف به خدمت نظام بودند، به اصول نظامی دفاعی آشنایی داشتند... جایی که ژنرالها و سرهنگهای مسیحی فراوان بودند، تعداد افسران ترک انگشتشمار بود...
از اینرو تشکیل ارتش برای آذربایجان امر بسیار مشکلی به شمار میآمد... افسران رکن و اساس ارتش را تشکیل میدهند و در این خصوص نیز آذربایجان کاملاً فقیر بود... جمهوری آذربایجان نه ۵۰۰ نفر که حتی از یافتن 50 افسر نیز ناتوان بود...
تمامی بار ارتش بر دوش افسران پایین رتبه بود. این افسران دستهای از جوانان فداکار بودند که طی مدت اندکی در مکتب حربیه گنجه (که در زمان نوری پاشا تأسیس شده بود) تربیت شده بودند. اینان بیشک میهن دوست و ملیگرا بودند...
در یافتن کادر متخصص کافی برای اداره دیگر امور حکومتی نیز مشکل وجود داشت. تزاریسم مسلمانان را در دستگاههای دولتی به کار نمیگماشت... حضور مسلمانان در امور انتظامی، اداری، مالی و دادگستری در حد صفر بود. سالهای سال مدارس کلیسای ارامنه و مدارس ملی ویژه سازمانهای اشرافی گرجی، معارف ارمنی و گرجی را رواج میدادند. در حالی که چنین امتیازی به مسلمانان داده نمیشد...
در شهرهایی همچون باکو و گنجه که اکثریت مسلمان داشتند، لازم بود که نیمی از اعضای شهرداری مسیحی باشند... در دوره تزاری، تفلیس مرکز کل ولایت قفقاز بود. تمامی ادارات کل و پایگاهها و پادگانهای نظامی در تفلیس قرار داشتند. جمهوری آذربایجان که باکو را پایتخت خویش قرار داده بود، ناگزیر از دوباره سازی این نهادها بود.
منبع: کتاب «جمهوری آذربایجان، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن»، صفحه ۷۰-۶۸ (مترجم: تقی سلام زاده).
از آنجایی که مردم آذربایجان فشاری که از جانب حکومت ایران بر آنها تحمیل میشد نه از دیگران، بلکه از همنژادان خویش میدیدند، محکومیت حقیقی خویش را (یعنی محکوم بودن به فرهنگی که معنویاتی متفاوت دارد) درک نمیکردند.
این مردم رفته رفته دچار فارسیزدگی میشدند. خواص، تحصیلات خود را به فارسی میگذاراندند، تربیت فارسی میگرفتند، همچون یک شخص فارس میاندیشیدند و قانع میشدند که واقعاً ایرانی هستند.
طبقه علما که حاکم بر معنویات مردم بودند نیز همچون طبقه خواص (که زمام حل و فصل امور مردم را بر عهده داشتند) دارای روحیه، تربیت و ذهنیت مشابهی بودند.
بسیار طبیعی بود که خواص آذربایجان که اساتیدی چون نظامیها، خاقانیها و مهستیها تقدیم ادبیات فارسی کرده بودند در مقابل لسان سعدی (که کم مانده بود سلیمان قانونی هم آن را به رسمیت بپذیرد) از خود بی خود شده، نسبت به ملیّت تورک و زبان تورکی به دیده تحقیر بنگرند.
منبع: کتاب «جمهوری آذربایجان، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن»، صفحه ۱۳ (مترجم: تقی سلام زاده)