مقدمه
من، اوجالان ساوالان که سالها افتخار همکاری صمیمانه و مجدانه با سایت آذوح و جناب آقای امیر مردانی، فعال ارزشمند حرکت ملی ملت تورک آزربایجان و کل ایران را دارم، چون هر دو سخنرانی ایشان را گوش کرده ام و نکات مفید و ارزشمند و بلکه حیاتی برای حرکت ملی آزربایجان در آنها یافته ام که حتماً و حتماً و حتماً مکتوب شوند تا همگان بخوانند و به مظلومیت ملت تورک آزربایجان و ماهیت جنایتکار و غدّار و بی رحم و شفقت رژیم پانفارس و ضد تورک و ضد آزربایجان جمهوری اسلامی ایران پی ببرند با امیر مردانی مکاتبه کردم و از ایشان درخواست کردم که موارد شفاهی دو سخنرانی اش را مکتوب کند تا علاوه بر این که توسط خوانندگان بی شمار خوانده شود، به عنوان یک سند و مدرک مهم در تاریخ حرکت ملی ملت تورک آزربایجان ماندگار شود، ولی متأسفانه ایشان به دلیل فروتنی ذاتی شان قبول نکردند و من که هیچ فرصتی را برای انجام کارهای مهم در راه آزادی و استقلال ملت مظلوم تورک آزربایجان از دست نمی دهم، با وجود مشغولیت فراوان و سردرد مزمنی که دارم، کار مکتوب کردن این دو سخنرانی ارزشمند را در دو قسمت انجام می دهم. خاطر نشان می کنم که این متن، «عین سخنرانی» جناب امیر مردانی نیست بلکه به تناسب مطلب زیاد و پرورده شده است. امیدوارم مورد توجه و استفادۀ ملت تورک آزربایجان و کل ایران قرار بگیرد و فعالان حرکت ملی و رسانه هایمان بیش از پیش به این موارد بسیار مهم و حیاتی بپردازند. نشانی دو سخنرانی جناب آقای امیر مردانی بدین قرار است:
گزارش قتل و مرگ مشکوک 34 فعال آذربایجانی - امیر مردانی
https://www.youtube.com/watch?v=4y3Xc4Vcxdw
رادیو هارای: گفتگو با سخنگوی آذوح – دهها مورد مرگ مشکوک فعالان حرکت ملی آزربایجان
اوجالان ساوالان- پنج شنبه 10 مرداد 1398- 1 اوت 2019- 20 ذوالقعده 1440
متن سخنرانی جناب امیر مردانی با رادیو هارای
قبل از همه چیز از این که دوستان «رادیو هارای» از من به عنوان نمایندۀ تشکیلات آذوح برای مصاحبه دعوت کرده اند و این فرصت را در اختیار من گذاشته اند، از طرف خودم و تشکیلات آذوح تشکر می کنیم. در ابتدا خودم را مختصراً معرفی می کنم: امیر مردانی هستم از شهر سولدوز، متولد سال 1364 و 34 ساله هستم. بعد از 6 سال زندگی در سولدوز و اورمو به همراه خانواده به تبریز آمده و در آنجا ساکن شدیم. بعد از قبولی از کنکور سراسری در دانشگاه دولتی تبریز رشتۀ برق الکترونیک را در این دانشگاه می خواندم و از پایان سال 1384 تا کنون به مدت 14 تا 15 سال در داخل تشکیلات فعالیت کرده ام. یک زمان (در سال 1385) به عنوان یکی از بانیان تشکیلات آذوح بوده ام و اکنون سخنگوی تشکیلات آذوح در خارج از ایران هستم. در طول فعالیتم بارها در سالهای 1385، 1386، 1387 و 1388 از طرف اداره اطلاعات جمهوری اسلامی ایران احضار، بازداشت، شکنجه و زندانی شده ام. در سال 1387 به همراه 8 دوست دیگرم دستگیر و به جرم تأسیس گروه آذوح شکنجه ، محاکمه و به تحمل 3 سال حبس محکوم شدم. در جریان آخرین بازداشت در 25 خرداد 1388 نیز از طرف اداره اطلاعات و دادستان کل آذربایجان شرقی از اعزام به تهران و حضور در جریان دادگاههای نمایشی آن ایام خبردار شده و نهایتا ظهر 28 خرداد سال 1388 به یاری برخی از دوستان ملتچی ام از زندان تبریز گریخته و پس از یک ماه مجبور به ترک ایران شدم و در خارج از ایران و در سوئد تحصیلاتم را در رشتۀ دیگری ادامه دادم و از 3 اسفند 1389 به عنوان سخنگوی آذوح در خارج از ایران مشغول به فعالیت شدم. ارگان خبری تشکیلات آذوح از 12 اسفند 1389 و پس از بر طرف شدن برخی مشکلات بار دیگر فعالیت رسمی خود را آغاز نمود و تا کنون منسجم تر و قوی تر از قبل به کار خود ادامه می دهد. در زمینه ی لوبیچیلیک و انعکاس فعالیتهای حرکت ملی آذربایجان در خارج از ایران از فعالیتهای مهم ما مثلا این بوده که با بیش از 50 عضو پارلمان اروپا دیدار و گفتگو کرده و 3-4 بار توانستیم در پارلمان اتحادیۀ اروپا سمینار و کنفرانس برپا کنیم و دربارۀ وضعیت ملت تورک آزربایجان گزارش دهیم و طی دیدارهایی با کاترین اشتون و احمد شهید دربارۀ وضعیت حقوق بشر در آزربایجان جنوبی و دستگیرشدگان و زندانیان حرکت ملی صحبت کرده ایم و دیگر فعالیتهای ملی مان در داخل هم که در قالب تشکیلات آذوح و سایت آذوح داریم که در همین سایت هم اکنون قابل مشاهده است:
موضوع مهم صدور احکام سنگین و جنون آمیز برای فعالان حرکت ملی آزربایجان در هفته های اخیر
در هفته های اخیر و با اعمال تحریمهای گسترده علیه حاکمیت جمهوری اسلامی ایران و ضعف شدید حاکمیت شاهدیم که رژیم برای فعالان جوان حرکت ملی که فعالیت مسالمت آمیز می کنند، چنان احکام سنگینی صادر کرده است که انسان را دچار حیرت می کند. صدور احکام سنگین برای فعالانی مثل «امیر ستاری» (5 سال حبس) و مخصوصاً صدور حکم سنگین برای «کاظم صفابخش»، طرفدار و لیدر تیم تراختورسازی آزربایجان در تهران است که حکم سنگین «13 سال حبس» برای او واقعاً انسان را شوکه و ناراحت می کند؛ در حالی که کاظم صفابخش جرمی جز لیدری تراختورسازی و دادن شعارهای ملی مسالمت آمیز ندارد. در مورد این محکومیت انسان می ماند که چه بگوید؟! به راستی انسان نمی تواند حکم این محکمه ای را برای یک جوان 13 سال زندان برای جرم نکرده صادر می کند، توجیه کند. وضعیت کنونی ایران به گونه ای است که به مصداق ضرب المثل تورکی «آرا قاریشیب مذهب ایتیب» یا «ایت یییه سینی تانمیاییر» همه چیز در هم و بر هم و آشفته شده است و قاضی سیستم قضایی این رژیم چنین حکمی برای یک جوان صادر می کند. این که بگوییم آن قاضی در زمان صدور این حکم، عقل نرمال ندارد یا دیوانه و مجنون است، بعید است، ولی بعید است که در حالت نرمال و شرایط نرمال چنین حکمی صادر کرده باشد. این قاضی و امثال این قاضی را باید از نظر روان شناسی تخصصی بررسی کرد و باید متخصصان علت این جنون یا حماقت محض را مشخص کنند که یک جوان را به دلیل طرفداری از یک تیم فوتبال بدون هیچ جرم دیگری به 13 سال حبس محکوم می کند.
ضعف مدیای حرکت ملی آزربایجان در انعکاس گستردۀ شهدای حرکت ملی آزربایجان
در حرکت ملی آزربایجان، تعداد فعالان حرکت که حاکمیت جمهوری اسلامی به قتل رسانده است و ما آنها از همه ملتهای ایران بیشتر است. برخی از این قتلها را که به حق نام «قتلهای زنجیره ای» برایشان مناسب است، به همراه قتلهایی که آشکارا انجام شده است، در سخنرانی خودمان آورده ایم. تعداد شهدای حرکت ملی آزربایجان در طول همین 30 سال اخیر بیش از 40 نفر است؛ آن هم نه 40 نفر انسان معمولی بلکه 40 نفر انسان فعال، آزادیخواه، متفکر، جریانساز، نخبه، محقق، صاحبنظر و نمونه را جمهوری اسلامی ایران شهید کرده است. البته بی شک تعداد شهدای حرکت ملی آزربایجان بیش از 40 نفر است؛ اما فعلا از اطلاعاتی که به دست ما رسیده است و ما آنها را در اختیار داریم و هویت آنها تثبیت شده است و نسبت به وقوع آنها هیچ شک و شبهه ای نیست، می گوییم 40 نفر شهید وگرنه شهدای حرکت ملی آزربایجان بیش 100 نفر و بلکه بیشتر است. متأسفانه مدیای حرکت ملی آزربایجان در مقابل این قتلها موضع «سکوت» اختیار کرده است؛ یا کم کاری می کند؛ حتی از گفتن کلمۀ «شهید» به این شهدای راه وطن ابا می کنند در حالی که ما بیشتر از همۀ ملتها در حرکت ملی ملت تورک آزربایجان شهید داده ایم و بیشتر از همۀ ملل، به ملت تورک ما ظلم و تعددی شده است. آری! ما از نام بردن از پاک ترین و بهترین و شجاع ترین و نخبه ترین شهدای خودمان امتناع می کنیم، آن هم در زمانی که مدیای فاشیسم فارس در طول این 40 سال ترورها و قتلهای جمهوری اسلامی ایران را در خارج و داخل ایران همیشه و در هر زمان بولد رسانه ای می کند و با هر بهانه ای و در کوچکترین فرصتی از آنها سخن به میان می آورد: قتل شاپور بختیار در پاریس، قتل فریدون فرخزاد در بن آلمان و قتلهای تروریستهای کورت مثل عبدالرحمن قاسملو، تروریست معروف ضد تورک و ضد آزربایجان کورت در اتریش و قتل صادق شرفکندی تروریست ضد تورک و ضد آزربایجان دیگر کورت در رستوران میکونوس در برلین آلمان که مدیای فارس در داخل و مخصوصاً خارج از ایران همواره می کوشند از این اشخاص تروریست ضد تورک وضد آزربایجان، بت بسازند؛ قتل زهرا کاظمی که فاشیسم فارس آن را چه قدر در رسانه هایش بولد و پررنگ کرد تا حدی که مسئله به سطح دولتی رسید و بین دولت کانادا با دولت جمهوری اسلامی ایران چالش ایجاد شد و همین طور قتهای دیگر مثل قتل مرحوم ستار بهشتی که به طور مداوم و مستمر در مرکز خبررسانی و تحلیل فاشیسم فارس می باشد، و فاشیسم فارس در 41 سال اخیر با تمام توان و پتانسیل خود کوشیده است و می کوشد که علاوه بر نخبگان فارس، از تروریستهای کورت که نام برخی از آنها را ذکر کردیم «بت» و «شهید راه آزادی» بسازد. (موضوع قتل کاووس سیدامامی در زندان اوین تهران و قتل فجیع علیرضا شیرمحمدعلی در زندان مخوف فشافویه تهران از همین موارد است که توسط مدیای فارسی زبان به شدت رسانه ای شده و می شود). در عوض مدیای حرکت ملی آزربایجان در مقابل شهادت نخبگان بزرگ و بی نظیر ملت تورک آزربایجان مانند پروفسور محمدتقی زهتابی و حسن دمیرچی (آزربایجان) «سکوت» اختیار کرده و حتی برخی از مدعیان حرکت ملی اصلِ «قتل بودن» این 40 نفر را قبول ندارد؛ در حالی که مورد داشتیم (مورد شهید سهند افشاری) که این فعال حرکت ملی در حالی که گلویش بریده شده بود در داخل ماشین پیدا شده است در حالی که ماشین صاف و سالم و بدون هیچ اثری از تصادف بوده است!!! حاکمیت جمهوری اسلامی ایران علت مرگ فعال ملی ما را «تصادف» اعلام کرده است! جالب این که عده ای از خود ما، با ذکر کلمۀ «شهید» برای این عزیزان بی نظیر خودداری می کنند! نمی دانیم که اگر زهتابی و دمیرچی «شهید» راه مقدس حرکت ملی آزربایجان و آزادی و استقلال آزربایجان از چنگ فاشیسم فارس نیستند، پس چه کسی است؟!
شروع و تعداد قتلهای فعالان حرکت ملی آزربایجان به دلیل بایکوت شدید خبری که حاکمیت ضد تورک و ضد آزربایجان در راه خبررسانی از این قتلها، در 41 سال حاکمیتش اعمال کرده است، دقیقاً مشخص نیست؛ اما از مدارکی که ما در اختیار داریم، به نظر می رسد که شروع قتلهای فعالان حرکت ملی آزربایجان سال 1377 باشد و اولین مورد از قتلهای زنجیره ای فعالان حرکت ملی شهید پروفسور محمدتقی زهتابی، از رهبران بزرگ و بی نظیر حرکت ملی آزربایجان باشد که در سال 1377 بعد از سفر به آلمان و شرکت در کنفرانسی در آلمان، پیکر اش در خانه اش پیدا شد. حاکمیت جمهوری اسلامی ایران علت مرگ این بزرگ حرکت ملی را «ایست قلبی» و «سکته قلبی» اعلام کرد ولی از شکلهایی که از پیکر شهید به دست ما رسیده است و در اینترنت هم موجود است، وجود کبودیها و شکستگیهای حاصل از ضربات مشت و لگد در سر و صورت و بدن ایشان کاملاً مشاهده می شود و معلوم است که ایشان در زیر ضربات مشت و لگد مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران جان خود را از دست داده اند.
صدور و اجرای حکم اعدام توسط جمهوری اسلامی ایران و هزینه ها و سودهای آن برای این رژیم
حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، در کل حاکمیتی ایدئولوژیک، نژادپرست و توتالیتر و تمامیت خواه به تمام معنی است. این حاکمیت هرگونه حرکتی را که مطابق میل او نباشد، «دشمن» فرض می کند و به سرکوب آن می پردازد؛ حتی چند جوان دختر و پسر که برای شادی و فرار از فضای جهنمی گریه و ماتم و سیاه پوشی و نوحه و عزای تطبیق شده توسط حاکمیت، به کوه و دشت و طبیعت و ساحل دریا رفته و برای شوخی به روی همدیگر آب می پاشند، این حاکمیت آنها را نیز «دشمن» حساب کرده و دستگیر و مجازات می کند چه برسد به فعالیتهای فعالان ملی ملل غیرفارس. نکتۀ مهم و اساسی در این میان این است که حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، برای صدور حکم و اجرای هرگونه مجازاتی ابتدا «هزینه ها» و «فایده های» آن را در اتاقهای فکر مخفی و مخوف خودش دقیقاً ارزیابی و بررسی و تحلیل می کند و بعد از محاسبۀ تمام هزینه ها و فایده های این احکام، اگر هزینه های این کار از فایده هایش بیشتر بود، آن را اعمال نمی کند ولی اگر فایده های این کار از هزینه هایش بیشتر بود، آن را به مرحلل عمل و اجرا درمی آورد. بی شک هدف رژیم جنایتکار و ضد بشر جمهوری اسلامی ایران از صدور و اجرای حکم اعدام برای فعالان ملی ملل غیرفارس «ترساندن فعالان حرکت ملی ملل غیرفارس ایران» است. امروزه می بینیم که حکم اعدام برای رژیم جمهوری اسلامی ایران قبح خود را کاملاً از دست داده است و ترس رژیم از بازتاب خبرهای اعدام در سطح داخلی و بین المللی کاملاً ریخته و این رژیم آشکارا حکم اعدام را اعلام و اجرا می کند و از پخش اخبار اعدام هیچ ترس و ابایی ندارد. در باره عملکرد جمهوری اسلامی ایران در بارۀ اعدام باید گفت که در این 41 سال رژیم دایرۀ حکم اعدام را بزرگ و بزرگتر می کند. قبلاً فقط چپ ها، کمونیستها، مجاهدین خلق، کورتهایی که به صورت مسلح مبارزه می کردند و تورکمنها مشمول حکم اعدام می شدند و بعد مبارزان عرب و بلوچ هم مشمول این احکام ضد انسانی شدند. حتی حاکمیت در سال 1388 دو نفر منسوب به انجمن پادشاهی ایران را در مشهد اعدام کرد که به اوپوزیسیون فارس هم هشدار دهد که برای حفظ حاکمیت خود به احدی رحم نخواهدکرد و امروز کار به جایی رسیده است که جمهوری اسلامی ایران حتی دایرۀ حکم اعدام را به «فعالان محیط زیست» هم رسانده است و این فعالان صلح طلب را نیز آشکارا به «جاسوسی» متهم کرده و آشکارا اعدام می کند و هیچگونه ابایی از این کار به خود راه نمی دهد (مثل مورد قتل کاووس سیدامامی در زندان اوین) آشکارا آنها را می کشد و علت مرگ را «خودکشی» اعلام می کند. گفتیم که هدف رژیم جنایتکار ضدبشر جمهوری اسلامی ایران ترساندن انسانهای ملل گوناگون ایران است و می کوشد با صدور و اجرای حکم اعدام فعالان ملی یا محیط زیستی را بترساند و هزینه سنگین مبارزه در راه آزادی و استقلال را به ایشان نشان دهد که ببینید که وارد شدن به این میدان «هزینۀ مرگ» دارد و بدین وسیله فعالان را از فعالیت بحق خود بترساند و از حرکتهای ملی و اعتراضی دور کند. همین «ارعاب و ترساندن فعالان» «سود و فایدۀ بزرگ برای رژیم جمهوری اسلامی ایران است» در این هیچ شکی نیست و برای خاطر همین «سود بزرگ» است که رژیم «هزینۀ بازتاب منفی داخلی و بین المللی صدور و اجرای حکم اعدام» را به جان می خرد و نسبت به این جنایت ضد بشری اصرار می ورزد. معلوم است که رژیم ایران قبل از صدور و اجرای حکم اعدام، به صورت دقیق فایده ها و هزینه های آن را بررسی کرده و برای همین امروز از صدور و اجرای آشکار حکم اعدام ابایی ندارد.
قتلهای آشکار و قتلهای پنهان (مشکوک) فعالان حرکت ملی آزربایجان به جای حکم اعدام
این موضوع که رژیم جنایتکار و ضد تورک و ضد آزربایجان و ضد بشر جمهوری اسلامی ایران در آزربایجان تا کنون حکم اعدام برای فعالان حرکت ملی آزربایجان صادر و اجر نکرده است، به آن معنی نیست که این رژیم در مورد فعالان حرکت ملی موضع گذشت و مماشات اتخاذ کرده است و هیچ اقدامی برای قتل و حذف فیزیکی آنها با اجرای «مرگهای مشکوک» نکرده و دهها فعال حرکت ملی را نکشته است، نه، بلکه در یک بررسی دقیق نتیجه می گیریم که تعداد قتلهای آشکار و پنهان حرکت ملی آزربایجان از ملل دیگر کمتر که نیست، بلکه بیشتر است. در اصل این آرزوی رژیم جمهوری اسلامی است که در مورد فعالان حرکت ملی آزربایجان حکم اعدام صادر و اجرا کند. حال این سؤال مهم پیش می آید که «چرا رژیم ضد تورک و ضد آزربایجان جمهوری اسلامی ایران از صدور و اجرای حکم اعدام برای فعالان حرکت ملی تا کنون خودداری کرده است»؟ پاسخ این است که رژیم بیش از همه از زیادی جمعیت ملت تورک نسبت به ملل دیگر و از قدرت و پتانسیل عظیم ملت تورک آزربایجان و حرکت ملی ملت تورک آزربایجان کاملاً آگاه است و به «نزدیکی» فعالان حرکت ملی ملت تورک آزربایجان به انسانهای ملت تورک آزربایجان نیز کاملاً واقف است و چون ترسناکترین چیز برای رژیم جمهوری اسلامی ایران بیم از از عکس العمل ملت بزرگ تورک آزربایجان و عصیان و قیام و از اعتراضهای گستردۀ میلیونی مردمی مثل اعتراضات میلیونی خرداد 1385 است و از سرایت قیام به ملل غیرفارس دیگر ایران و تبعات و بازتاب داخلی و بین المللی آن می ترسد و صرفاً برای همین است که از صدور و اجرای آشکار حکم اعدام فعالات حرکت ملی آزربایجان خودداری می کند ولی همان گونه که تأکید کردیم، این ترس به معنی این نیست که رژیم در مقابل فعالیتهای بی امان فعالان حرکت ملی آزربایجان بی تفاوت بوده است و قتلهای بی شماری مرتکب نشده است.در بررسی قتلهای مشکوک فعالان حرکت ملی آزربایجان می بینیم که رژیم علت بسیاری از این مرگها را تصادف جاده ای اعلام کرده است. 15 نفر از 40 نفری که مدارک انها در دست ماست، از جمله شهید سهند افشاری، شهید علاء الدین ملماسی و شهید بزرگ و فراموش نشدنی غلامرضا امانی با دو برادرشان، قتلشان تصادف اعلام شده است و جالب این که در مورد شهید غلامرضا امانی که هویت کامیونی که به اتومبیل ایشان زده است نیز مشخص است (کامیون سپاه پاسداران)، در بررسی متوجه می شویم که ایشان چند ساعت بعد از تصادف هنوز زنده بوده اند و با توجه به فاصلۀ کم محل تصادف با شهر تبریز آمبولانس خیلی دیر به صحنۀ تصادف می رسد و شهید آن موقع هنوز زنده بوده است؛ آمبولانس شهید را به بیمارستانی در تبریز می رساند و در بیمارستان در حالی که پزشکان در حال جراحی شهید بوده اند، مأموران وزارت اطلاعات پزشکان را از اتاق عمل خارج و غلامرضا امانی را به شهادت می رسانند و بعد از خارج شدن به پزشکان دستور می دهند که او مرده است و تاریخ و زمان مرگش را برای پزشکی قانونی بنویسند. این دقیقاً همان بلایی بود که بر سر حسن دمیرچی (حسن آزربایجان)، پدر معنوی حرکت ملی آزربایجان آوردند و در بیمارستان او را به قتل رساندند.
قتلهای فعالان حرکت ملی به ترتیب تاریخ وقوع آنها:
سال 1375: به شهادت رسیدن نجف رنجبر در شکنجه گاه وزارت اطلاعات در زندان اوین. از این فعال آزربایجانی اطلاعات زیادی در دست نداریم جز آن که اهل پارس آباد موغان و متولد 1349 بوده است و در سال 1367 به آزربایجان شمالی مهاجرت کرده است و تشکیلات در آفرینش و تشکیل «جاماح» (جنوبی آذربایجان میللی آزادلیق حرکاتی) نقش بزرگ و پررنگی داشته است و از طرف این تشکیلات در سال 1375 به آزربایجان جنوبی و شهر پارس آباد بازگشته است و بعد از چند روز فعالیت جدی در راه بیدار کردن انسانهایمان توسط مأموران وزارت اطلاعات رژیم دستگیر و به تهران فرستاده می شود و در بخش زیرزمینی زندان «اوین» که متعلق به وزارت اطلاعات رژیم جنایتکار و ضد بشر جمهوری اسلامی ایران است، به مدت 2 ماه در زیر وحشتناکترین شکنجه های قرون وسطایی دنیا مقاومت کرد و در نهایت بعد از 2 ماه مقاومت جانانه، در حالی که بیش از 26 سال نداشته است، جان شیرین خود را در راه عشق به آزادی و استقلال سرزمین مادری اش آذربایجان قربانی داده است.
سال 1377: به شهادت رساندن پروفسور محمدتقی زهتابی در منزل شخصی اش در شبستر در اول دیماه 1377 توسط مأموران اداره اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران. بر اساس مدارک و تصاویری که تشکیلات «قورتولوش» ارائه داد نشان داد که شهید قبل از شهادتش به شدت مورد ضرب و شتم و شکنجۀ وحشیانه واقع شده است و آثار ضرب و شتم در سینه و سر این شهید بزرگ نمایان است.
سال 1381: روح الله دیندار دانشجوی نخبۀ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی همدان که اصالتاً اهل ساراب بود و پیکرش در حالی که جمجمه اش شکسته بود و آثار طناب در گردنش بود در تاریخ 11 مهر ماه 1381 در باغی نزدیکی عباس آباد همدان پیدا شد. جمهوری اسلامی ایران علت مرگ این شهید کم نظیر را خودکشی اعلام کرد که در واقع اصلاً این گونه نبود. حاکمیت جمهوری اسلامی ایران بعد از به شهادت رساندن روح الله دیندار علت مرگ او را خودکشی با طناب و برخورد با سنگ و شکسته شدن جمجمه اعلام کرد و یادداشتی نیز به عنوان وصیت نامه خودکشی برای او جعل کرد
سال 1383: میر کاظم موسوی. شاعر و هنرمند تورک علت مرگ : گویا با ماشین در راه تهران- کرج تصادف کرده و جان خود را ازدست داده است. کامیونی به او زده بود.
سال 1383: نادر موسی زاده: تصادف در جادۀ خوی. در تصادف ماشین.
سال 1383: مهدی طالبی (آلپای زنگانلی) تصادف در جادۀ پیکان شهر (بین تهران و کرج) ماشینی به او زده و فرار کرده است.
سال 1384: بابک نوری: اهل کلیبر. تصادف در راه اهر.
سال 1384: سهند افشاری: 32 ساله. شاعر نویسنده و هنرمند در تصادف در راه اردبیل. حاکمیت ایران علت تصادف را واژگون شدن ماشین اعلام کرد ولی دو نفر همراهش که با او در ماشین بودند، هیچ طوریشان نشده بود و سالم سالم بودند و در حالی که ماشین هم سالم بود؛ آثار بریده شدن گلوی شهید آشکار بود!!!
شهدای قیام بزرگ ملی ملت تورک آزربایجان در خرداد 1385 علیه فاشیسم فارس به سردمداری جمهوری اسلامی ایران که با شللیک مستقیم گلوله به شهادت رسیده اند و یا در همان خرداد 1385 در جریان تظاهرات دستگیر شده و بعد پیکر شان به خانواده شان تحویل داده شده است. رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی ایران اولش مسئولیت قتل فقط 4 تا از این شهدا را بر عهده گرفت و بعدها آن را هم بی شرمانه تکذیب کرده است و با صدور احکام قضایی فشار را بر خانواده های این شهدا وارد کرده است و و زارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران، خانواده های این شهدا را تهدید می کند که اگر پیگیر کار فرزندان و عزیزانشان باشند ممکن است سرنوشتی همانند آنها به سرشان بیاید:
سال 1385: جلیل عابدی : از خیاو (مشکین شهر). 4 خرداد 1385 با شللیک مستقیم گلولۀ کلت توسط یک درجه دار نیروی انتظامی رژیم جمهوری اسلامی ایران یا بهتر بگوییم یکی از مزدوران رژیم جنایتکار و ضد تورک و ضد آزربایجان جمهوری اسلامی ایران به نام «عزیز برادران» به سرش از فاصلۀ نزدیک به شهادت رسید. بنابرشهادت فعالین حرکت ملی در شهرستان خیاو یا مشگین شهر، جلیل عابدی به هنگام قیام وسیع اهالی رزمنده این شهر، درحالی که بر شانه دوستانش بالا رفته و برعلیه ظلم و جوراشغالگران آذربایجان فریاد میکشید، ازناحیه شقیقه، با سلاح کلت، هدف تیرمستقیم قرارمی گیرد و درحالی که بر روی شانه های هویت طلبان قرارداشته جان می بازد. یاد جلیل عابدی به عنوان نماد سرافرازی حرکت ملی آذربایجان همیشه زنده خواهد ماند.
سال 1385: محمد علی جنت نیا از سولدوز. 65 ساله. 4 خرداد 1385 با رگبار مستقیم تیر سربازان یگان ویژه در فرمانداری سولدوز شهید شد.
سال 1385: عسگر قاسمی از سولدوز. پدر دو فرزند صغیر در حالی که پدرش هم بعد از خودش جان خودش را از دست داد. 4 خرداد با رگبار مستقیم گلوله در حالی که برای نجات شهید حسین فتحی پور به جلوی گلوله سربازان یگان ویژه رفته بود، خودش را جلوی حسین فتحی پور انداخت تا او را نجات دهد، ولی هر دو شهید شدند. اطلاعاتی دیگر در مورد این شهید: «عسگر قاسمی متاهل و دارای فرزند در روز پنجشنبه چهارم خرداد در شهر سولدوز شهید شد. در این روز عسگر به همراه هزاران نفر تظاهرات کننده خشمگین، قصد اشغال ساختمان فرمانداری اشغالگران اسلامی را داشتند ولی پاسداران، بسیجی ها و نیروهای ضد شورش از داخل فرمانداری به روی مردم آتش گشودند که در نتیجه آن دهها نفر زخمی و تعدادی جان باخنتد. درهنگام درگيری عسگر قاسمي به منظور نجات جان كودكی سیزده ساله، فداکارانه در زیر باران گلوله های دشمن به داخل حياط فرمانداری رفت ولی او نه تنها موفق به نجات جان كـودك سیزده سـالـه نشد بلکه كـودك سیزده سـالـه و عسگر قاسمی هر دو در حياط فرمانداری در اثر رگبار گلوله های دشمن جان سپردند».
سال 1385: 2 خرداد. عیوض سیاحی در ارومو. عیوض سیاحی اهل ارومیه بود. او برای دفاع از حقوق ملی و انسانی ملت تورک آزربایجان به مبارزه و اعتراض میلیونی مردم آذربایجان پیوست. در جریان تظاهرات مردم ارومیه در دوم خرداد 1385 مورد حمله نیروهای مسلح و جنایتکار دولتی رژیم جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته و به شدت زخمی شد و در بیمارستان جانش را فدای ملت ستمدیده تورک و وطن مادری اش آزربایجان کرد.
سال 1385: فرزاد اسدپور: 21 ساله . 2 خرداد در اورمو گلوله می خورد و در 3 خرداد پیکرش به خانواده اش تحویل داده می شود. دانشجوی شهید در شهر اورمو با شللیک مستقیم گلوله مأموران رژیم شهید شده و حاکمیت در مراسم ترحیم ایشان در 5 خرداد اعلام کرد که گویا شهید در حمام بوده است و پایش سر خورده است و حتی اجازه مراسم ختم برای خانواده شان داده نشد. اطلاعات تکمیلی: «فرزاد اسدپور جوان 21 ساله و فرزند یکی از کسبه بازار در «زرگرخانه» اورمیه بود. او دانشجوی دانشگاه آزاد ارومیه و در عین حال کارگر کارگاه زرگرخانه بود. فرزاد در روز سه شنبه دوم خرداد ماه در خیابان عطایی اورمیه در جریان راهپیمایی عظیم مردم اورمیه در اعتراض به روزنامه ایران مجروح گشته که یک روز پس از انتقال به بیمارستان، جان سپرده است. تاریخ فوت وی روز سوم خرداد ماه، یک روز پس از برگزاری تظاهرات مردم اورمیه علیه حاکمیت ضد تورک و ضد آزربایجان جمهوری اسلامی ایران می باشد. گفتنی است که در مراسم تشییع جنازه شهید اسدپور که ظهر پنجم خرداد ماه انجام پذیرفت به غیر از پدر و مادر وی کسی حق حضور نداشته است. ماموران نیروی انتظامی نیز توصیه نموده اند که مساله از سوی خانواده مقتول «کش» داده نشود. آنها توصیه نموده اند که علت مرگ برخورد ضربه به سر مقتول در حمام ذکر شود.در همین زمینه بازار زرگرخانه اورمیه بعد از ظهر پنجم خرداد ماه به حالت نیمه تعطیل در آمده است به دنبال شکایت پدر شهید فرزاد اسد پور، نبش قبر فرزاد و جسد او جهت انجام آزمایشات به پزشکی قانونی منتقل شد».
سال 1385: همت اسم زاده از سولدوز. شهید شده در 4 خرداد 1385. بر اثر رگبار مستقیم. همت اسم زاده در جریان قیام مردم شهر سولدوز در چهارم خرداد سال 1385 جانش را در راه آزادی و رهایی ملت تورک آزربایجان از هر گونه ظلم و استثمار و استعمار رژیم جمهوری اسلامی ایران فدا نمود. یادش را همیشه گرامی خواهیم داشت.
سال 1385 : حسین فتحی پور. 17 ساله جوانترین شهید حرکت ملی آزربایجان. حسین دانش آموز دوم دبیرستان بود و در جریان تظاهرات چهارم خرداد در شهر سولدوز به شهادت رسیده است.
سال 1385: رسول محرمی پارام 1 خرداد در تبریز.
سال 1385: رضا میرآقاپور درویش. در تبریز 1 خرداد 1385 در تبریز دستگیر می شود و در 4 خرداد پیکرش به خانواده اش تحویل داده می شود. رضا میر آقاپور درویش از فعالان محله امامیه تبریز بود. رضا بر اثر شدت ضربات و جراحات وارده بعد از سه روز بستری شدن در بیمارستان شهید شد
سال 1385: توحید آذریون. 4 خرداد در سولدوز که در جریان هجوم به فرمانداری نبوده و با رگبار گلوله جان خودش را از دست نداده است، بلکه در جای دیگر و با شللیک مستقیم گلولۀ کلت جان خودش را از دست می دهد. کسی که او را با زده است نیز معلوم است و خانواده شهید از او شکایت کرده است ولی حاکمیت به جای شخص ضارب، خانوادۀ این شهید را به انواع اتهامات دروغین متهم و به محکمه برده و محکوم کرده است. اطلاعات تکمیلی: « توحید آذریون یکی از جوانان فداکار و شاعران جوان آذربایجان، بعد از مشاهده جان باختن چند تن از جوانان مبارز سولدوز،اقدام به عمل بسیار شجاعانه، فداکارانه و غرور آفرینی نمود. طبق اظهارات شاهدان عینی، در حالی که سرکوبگران وحشی رژیم ضد تورک و ضد آزربایجان جمهوری اسلامی ایران در روز دوم قیام اهالی مظلوم نقده، در خیابان به حالت آماده باش ایستاده و انگشت بر ماشه به سوی جوانان هویت طلب ودرجوش و خروش سولدوز نشانه رفته بودند توحید آذریون بربالای یک بلندی رفته و درحالی که به شدت علیه حیوانیت جلادان اشغالگر و نظام فاشیستی جمهوری اسلامی ایران فریاد می کشید. او پیراهن خود را از دو سوی پاره پاره کرد و به این ترتیب توحید سینه مملو ازخشم و نفرت خویش را برهنه کرده و سپر کودکان، نوجوانان، زنان و دختران مظلوم نقده و همه ملت آذربایجان نمود. در این حین، درکمال ناباوری و قساوت، سرهنگی به عنوان فرمانده گروهان ضد شورش، شخصا با سلاح خود سینه پر از محبت توحید را آماج گلوله های داغ قرارداد. بر اساس ادعاهای مردم دو نفر به نامهای قلی یوسف زاده و مهدی داننده از سرکوبگران مردم در سولدوز بودند. چهل روز پس از جان باختن توحید و یارانش، جمع کثیری از اهالی سولدوز (نقده) با شرکت در یک تظاهرات مردمی یاد این عزیزان را گرامی داشتند».
سال 1385: بهزاد صبوحی نژاد: 1 خرداد 1385 در تبریز دستگیر می شود و در 3 خرداد در «ائل گؤلو» تبریز پیکرش در آب پیدا می شود. رژیم علت مرگ را چنین شرح داد که گویا ایشان قصد خودکشی داشته است! اطلاعات تکمیلی: «بهزاد صبوحی نژاد ساکن کوی «پرواز» تبریز بر اثر شدت شکنجه و ضربات مأموران ادارۀ اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید. بهزاد از فعالان شناخته شده حرکت ملی آذربایجان در محله پرواز تبریز بود. پیکر وی در مورخه 3/3/85 در حالی که بر دستهای وی اثر دستبند و در بدنش آثار شکنجه نمایان بود از استخر ائل گؤلو (شاه گؤلو)ی تبریز به دست آمد».
سال 1385: ستار سلیمی: 18 ساله . در 1 خرداد 1385 در تبریز دستگیر می شود. ادارۀ اطلاعات پس از پیگیری مستمر و بی امان خانوادۀ شهید دو هفته بعد اعتراف می کند که بله ستار سلیمی دستگیر شده است و در ادارۀ اطلاعات هست و به زودی آزاد می شود ولی این شهید 18 سالۀ ما، پیکرش 1 ماه بعد خانواده اش به ادارۀ اطلاعات تبریز فراخوانده می شوند و پیکرش به خانواده اش تحویل داده می شود. جالب این که مأموران وازرت اطلاعات تبریز داستان عجیبی را دربارۀ چگونگی کشته شدن این شهید به خانواده اش می گویند: ما ستار را دستگیر کرده بودیم ولی آزاد کردیم و هنگام فرار از ایران قصد گذشتن از رود آراز (ارس) توسط مأموران مرزبانی گلوله خورد و کشته شد!!! اطلاعات تکمیلی: « بعد از اتمام تظاهرات خانواده وی که در محله فقیر نشین «میسیر قهوه سی» تبریز زندگی می کنند، منتظر برگشت ستار به خانه می مانند. اما ستار به خانه بر نمی گردد. خانواده ایشان به قصد پیدا کردن فرزندشان به دادگستری تبریز مراجعه می کنند. مقامات قضایی تبریز اعتراف می کنند که ستار سلیمی در تظاهرات تبریز دستگیر شده است و پرونده ایشان مراحل قانونی خود را می گذراند و به زودی آزاد خواهد گردید. پس از دو ماه انتظار، ماموران وزارت اطلاعات پیکر بی جان ستار سلیمی را تحویل خانواده شان می دهند و خانواده وی را شدیدا تهدید می کنند که از رسانه ای شدن خبر پرهیز کنند. تحت فشار شدید وزارت اطلاعات، به خانواده ستار سلیمی اجازه برگزاری مراسم ترحیم در مسجد محل داده نمی شود و خانواده وی مجبور می شود مراسمی کوچک در خانه محقر خودشان برگزار کنند. ستار سلیمی در قیام سراسری یکم خرداد ۱٣٨۵ برعلیه کاریکاتور توهین آمیز روزنامه دولتی ایران و اعتراض به سیاستهای تبعیض نژادی و زبانی رژیم نژادپرست جمهوری اسلامی ایران شرکت کرده بود . ستار به یادگیری زبان مادری خویش بسیارعلاقه مند بوده و در کلاسهای زبان ترکی که به صورت خودجوش در تبریز برگزار می شد شرکت می نمود. ستار سلیمی دانش آموز نوجوان تبریزی متولد ۱٣۶۷ در هنرستان اکبریه تبریز واقع در محله سامان میدانی تحصیل می نمود. او در خانواده کارگری و زحمتکش متولد شده بود واز کودکی با فقر و نداری آشنا بود.ستار سلیمی یکی از فعالین سیاسی و مبارز تبریز بود که برای رفع هر گونه ظلم و ستم ملی، مبارزه می کرد».
سال 1385: مجید خدایی . شهید 30 ساله ساکن کرج بوده است و در 28 بهمن 1385 در حال پخش اعلامیه در شهر تبریز دستگیر می شود و پیکرش در 24 اسفند 1385 خانواده اش تحویل داده شد.
سال 1385: وحید داورپناه که در حوادث خرداد 1385 تبریز توسط شللیک گلوله های ساچمه ای مأموران رژیم دو چشم خود را از دست داده است و فعلاً در سوئد زندیگ می کند و شهید زندۀ حرکت ملی آزربایجان محسوب می شود.
سال 1386: سینا طارق دانشجوی تورک آزربایجان، در 1 خرداد در تبریز دستگیر می شود و این بار با ضربات قمه شهید می شود. اطلاعات تکمیلی: « سینا طارق جان خود را فدای وطنش آزربایجان و رهایی ملت ستمدیدۀ تورک آزربایجان از ظلم و استثمار و استعمار جمهوری اسلامی ایران نمود. یاد این رزمنده هم با تاریخ آدربایجان عجین شده وهمیشه زنده خواهد ماند . چهل روز پس از شهادت سینا خانواده داغدیده او مراسمی را در سکوت و اختناق و در محاصره نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها برگزار کردند. بعد از این جنایت، سرکوبگران اشغالگر رژیم خانواده سینا را به شدت تهدید و به آنها گوشزد کردند که در صورت انتشار خبر شهادت فرزندشان اعضای خانواده در معرض خطر قرار خواهند گرفت. سینا طارق در قیام اول خرداد ماه سال 1386 در تبریز که برابر با نخستین سالگرد سلسله قیامهای ضد آپارتاید ملت آذربایجان در اردیبهشت و خرداد ماه سال 85، در پی ضربات چماق و قمه دژخیمان رژیم آپارتاید جمهوری اسلامی ایران ایران شهید شد .سینا طارق فرزند ایوب طارق و دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد اسکو بود».
سال 1386: قتل مشکوک قربان قاسمی پدر عسگر قاسمی. بعد از این واقعه شهادت عسگر قاسمی در سال 1385 که پیش از این به آن پرداختیم، آقای قربان قاسمی پدر عسگر قاسمی از قاتلین فرزندش به دادگاه شکایت کرده وخواهان معرفی قاتلین پسرش شده بود، اما پرونده او مدتهاست در دادسرای نظامی اورمیه در حال بررسی است و دشمن اشغالگر همیشه به بهانه های مختلف از دادن رای نهایی سر باز زده و با پیشنهاد دیه و صدها طرح و ترفند دیگر در صدد منصرف نمودن آقای قربان قاسمی از پیگیری پرونده فرزندش شده بود. با تاسف فراوان آقای قربان قاسمی، پدر عسگر قاسمی روز دوشنبه شانزدهم مهر ماه سال 1386در اثر سانحه رانندگی مشکوک و در شرایط مشکوکی در گذشت و در جسد این پدر دلسوز در حضور فعالین حركت ملي سولدوز، بستگان و عموم مردم در وادی رحمت محمدیار سولدوز به خاک سپرده شد.
سال 1386: اکبر نوروزی. 53 ساله در 1 خرداد در تبریز دستگیر می شود و پیکرش 1 بعد به عائله اش تحویل داده شد و در قبرستان روستای قاراکندی در کنار شهرستان صوفیان به خاک سپرده شد. اطلاعات تکمیلی: « اکبر نوروزی یکی از کارگران مبارز حرکت ملی آزربایجان در شهر تبریز بود. این کارگر پنجاه و سه ساله برای یافتن کار از روستای گروس صوفیان به تبریز آمده ودر بازار فرش کارگری می کرد.اکبر برای مدافعه از حقوق و آرمانهای ملت ستمدیده آذربایجان و در دفاع از حقوق سیاسی و اقتصادی کارگران آذربایجان تظاهرات یک خرداد 1386 در تبریز شرکت نموده بود. در جریان تعرض نیروهای اطلاعاتی وبسیجهای جمهوری اسلامی ایران به تظاهرات مردم اکبر و تعدادی زیادی از معترضین دستگیر شدند و بازداشتگاهها و شکنجه گاهها منتقل شدند. خانواده مبارز جان باخته پس از چند روز جستجو بالاخره جسد اکبر را در سردخانه ای می یابند که آثار شکنجه و ضرب و شتم شدیدی در آن نمایان بود. اما شکنجه گران اسلامی جسد اکبر نوروزی را تا امضای تعهد کتبی مبنی بر اینکه خبر کشته شدن او را به هیچکس بازگو نکنند تحویلشان نمی دهند. دشمن پس از اخذ تعهد و تهدید فراوان پیکر خونین و شکنجه شده این کارگر آگاه و آزادیخواه ملی گرای تورک آزربایجان را به خانواده فقیر و داغدارش تحویل می دهند. مراسم خاک سپاری اکبر نوروزی در میان تدابیر امنیتی دشمنان سرکوبگر آذربایجان در زادگاه مادریش روستای گروس برگزار شد و صدها نفر از مردم رنجدیده برای احترام عزیز و همرزمشان در این مراسم حضور یافتند».
سال 1386: سیاه رشتبری. مادر 53 ساله. 29 اردیبهشت 1386 جان خود را از دست داد. دلیل از دست جان دادن ایشان این بود که مأموران ادارۀ اطلاعات تبریز پسرش حسین یوسفی، فعال ملی آزربایجان را دستگیر می کنند و روز همین مأموران بعد به همراه حسین یوسفی به به منزلشان هجوم می برند و برای ترساندن و ارعاب حسین و مادرش، موقعی که حسین یوسفی در حیاط منزل بود، مأموران اطلاعات به داخل خانه رفته و هنگام به هم ریختن و جستجوی منزل، به خانم سیاره رشتبری می گویند که پسرت را می بریم و پیکر اش را تحویلتان می دهیم. همین سبب می شود که این مادر دچار شوک و سکته شود و 40 روز به کما برود و قبل از این که پسرش آزاد شود، ایشان جان خود را از دست می دهد.
سال 1387: فرهاد محسنی نگارستان: جوان 25 سالۀ تبریزی. 1 خرداد 1387 مأموران رژیم سعی می کنند که او را دستگیر کنند که از دستشان می گریز ولی در 2 خرداد 1387 دستگیر می شود و پیکرش در 21 خرداد در حالی که دستبند بر دستانش بود در «ائل گؤلو» تبریز پیدا می شود و همین طور به خانواده اش تحویل داده می شود. لابد می خواسته با دستبند خودش را بکشد! (همان سرنوشتی که به سر بهزاد صبوحی نژاد در 3 خرداد 1385 آورده بودند).
سال 1387: قادر صدیقی. 9 خرداد در تبریز هنگامی که به همراه سه دوستش سوار بر موتور سیگلت در تبریز در حال پخش اعلامیه بود، مأموران رژیم به آنها مشکوک شده و با ماشین دنبالشان می افتند که آنها را دستگیر کنند ولی نمی توانند آنها را بگیرند و با ماشین به موتور سیگلت ایشان می کوبند که در نتیجه موتور واژگون شده و سر قادر صدیقی ضربۀ شدید می بیند و به شهادت می رسد. پلاک ماشینی که به موتور سیگلت ایشان زده است، کلانتری 18 تبریز به شماره 28486 بوده است. رئیس کلانتری این مورد را تأیید کرده است و تا به امروز هیچ کس نتوانسته است این مسئول را در این کلانتری را تعقیب کند.
سال 1387: افشین عرفان خسروشاهی. 30 ساله. فعال حرکت ملی آزربایجان. اهل تبریز که جنازه اش در ساعت 10 شب 1 تیرماه 1387 در مغازه اش واقع در چهارراه آبرسان تبریز پیدا شد. بر روی بدنش آثار ضرب شدید و شکنجه های سنگین دیده می شد، در حالی که از گردن آویزان بود، پیدا شد. او چندین بار قبل از شهادتش توسط نیروهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی ایران تهدید جانی شده بود.
سال 1387: 3 آبان ماه 1387. شهید بزرگ و عزیز ما، یکی از ارزشمندترین و فراموش نشدنی ترین شهدای حرکت ملی آزربایجان، شهید مهندس غلامرضا امانی به همراه دو برادرشان. اتومبیل شخصی ایشان با کامیون متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جمهوری اسلامی ایران در راه تبریز- اهر تصادف مشکوک می کند و در اصل کامیون سپاه به قصد کشتن شهید به اتومبیل ایشان می کوبد و در حالی که فاصلۀ محل تصادف اتومبیل ایشان با کامیون سپاه پاسداران از شهر تبریز زیاد هم دور نبوده است، 4 ساعت تمام طول می کشد تا آمبولانس خود را به ایشان برساند و در آن هنگام که آمبولانس شهید و دو برادرش را به بیمارستان می برد، شهید زنده بوده است و دکترها برای رسیدگی به وضعیت او و بهبودیش تلاش می کردند ولی طولی نمی کشد که مأموران اطلاعاتی- امنیتی رژیم جمهوری اسلامی ایران، دکترها را از اتاقی که شهید در آن بوده است، بیرون می کنند و غلامرضا امانی را به شهادت می رسانند و بعد از لحظاتی بیرون می آیند و به دکترها می گویند که مصدوم فوت کرده است.
سال 1388: شهید چنگیز بخت آور که طبق اظهارات بابک بخت آور، در زمان پیدا شدن پیکر اش در محل کارش هیچ گونه علائمی دال بر هیچگونه بیماری نداشتند و سالم سالم بودند و هنگام اصرار خانواده محترمش برای علت فوت مأموران از این کار ممانعت به عمل می آورند.
سال 1388: میترا رضایی. دانشجوی نخبۀ اهل خوی در دانشگاه صنعتی شریف تهران. خانم 24 ساله و فعال ملی که در انجمن ادبی فعال بوده و اشعار تورکی می سروده است. در یک هفته قبل از شهادتش، یک کامیون قصد داشته است که میترا رضایی را زیر بگیرد که نتوانسته است و این خانم، موضوع را به «حراست دانشگاه صنعتی شریف» اطلاع می دهد و شکایت می کند و مأموران حراست قول می دهند که پیگیر این کار باشند ولی بعد از گذشتن یک هفته، ایشان با تصادف با همان کامیون معروض می ماند و کامیون مزبور میترا رضایی را زیر گرفته و می کشد و از محل می گریزد. جالب این که پیکر میترا در وسط تهران، یک ساعت در محل می ماند و هیچ آمبولانسی برای بردن آن نمی آید و باز جالب این که طبق قوانین دانشگاه، هیچ کامیونی نمی تواند قبل از ساعت 10 شب به محیط دانشگاه وارد شده و در آن تردد نماید در حالی که همان کامیون از ساعت 8 صبح به دانشگاه وارد شده و منتظر میترا بوده است. و جالب تر از این که رانندۀ کامیون یک پسر 17 ساله و بدون گواهینامۀ رانندگی بوده است که توسط حراست دانشگاه دستگیر می شود و کامیون همان جا باقی می ماند و تا به امروز کسی از هویت صاحب کامیون و آن نوجوان خبری ندارد.
سال 1388: مجید امیری: شاعر و نویسندۀ ارزشمند آزربایجانی 7 بهمن 1388 توسط عوامل جنایتکار جمهوری اسلامی ایران به شهادت می رسد. ایشان مأمور ارشد بازرسی دادگستری بوده اند. پیکر در حالی که از گردن آویزان بود در منزل شخص خودش پیدا شد در حالی که گردنش و دندانهای فک زیرینش شکسته بودند و آثار ضربۀ شدید در سر و صورتش هویدا بود. با این حال رژیم جمهوری اسلامی ایران علت مرگ را خودکشی و سکته اعلام کرد!!! ایشان در حال تحقیق دربارۀ فساد عوامل جمهوری اسلامی ایران بودند و شخص به شخص این فاسدان را با ذکر نامهایش و مشخصاتشان و این که چه فسادی داشته و چه قدر خورده اند، همه را می نوشتند و کتابی افشاگرانه علیه حاکمیت جمهوری اسلامی ایران به نام «قارا قوتو qara qutu» می نوشته است و برای همین بارها توسط مأموران وزارت اطلاعات رژیم فاسد جمهوری اسلامی ایران به مرگ تهدید شده بودند.
سال 1389: حمیدرضا عبدی: دانشجوی نخبۀ تبریزی آزربایجانی در دانشگاه صنعتی شریف تهران. در المپیاد فیزیک در کل ایران در سال 1386 دوم شده بود. او فعال دانشجویی بسیار باسواد حرکت ملی و دارای فعالیت بسیار بود. در فضای «نسبتاً» باز قبل از انتخابات خرداد 1388 بسیار فعال بود و کلاسهای زبان تورکی بسیار می گذاشت و در زمینۀ افشاگری علیه ظلمها و تبعیضات حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در حق ملت تورک آزربایجان مقالات بسیار می نوشت و تلاشهای بی امانی می کرد و انجمنهای شعر تورکی و آزربایجانی متعددی را راه می انداخت. پیکر بی جانش در 14 اردیبهشت 1389 ساعت 5 صبح در خوابگاه دانشجویی پیدا شد. ولی حراست دانشگاه به دانشجویان دیگر اجازه نمی داد که پیکر شهید را از نزدیک ببینند و دربارۀ علت فوتش سؤال کنند و در نهایت، حاکمیت جمهوری اسلامی ایران بعد از به شهادت رساندن حمیدرضا عبدی علت مرگ او را خودکشی با سم اعلام کرد و یادداشتی نیز به عنوان وصیت نامه خودکشی برای او جعل کرد (دقیقاً مثل مورد شهید روح الله دیندار در سال 1381). در یادداشت جعلی خودکشی به زبان فارسی شهید حمیدرضا عبدی چنین می خوانیم در المپیاد فیزیک سال 1386 دوم شدم و درسهای فیزیک ما در دانشگاه صنعتی شریف خیلی سنگین است و دوستانم همه از من جلو زده اند و من نمی توانم درس بخوانم برای همین خودکشی می کنم!!!
سال 1389: غلامحسین ناصری: علیرضا ناصری (ائل دایاغی) فعال حرکت ملی آزربایجان، رئیس شهرداری شهر عنبران از توابع شهرستان نمین استان اردبیل بوده است. بعد از سال 1384 و قوت گیری حرکت ملی، علیرضا ناصری به حرکت می پیوندد و تشکیلاتی کوچک در نمین و اردبیل می آفریند و در سال 1389 قصد بیرون آمدن و تظاهرات داشتند که به ملت می گویند ولی توسط مأموران وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران دستگیر می شود و انفصال از خدمات دولتی می خورد و به مدت 10 سال به زندان می افند، ولی از زندان فرار می کند و مجبور به ترک وطن و اقامت در آلمان می شود. حاکمیت ایران برای بازگرداندن این فعال ملی، پدر 65 ساله اش را دستگیر می کند و به شدت مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می دهد و به مرگ تهدید می کند، وقتی نتیجه نمی گیرد، برادر علیرضا ناصری، غلامحسین را دستگیر می کند و به ادارۀ اطلاعات می برد و آن قدر شکنجه می کند که ایشان جان خود را از دست می دهد و بعد از 4 ماه پیکر غلامحسین به خانواده اش تحویل می دهد. در گواهی فوت پزشکی قانونی برق گرفتگی حاصل از شوک الکتریکی و شکستن جمجمه اعلام شده است.
1390: ابراهیم جعفرزاده 37 ساله اهل خوی به همراه همسرشان مینا کهربایی و دختر دوساله شان آیلا در 4 مهر 1390 به شهادت رسیدند. آنچه در بارۀ شهید ابراهیم جعفرزاده و شهید مینا کهربایی و دختر دو ساله شان شهید آیلا جعفرزاده قابل ذکر است، این است که ایشان شب قبل از فوتشان در مراسم عروسی دوستشان که او هم فعال حرکت ملی است، و فیلم آن هم موجود است، سخنرانی تاریخی کرده است و لزوم تغییر اساسی استراتژی حرکت ملی از دفاع و عکس العملی بودن به فعالیت و حمله ای بودن را گوشزد کرده بود و از ملت تورک آزربایجان و فعالان حرکت ملی خواسته بود که به خیابانهای بیایند. طبعاً شنیدن این سخنان از چنین فعال برجسته ای برای رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی ایران غیر قابل تحمل بوده است.برای همین این فعال ارزشمند حرکت ملی را با این مرگ مشکوک به همراه خانوادۀ مظلومش به شهادت رساندند.
1390: علاءالدین ملماسی: شهادت: 4 تیر 1390. علاء الدین ملماسی مترجم، شاعر، نویسنده، محقق، زبان شناس، شیمیدان، عکاس، هنرمند 60 ساله تبریزی. بیش از 120 جلد کتاب، مقاله و جزوه دربارۀ تاریخ و فرهنگ و زبان و هنر ملت تورک آزربایجان نوشته است. او در راه آزربایجان جانش را از دست داد. قبل از شهادتش به خانواده اش می گوید که می خواهد به شمال و رشت سفر کند. در شب همان روز سفر از طرف وزارت اطلاعات با خانوادۀ ایشان تماس می گیرند و فوت ایشان را اعلام می کنند . جالب این که کسی که به رشت می خواست برود، پیکرش در وسط شهر شیراز در بلوار چمران پیدا می شود!!! علت فوت ایشان واژگون شدن ماشینشان آن هم در وسط شهر شیراز اعلام می شود!!!. در حالی که فاصلۀ میان رشت تا شیراز حدود 1437 کیلومتر است و نزدیکترین مسیر رشت با شیراز بیش از 1129 کیلومتر فاصله دارد و هیچ نشانه ای دال بر این که تصادفی در کار بوده است در ماشین ایشان پیدا نشد!!!
1391: ناصر خانزاده: فعال 26 ساله حرکت ملی آزربایجان از شهر تبریز که در همین شهر فعالیت می کرد. که از طرف تشکیلات آذوح و صرفاً آذوح پیگیری شد و متأسفانه دیگر تشکلاتهایمان به بهانۀ فعال معروف و مشهور نبودن، مورد این شهید را جدی نگرفتند و مورد این شهیدمان در فضای مجازی زیاد برجسته نشد، اما تشکیلات آذوح و فعالان گمنامی که به طور عاشقانه و مستمر و بی امان در روشنگری و بیدارگری ملت تورک آزربایجان فعال هستند که زیاد هم معروف و مشهور نیستند و نام و نشان آنها هم زیاد در حرکت برده نمی شود، آذوح توانست به اطلاعات مربوط به شهید خانزاده دست پیدا کند و آن را رسانه ای کند. علت شهادت ایشان به خاطر فعالیت ملی و فرهنگی مستمر و رفت و آمد به آزربایجان شمالی بود که باعث شد که تحت رصد مأموران وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران قرار بگیرد. او به خاطر این که دو تن از نزدیکترین اعضای خانواده اش عضو وزارت اطلاعات ایران بوده اند، تحت فشار مضاعف قرار می گیرد و او را تحت فشار قرار می دهند که به جاسوسی به نفع جمهوری اسلامی ایران در جمهوری آزربایجان بپردازد که قبول نمی کند و می کوشد که سندهای ارزشمندی را به دست بیاورد و در 8 آذرماه 1391 اعلامیه هایی به مناسبت 21 آذر 1324چاپ می کند و قصد داشته است که آنها را در سطح شهر پخش کند که همین روز توسط اطلاعات سپاه تبریز دستگیر می شود و بعد از یک هفته شکنجۀ وحشتناک، دچار خونریزی داخلی می شود و در نهایت پیکر بی جانش توسط اطلاعات سپاه به ادارۀ اطلاعات در 19 آذر ماه در حالی که در یکی از خرابه های محله یکه دوکان تبریز در حالی که از سقف حلق آویز شده بود تحویل خانواده اش داده می شود و توسط آن دو تن از خانواده اش که عضو اطلاعات بوده اند، به پدر و مادرش اجازه می دهند که بروند و پیکر پسرشان را ببینند ولی از آنها تعهد می گیرند که از این شهید هیچ اطلاعاتی به بیرون درز نخواهدکرد ولی حیف که همان شبی که با خانوادۀ ایشان صحبت می شود، روز بعدش شهید ناصر خانزاده به اغماء رفته و جان خود را از دست می دهند. بعد از دست دادن جانشان رژیم جمهوری اسلامی ایران، آن قدر جسارت و بی شرمی و بی حرمتی دارد که می کوشد که پیکر شهید خانزاده را به شهری دیگر ببرد و با نامی دیگر دفن کند که خوشبختانه با پیگیری خانواده اش این توطئۀ ضدبشری به انجام نمی رسد و شهید در تبریز دفن می شود.
1397: شهید حسن دمیرچی (حسن آزربایجان) نویسنده، شاعر، موسیقی چی و فعال ملی آزربایجان ملقب به «پدر معنوی حرکت ملی ملت تورک آزربایجان». کسی که همان گونه در زندگی اش با فعالیتهای بی امانش بزرگترین تأثیر را در حرکت ملی آزربایجان گذاشته بود و دشمن نژادپرست ضد تورک و ضد آزربایجان را رسوا کرده بود با شهادتش نیز همین کار را کرد و بزرگترین تأثیر را بر حرکت ملی آزربایجان گذاشت. متأسفانه با وجود دهها مدرک و سند متقن باز هم خیلی از مدعیان حرکت ملی آزربایجان، شهادت ایشان را قبول ندارند و می کوشند مرگ ایشان را طبیعی جلوه دهند در حالی که ما (تشکیلات آذوح) تا آخرین نفسمان زیر اسم ایشان را خط می کشیم و فریاد می زنیم که ایشان را حاکمیت جمهوری اسلامی ایران به شهادت رساند. همه دلایل و اسناد و شواهد حاکی از این هستند که حسن آزربایجان را در بیمارستان عالی نسب تبریز مأموران اطلاعاتی- امنیتی جمهوری اسلامی ایران به شهادت رساندند و برای انجام این توطئۀ شوم سه بار تلاش کردند: 27 اردیبهشت، 11 خرداد و در نهایت در 3 تیر موفق شدند که نیت شوم خود را عملی کنند و ایشان را به شهادت برسانند. همۀ شواهد و مدارک نشان می دهد که ایشان را به شهادت رساندند در تاریخ 11 خردا ماه پزشکان متخصص ضریب هوشیاری حسن آزربایجان را 12 از 15 اعلام کردند و از نقطه نظر پزشکی و نظر پزشکان متخصص کسی که ضریب هوشیاری اش از 10 بالتر باشد، درصد زنده ماندنش بیش از 90 درصد است در حالی که در روز 3 تیرماه ضریب هوشیاری اش از 11 به 3 رسید و ایشان به حالت اغما رفتند و فوت شدند. نقشۀ فوت ایشان دقیقاً مثل فوت شهید غلامرضا امانی و مشابه احمد خمینی بود و ایشان را با سم به شهادت رساندند.
این لیست شهدای حرکت ملی قبل از همه چیز دو نکته را روشن می کند:
الف- چرا پیش از ما (امیر مردانی و سایت آذوح) این لیست پرافتخار شهدای حرکت ملی ملت تورک آزربایجان توسط فعالان حرکت ملی به این صورت کامل و مورد به مورد، رویش انگشت گذاشته نشده است و از لحاظ خبری و اطلاع رسانی و بولد خبری بولد و مشخص و بررسی نشده است و هنو زهم نمی شود؟ انسان واقعاً حیرت می کند که حرکت ملی آزربایجان که این همه شهید آشکار و پنهان «همراه با مرگهای مشکوک» دارد، چرا اینها را از نظر رسانه ای، با سایتها و وبلاگهای اینترنتی، فیس بوک، یوتیوپ، تلگرام، اینستاگرام، واتس آپ، تلویزیون گوناز و دیگر تلویزیونها، رادیو و تمامی امکانات رسانه ای که داریم، بولد و برجسته نکرده و نمی کند؟ در حالی که فارسها مثلاً مورد زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی- کانادایی را آن قدر از لحاظ رسانه ای بولد و برجسته کرده و می کنند که موضوع بین المللی می شود. چرا ما در قبال این همه فعال جوان و شجاع و ایگید و قهرمان خودمان این همه بی تفاوت هستیم؟ چرا فعالان ما و رسانه های ما، به جز تشکیلات و سایت آذوح، آن گونه که شایسته است، به این مورد مهم نپرداخته و نمی پردازند؟ یادمان باشد که حرکت ملی آزربایجان را مرهون خون شهیدانمان هستیم و تا زمانی که ملت هست، شهید هم هم هست و ملتمان به شهدای ما زنده است و تا زمانی که شهید داریم، حرکت ملی هم داریم.
ب- این لیست شهدا پیش از همه چیز نشان می دهد که حاکمیت جمهوری اسلامی ایران نسبت به ملت تورک آزربایجان و فعالیت فعالان ملی چه قدر بی رحم و جنایتکار بوده است.
در پایان در پاسخ به این سؤال مهم که چرا با وجود این تعداد شهدای حرکت ملی آزربایجان ما از همۀ ملل ایران بیشتر است و تعداد مرگهای مشکوک فعالان حرکت ملی نیز به نسبت دیگر ملل بیشتر است، چرا حرکت ملی تا کنون نسبت به این مرگهای مشکوک آن گونه که شایسته است، عکس العمل نشان نداده و این شهیدان راه وطن را از نظر رسانه ای و به هر بهانه ای برجسته و بولد نکرده است؟ و این که چرا پدیدۀ «خودسانسوری» در حرکت ملی ما از دیگر حرکات ملی ملل دیگر بیشتر است؟ باید آن را معلول «عدم اعتماد به نفس» (اؤز گوونسیزلیک) در میان فعالان حرکت ملی و عدم درک عمیق از قدرت رسانه برای پیشبرد حرکت ملی بدانیم . بدین وسیلۀ سایت آذوح با پرداختن به این امر از تمامی فعالان حرکت ملی در هر کجا که هستند خواهشمند است که در مورد مرگهای مشکوک یا هرگونه شهادت فعالان حرکت ملی دیگر سکوت نکنند و اطلاعات ذیقیمت را از طریق ایمیل و تلفن به سایت آذوح بفرستند و یقین داشته باشند که در انعکاس اطلاعات مربوط به شهدای حرکت ملی مان ذره ای کوتاهی و درنگ نخواهیم کرد.