هنوز زمان زیادی از حادثه کودتای 28 مرداد سال 1332 نگذشته فقط 66 سال ازآن تاریخ میگذرد وبه یعقین افراد زیادی هنوز وجود دارند که در آن دوران در تهران زندگی میکرداند و شاید بیشماری از آنها در قید حیات باشند و حوادث آن روزهای پرآشوب را بیاد داشته باشند ، آری 28 مرداد هم کودتا بود و هم آغازی برای ظهور یک رژیم دینی مطلق برای سالهای آینده (ایران) و برای شروع پروژه کمربند سبزو به فراموشی سپردن کشتارسال 1325 توسط ارتش شاهنشاهی که درآن سالها با کمک و راهنمائی ژنرال " شوارتسکوف" آمریکائی علیهه مردم آذربایجان و کردستان وکشتارهزاران مردم بیگناه که بی شرمانه آن قتل عام را ( نجات آذربایجان ! ) نام نهاداند که تا امروزه راسیتهای تمامیت خواه فارس ازآن کشتار نشخوارمیکنند ! به همین جهت باز مانده گان از آن دوران با مطالعه این یاد داشت مختصرتاریخی سالها و روزهای قبل وبعد ازکودتای 28 مرداد را بیاد بیاورند .
و اما به هنگام کودتای 28 مرداد من 19 ساله بودم که امروز یکی از هزاران شاهد زنده آن روزهای پرحادثه میباشم، ازانجائی که محل کسب کارپدرم ازدوران رضاخان درخیابان استامبول بود و من از سنین طفولیت 8 سالگی تا 1333 درخیابان استامبول نزد پدرم بودم و مدرسه ابتدائی من درخیابان " لاله زارنو" بود به همین جهت هر روزشاهد حوادث جاری آن روزهای پرحادثه بودم ، همچنین بعدها که خواندن نوشتن را یاد گرفته بودم به دلیل علاقه وکنجکاوی نشریات روزانه آن دوران مطالعه میکردم و شاهد بحثهای هرروزه سیاسی افراد گوناگون بودم، به همین جهت خیابان استامبول آن دوران را میتوان یک دانشکده اجتماعی و سیاسی نامید ، من ودوستان هم سن وسالم دقیقاً درجریان حوادث آن روزها قرار داشتیم که چکیده ای ازآن حوادث واقعی آن دوُران پر حادثه را بعنوان واقعی در رمان ( سئبتچی حسن ) که به زبان ترکی آدربایجانی نوشته شده آورده ام .
به جرئت و مختصراً میتوانم بگویم که حادثه 28 مرداد یک گودتای واقعی بود که زمینه آن ازسال 1331 بوسیله دربار با تأسیس( گارد گمرک ) که درآن زمان به تازه گی توسط ( تیمسار دفتری) تأسیس شده بود و با شرکت نظامیان باشگاه افسران بازنشسته و کمکهای پنهانی ، تاکتیکی ، مالی مستشاران آمریکائی و همکاری ماسونهای وابسته به انگلیس قبلاَ بعد از فرار شاه زمینه چینی شده بود که از غروب 27 مرداد 32 آغاز شد ، گرچه چندین بارتوطئه کودتا توسط افسران سازمان نظامی حزب توده با درج رمزهای کودتا فاش شده بود و در روزنامه های بسوی آیندۀ ، شهباز وسایر نشریات حزب توده به اطلاع عموم رسانده میشد ، ولی نهایتاً کودتا انجام شد.
چند روزی پس از تشکیل گارد گمرک نظامیان این تشکیلات جدید با کلاهها وقیافه های مخصوص سوار برخود روهای جدید جیپ درخیابانهای مرکزی تهران اقدام به رژه نموداند که در همان موقع من به دوستانم گفتم اینها روزی کودتا خواهند کرد که همین طورهم شد و گارد گمرک بطور موثر در کودتا شرکت نمود ، جالب اینکه اراذل و اوباشانی هرروز در نقاط مختلف با آرامی عربده کشی میکرداند ، وقتی به خیابان استامبول ، نادری میرسیداند صداهایشان بلندتر میشد ، زیرا اکثریت مغازه داران و کسبه جزء ، دست فروشان خیابان استامبول ترک آذربایجانی بودندن و لاتها وقتی شعار میداداند ، رو به کسبه نموده و عربده میکشیدند ، ألبته همیشه یک کامیون پلیس آنها را حمایت میکرد .
حدود 10 روزی قبل از وقوع کودتا همانطور که در بالاقید شده روزنامه های وابسته به حزب تودۀ نظیر بسوی آینده ، شهباز، چلنگر، مصلحت ، احتمال وقوع کودتا توسط نظامیان طرفدار شاه را بطور مشروح و قید رمزهای رد و بدل شده برای انجام کودتا توسط افسران ارتش را با جزئیات آن فاش نموده بوداند .
دربعد از ظهر روز 27 مرداد من به همراه دوستم چنگیز که امیوارم در قید حیات باشد برای دیدن فیلمی به سینما پارک واقع درجنب مسجد هدایت در خیابان استامبول کوچه مسجد هدایت رفته بودیم ، ساعت 6 بعد از ظهر بعد از پایان فیلم که هنوز آفتاب غروب نکرده بود ما از سینما بیرون آمدیم و با کمال تعجب دیدیم کوچه مسجد هدایت پراز پاسبانهاست که با خشونت مشغول دستگیری کسانی میباشند که " پیراهن سفید " برتن داشتند ولی نه من و نه چنگیز پیراهن سفید برتن نداشتیم .
یکی از پاسبانها بنام " محمد آقا و عصمت الله خان " از پاسبانهائی بوداند که از سالها قبل محل مأموریت روزانه شان خیابان استامبول بود وهمه کسبه خیابان را حوب میشناخت به همین جهت هردوی ما را که تمایلات چپی داشتیم خوب میشناخت ، ولی درآن روز به هر جهت به کمک بزرگی نمود و من را صدا زده گفت : آهای پسر شکور زود برو خونتون اوضاع خرابه میگیرن میبرنت ، و ما را تا اول لاله زار نو همراهی نمود ، ما بلافاصله با سرعت از خیابان دور شده ازطریق سعدی شمالی ، دروازه دوُلت به طرف خانه راه افتادیم ، اوضاع عجیبی بود درهمه چهار راهها کامیونهای پلیس و سرباز به حالت آماده باش بوداند و ما از بیراه ها خود را به خیابان گرگان رسانده و به خانه رفتیم .
در صبح روز 28 مرداد مطابق روال هرروزه چنگیز به خانه ما آمد ومن به همراه دوست هم کلاسم چنگیز با پای پیاده از خانه مان در خیابان گرگان بطرف مرکز شهرکه همانا خیابان استامبول باشد به راه افتادیم ، وقتی به چهار راه پل چوبی رسیدیم برای باخبر شدن از اوضاع به بساط روزنامه نزدیک شدیم ، با تعجب و ترس دیدیم تمام روزنامه های وابسته به حزب تودۀ تعطیل شده و درعوض روزنامه هائی نظیر روزنامه شاه داد ، شاهد ، فرمان ، داد ، آتش ، اصناف و سایره با انتشارمتن فرمان شاه مبنی برنخست وزیری فضل الله زاهدی را چاپ نموده بوداند .
درمسیر راه تا رسیدن به خیابان استامبول دیدیم همه مغازه ها بسته یا نیمه باز بوداند ، وقتی به استانبول رسیدیم حدود ساعت 10 بود ، چند دقیقه ای گذشت ابتدا صدای چند تیر اندازی آمد و بعد صدای غرش زنجیر تانکها که بتدریج نزدیک میشداند ، ما جلوه قنادی( تصاج) بودیم که محل کسب پدر چنگیز هم درجنب قنادی بود .
تمام کارکنان قنادی تصاج ترک بوداند ، صاحب قنادی صادقخان بود که مرد بسیار فهمیده ای بود خانه شان هم بالای همان قنادی بود وپسرانش تیمور ، محسن دوستان ما بوداند ، عبدالله خان و بوتیمارکه با ما دوست بوداند فوراً درشیشه ای قنادی را بازنموده و ما را به داحل قنادی برداند " این بوتیمار" جوانی بسیار خوش هیکل وزیبا رو بود که بعد ها در چند فیلم سینمائی به هنر پیشه گی پرداحت ، ما از پشت شیشه قنادی آمدن تانکها و کامیونهای سربازان و افراد گارد گمرک را که سوار جیپها بوداند میدیدیم ، هم زمان زنانی را که از فاحشه خانه دروازه قزوین و سایر جاها آوردۀ بوداند سوار بر جیپها بوداند که سردسته شان ( ملکه اعتضادی بود ـ ملکه اعتضادی بعد از کودتا با با دلارهائی گرفته بود فروشگاه لباسی در خیبان شاهرضا بین نزدیکی های خیابان ویلا باز نمود که مشتریانش از جنس خود او بوداند ) و همچنین دسته هائی از لات ها وچاقوکشان میدان امین سلطان ، سرچشمه ،گمرک که ما اغلب آنها را بارها هنگام یورش به تظاهراتها دیده بودیم و میشناختیم ، از قبیل حسین رمضان یخی ، طیب حاج رضائی ، شعبان بی مخ ، مهدی قصاب ، برادرا هفت کچلان ، عباش تیغ کش و نوچه هایشان و روحانی نمائی بنام شمس قنات آبادی که نماینده مجلس هم بود با دردست داشتن عکس بزرگ شاه و یک بیرق سبز رنگ با شعاردینی و الله اکبر سوار برجیپ مرتب شعار مرگ بر مصدق ، مرگ بر توده ئی میداداند ، و یا میگفتند ( پوست و روده توده ای ها را میخریم ، مرگ بر بولشویک ، مرگ بر ترکها و سایره .
ما ساعتها درداخل قنادی بودیم و منتظر بودیم تا قدری اوضاع ساکت شود تا به خانه برویم ، حدود ساعت 4 بعد ازظهرازقنادی خارج شدیم و با گذشتن از کوچه پس کوچه ها به دروازه دولت و سپس به پیچ شمران رسیدیم ، وقتی به پیچ شمران رسیدیم با منظره وحشتناک و چندش آوری روبه رو شدیم که اشک درچشمانمان حلقه زد و به سختی میترسیدیم ، منظره چنین بود که گویا یکی از سربازان ارتشی که در مقابل اراذل و اوبا شان مقاومت نموده بود به شکلی اوُرا کشته بوداند که گویا تکه پاره شده بود ویک پای قطع شده اش در داخل پوتین سربازی بود که هنوز از استخوان شکسته اش خون میچکید دردست یکی از اوباشان بود که مرباً مانند دیوانه گان شعار میداد ، مرگ بر مصدق ، مرگ بر توده ای میگفت ، من آن منظره وحشتناک را هرگز فراموش نکرده و نمیکنم ، ما با هرمثیبتی بود به خانه هایمان رسیدیم ، چون هوا بسیارگرم بود شبها در پشت بام میخوابیدیم ، آنشب تا نزدیکی های صبح صدای تیراندازی قطع نمیشد ، واقعاً شب وحشتناکی بود ، آری این گوُشه کوچکی از حوادث کودتای 28 مرداد بود که سالهاست در ذهن من حک شده است ، آنهائی که میگویند 28 مرداد کودتا نبود ! نمیتوانند حقایق تاریخ را انکار کنند ، زیرا هنوز شاهدان عینی زنده بوده و وجود دارند .
بهتر است به کسانی که هنوز درقید حیات میباشند مراجعه کنند که در آن روزها ساکن تهران بوده و شاهدان عینی هستند . و اما من هرگز طرفدار مصدق نبوده و نیستم ، طرفداری از چپ و حزب توده را هم سالهاست که به فراموشی سپرده ام ، زیرا هم مصدق و هم حزب توده ضربات سنگینی به ملت آذربایجان زداند که تا امروز زخمهای آن التیام نیافته است ، من آذرایجانی هستم و به ترک بودنم افتخار میکنم ، هـدف از نوشتن این مقاله کوتاه تاریخی یادآوری حقایق تلخ تاریخ بود ، تا نسل آینده از آنچه در تاریخ نه چندان دور اتفاق افتاده و دنباله آن را رژیم فاشیست ولایت فقیه ادامه میدهد مطلع شوند ، آری 28 مرداد صد درصد کودتا بود ، با بحثهای آبکی تلویزیونی نمیتوان پرده سیاه بر روی حقیقت کشید . غ ـ ش ـ آذرخش مرداد 1398