تا کنون هیچ تعریف جامعی از ملت که بتواند پذیرش عمومی را بدست آورد، به دست نیامده است(اسمیت۱۹۷۳،۱۹۸۳_ستون واتسون۱۹۷۷_آلتر۱۹۸۹_کانور۱۹۹۴).
این وضع نشانگر جایگیری عمیق گفتمان ملیگرایی در مشکلات عملی سیاست نوین است. مفاهیم ملت، ملیت و نظایر آن ها اساسا بحث برانگیز هستند چرا که هر تعریف خاصی از آن ها به سود برخی جمع ها، منافع و هویت ها و به زیان ادعای های دیگر تمام میشود. مثلا بر حسب تعریف، یک ملت بایستی به قدر کافی بزرگ باشد تا بتواند خودمختار و خودبسنده باشد، در این صورت چه کسی باید تعیین کند که به چه مقیاس از بزرگی نیاز است؟ آیا "لیختن اشتاین"(به آلمانی: Liechtenstein) با جمعیت نزدیک به ۳۸۰۰۰ یک ملت به حساب میآید؟!
استالین این استدلال را علیه ادعاهای اقلیت های متعدد در اتحاد شوروی به کاربرد. برخی از این اقلیت ها اکنون بر دولت هایی مسلط هستند که توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده اند.
آیا نروژ با وجود کوچکی ملت به شمار میآید فقط به این دلیل که نفت دریای شمال آن را غنی میسازد؟ آیا اریته که جمعیت آن نزدیک به نروژ بوده در صورت کشف ذخایر نفتی ملت به شمار خواهد آمد؟
هیچ راه روش قطعی و واقعی وجود ندارد تا مشخص کند چه ملت هایی بر اساس توانایی بالقوه آن ها برای کسب خودمختاری سیاسی یا اقتصادی «واقعی» هستند.
اساسا ملت ها تا حد زیادی توسط ملیگرایی ساخته میشوند. آن ها فقط زمانی وجود دارند که اعضایشان خود را از طریق چهارچوب گفتمانی هویت ملی درک کنند و ملت ها عموما بر اثر تلاش انجام گرفته توسط برخی اعضای ملت در سازندگی آن و به منظور پذیرش توسط سایر ملت ها و اعطای خودمختاری و سایر حقوق اجتماعی پدید میآیند. ملت یک راه و روش تفکر درباره اینکه مردم بودن چه معنایی دارد و چگونه مردمی که بدین سان تعریف شدهاند میتوانند در یک نظام جهانی وسیع قرار گیرند، همان طور که "گلنر" بر این عقیده است که: «این ملیگراییست که ملت را بوجود میآورد و نه راه دیگری پیرامون آن(۱۹۸۳:۵۵)».
مباحث وسیعی درباره تفاوت بین «ملت» و «ملیت» صورت گرفته است از جمله استالین با این تفاوت طوری رفتار کرد که گویی مسئله ای عینی و واقعی ایست. وی این نظریه را مطرح کرد که حقوق ملی صرفا زمانی باید اعطا شوند که مردمی دارای خصایص، سرشت، زبان، سرزمین، سازمان اقتصادی و تشکل روانی مشترک باشند.(استالین ۱۹۷۶).
دیگر نویسنده مارکیستی به نام "اوتو بائر" اتریشی، بر نظریه «سرنوشت مشترک» تاکید ورزیده است. وی بر این عقیده است که «ملت یعنی کل انسان هایی که به وسیله سرنوشتی مشترک در یک اجتماع دارای منش مشترک به یکدیگر پیوند خوردهاند...» با توجه به تعاریف فوق تفاوت ملت به عنوان کل از گروه های کمتر از کل به طرز گریزناپذیری سیاسی است به این معنا که پاداش ملت ها بهرمندی از "حق تعیین سرنوشت" خویش است در حالی که گروه های کمتر از یک کل، در حکم وسیله ای هستند برای اینکه گروه موسس ملت در ملتی دیگر باشند.
گرچه یک منبع عمده ملیگرایی، سطوح جدید یکپارچگی ملی است، ولی ضمنا ملیگرایی های جداییطلب غالبا زاییده طرح های شکست خورده یکپارچگی وسیعتر ملی یا به عبارتی همگونسازی فرهنگی (به فرانسوی: Assimilation culturelle)است! چند کشور اروپای شرقی و اتحاد شوروی پیشین مثال های فراوانی را در این باره عرضه میکنند همچنین جدا شدن هند از پاکستان، استقلال بنگلادش، جدایی طلبی فرقه ای در هند، تجزیه شبه جزیره کره به دو کره جنوبی و شمالی، عصر جنگ سالاران در چین(warlords) و اعلام استقلال اریتره از امپراطوری اتیوپی بعد از سی سال مبارزه، در هر یک از این موارد، یکی از چالش های عمده ای که در دولت ها پس از کسب استقلال صورت گرفت، از سرگیری تلاش برای یکپارچگی ملی بود که ملت را به طور فزاینده ای با دولت برابر میدانست.
در نتیجه گفتمان ملیگرایی متضمن هر دو جنبش های تقسیم پذیر(fissparous) یا جدایی طلب و جنبش های وحدت طلب یا اتحاد جنبش های ملیگراست. همچنین کانون این گفتمان معمولا همسازی یک دولت با ملتی از پیش موجود شناخته شده است. حیطه واحد ملی را شکل گفتمان ملیگرایی تعیین نمیکند، بلکه تا حدود زیادی درون مایه ای برگرفته از رابطه یکپارچگی ملی، سنت فرهنگی و تضاد با سایر دولت ها در درون نظام جهانی است.
بر اساس گفته "کارل دویچ": ملیت ها زمانی مبدل به ملت میشوند که برای حمایت از آمال خویش قدرت کسب کنند پس برای بهربرداری از حق تعیین سرنوشت بایستی فرایند ملتسازی انجام شده و راه رسیدن به آن از ایجاد اندیشه ملیگرایی میگذرد.
سید محمدرضا موحد، دانشجوی رشته حقوق و مدیر مسئول نشریه گؤزل وطن
۱۴۰۰/۴/۹