سعید حجاریان در دورهی دوم خاتمی گفت «اصلاحات مرد. زنده باد اصلاحات.» منظور وی آن بود که اگر خاتمی و دولتش در برآورده کردن مطالبات ناموفق بودهاند اصلاحطلبی زنده است و روزی دیگر سر بر خواهد آورد. او درست میگفت و چهار سال بعد از واگذار شدن دولت به جناح نظامی-امنیتی اصلاحطلبی در قالب جنبش سبز سر برآورد. عدم موفقیت خاتمی در لوایح دوقلو، بسته شدن بیش از صد نشریه و روزنامه در یک دورهی یک ساله، زندانی شدن صدها روزنامهنگار و نویسنده و فعال سیاسی، حمله به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران و تبریز و قتلهای زنجیرهای سیاسیون و نویسندگان آنها را از اصلاحطلبی منصرف نکرده بود. اصلاحطلبان در دوران دولت اول احمدی نژاد دست از مطالبات خود برنداشته و تحت فشار نیروهای امنیتی و نظامی و شبه نظامی بودند.
اما جنبش سبز به جای تحکیم مواضع اصلاحطلبان آنها را به کلی از اصلاحطلبی منصرف کرد. در سالهای بعد از جنبش سبز، جریان اصلاحطلبی در مواجهه با امواج سهمگین سرکوبها (کشتار خیابانی بیش از صد نفر، دادگاههای فرمایشی و نمایشی، بیش از ده هزار زندانی سیاسی، شکنجه و سوء رفتار با زندانیان، و رسوایی کهریزک) و خروج بخش قابل توجهی از فعالان این جنبش به خارج از کشور، همهی مطالبات جنبش را کنار گذارد و تنها نام «اصلاحات» را یدک کشید. البته اصلاحطلبان به جای بیعت فوج فوج با خامنهای و سپاه و روحانیون مورد تایید خامنهای میتوانستند سکوت پیشه کرده و منتظر زمانی باشند که نارضایی عمومی افزایش و ظرفیت سرکوب حکومت کاهش یابد تا خواستار همهپرسی و انتخابات آزاد شوند. اما آنها نتوانستند دوری از قدرت و منابع ناشی از آن را تحمل کنند. به همین علت عملا از قالب معترض و منتقد خارج شدند.
مرگ جنبش اصلاحطلبی و تبدیل شدن اصلاحطلبان به بخشی دیگر از حامیان خامنهای و سپاه را در مواردی به روشن میتوان مشاهده کرد. ذیلا به برخی از آنها اشاره میکنم.
از روحانی تا لاریجانی
محمد رضا تابش از اصلاحطلبان شناخته شده درمورد احتمال حمایت اصلاحطلبان از علی لاریجانی در انتخابات ۱۴۰۰ می گوید: «در این خصوص باید به تصمیم برسیم. اگر ما کاندیدا داشته باشیم و کاندیدای ما از سد شورای نگهبان بگذرد، دیگر این سوال نمیتواند سوال درستی باشد.» (اعتماد ۲۴ مهر ۱۳۹۶) همین که علی لاریجانی در میان نامزدهای احتمالی اصلاحطلبان در نظر گرفته شده است (که احتمال این در نظر گرفتن زیاد است چون شورای نگهبان به احتمال خیلی زیاد نامزد اختصاصی آنها را رد خواهد کرد) گویای تحولی است که در این گروه صورت گرفته است. در دههی هفتاد اصلاحطلبان علی لاریجانی را از اعضای محفل سرکوب معرفی میکردند (با تولید و پخش برنامههایی مثل هویت و چراغ و پخش مدام اعترافات ویدیویی اصلاحطلبان) و این موضوع با توجه به ریاست وی بر رادیو و تلویزیون دولتی و پیشینهی وی در بخشهای امنیتی سپاه باورپذیر بود.
اکنون میتوان پرسید که علی لاریجانی معتدل و اصلاحطلب شده یا اصلاحطلبان دیگر اصلاحطلب نیستند. البته پشتیبانی آنها از حسن روحانی در حالی که وی را در دههی هفتاد و هشتاد یک کودتاچی میدانستند (وقتی جای موسوی خوئینیها در مرکز تحقیقات استراتژیک را گرفت) نیز نوعی عقبگرد از مواضع گذشته بود.
توهم دوگانگیها
پس از اعلام تحریم سپاه و عدم تایید پایبندی جمهوری اسلامی به تعهدات اتمی خویش توسط دونالد ترامپ رئیس جمهور امریکا، سه چهرهای که اصلاحطلبان سالهاست به عنوان چهرههای میانهرو و مخالف گسترش طلبیو تنشزایی جمهوری اسلامی به مردم ایران و دنیا معرفی میکنند یعنی حسن روحانی، محمد جواد ظریف و محمد خاتمی به طور کامل و به صراحت از برنامههای موشکی و مداخلات نظامی سپاه پاسداران حمایت کردند و دو تن اول سازمان سرکوب را بدون هیچ مبنایی محبوب معرفی کردند. اگر کسی در سیاست ورزیاش چارچوب و اصولی داشته باشد تحت شرایط روز مواضعش را ۱۸۰ درجه تغییر نمیدهد. بنابراین نمیتوان گفت که این سه تن و دیگر افراد و گروههای معروف به اصلاحطلب صرفا در برابر سخنان ترامپ (که آنچه در مورد جمهوری اسلامی و سپاه گفت همه بیان واقع بودند) مواضع دیگری گرفتند. آیا دقیقتر نیست که بگوییم افرادی مثل سه تن فوق سخنان ترامپ را بهانه قرار داده و منویات قلبی خود را بیان کردهاند؟ آنها که همه از مدافعان جمهوری اسلامی هستند طبعا باید از سپاه و برنامههای آن دفاع کنند. آنها حتی در دورههایی که مخالف رفتارهای سپاه و موشک پرانیها نمایانده میشدند از سپاه عملا حمایت میکردند.
توهم تدبیر و امید
برای مرگ اصلاحطلبی کافی است به رفتار دولت تحت حمایت اصلاحطلبان در پنج سال گذشته نگاه کنید. در طی سه روز متوالی در مهر ۱۳۹۶ شهروندان ایرانی مطلع شدند که وزیر نفت دولت روحانی دختر عضو مجلس را استخدام میکند، همان وزیر برای ویلای وزیر اقتصاد به طور اختصاصی لولهی گاز میکشد و نه صرفا وزرای امنیتی و سیاسی بلکه وزیر علوم هم باید به تایید خامنهای برسد و وی ۱۰ فرد پیشنهادی را رد کرده است. گزارش فساد وسوءاستفادههای دولت از قدرت در کنار واگذاری تصمیمگیریها به بیت و خامنهای و سپاه مثنوی یک من کاغذ میشود. طرفه اینجاست که گروهی تحت عنوان دهان پرکن «اصلاحطلب» دولتی را که تک تک وزرایش وزرای خامنهای هستند و رئیس آنها نیز یکی از شش منصوب شورای نگهبان است تحت عنوان دولت امید و تدبیر به مردمی که گزینهی دیگر در برابرشان یکی از قصابان حاکم بر کشور (یکی از صادرکنندگان احکام کشتار هزاران زندانی در سال ۶۷) است میفروشند.
هنگامی که به جای مصباح و جنتی، دری نجف آبادی و ری شهری و فلاحیانبه عنوان نامزدهای فهرست تدبیر و امید برای مجلس خبرگان فروخته میشدند یا اعضای فهرست اصلاحطلبان خویشاوندان ناشناختهی دیگر سیاسیون این جناح بودند ذهن بیعت کنندگان به هیچ وجه قلقلک داده نشد که چه فرقی میان آنها وجود دارد. دهن کجی به خامنهای در حالی که قدرت مطلقه را در کشور در اختیار دارد کدام هدف و مطالبهی اصلاحطلبان را محقق کرده است؟ کدام رفتاری از اصولگرایان سر زده و جناح اصلاحطلب از آن خودداری کرده است؟
دنبالهی دولت احمدی نژاد
هفتاد و شش درصد مدیران دولت روحانی همان مدیران دولت احمدی نژادند، نیمی از وزرا دارای سوابق امنیتی و نظامی و گوش به فرمان بیت و سپاه هستند، و دولت در همهی موارد (از واگذاری لغو کنسرتها به ائمه جمعه و سند ۲۰۳۰ یونسکو تا واگذاری سیاست خارجی در منطقه به سپاه و پرداخت منابع مالی به تاراج رفته توسط قرض الحسنهها) در برابر خواستهای اصولگرایان کوتاه آمده است. با این حال دولت روحانی به عنوان دولت میانهرویی که مقابل اصولگرایان است به مردم معرفی میشود آن هم به خاطر مجموعا ده تا پانزده جملهی روحانی در دوران کارزارهای انتخاباتی یا هر چند ماه یک بار. آیا بعد از سه دهه نمیتوان انتظار داشت کسانی که واقعا خواهان تغییر و اصلاح در کشور هستند چشمان خود را باز کرده و جریان اصلاحات را زیر سنگ قبری پر از گرد و غبار مشاهده کنند، سنگ قبری که کسی حتی آب هم روی آن نمیریزد؟
دولت تدبیر و امید مثل دولت احمدینژاد مدام دروغ میگوید (ظریف بالاترین رکورد را دارد)، آمارها را جابهجا میکند، اختلاسها ادامه دارد (مثل اختلاس هشت هزار میلیاردی در صندوق ذخیرهی فرهنگیان)، هزینههای دولت و نقدینگی رشد آسمانخراشی داشته، سانسور کتاب و فیلترینگ و پارازیتها به همان شکل گذشته ادامه دارد، اشتغال وضعیتی مصیبتبار دارد و بازداشت روزنامهنگاران و گروگانگیری شهروندان غربی ادامه دارد. معلوم نیست چه تفاوتی میان دولت روحانی و دولت احمدینژاد و میان اصلاحطلبان و اصولگرایان وجود دارد.
نکتهی شگفتانگیز دیگر آن است که اصلاحطلبان این توهم دوگانگی را نه فقط به بخشی از مردم ایران بلکه به چپ اروپایی و امریکایی هم فروختهاند و رسانههای چپگرای غربی از ظریف و روحانی به عنوان میانهرو یاد میکنند.
باور فرا عقلی به اصلاحطلبی
گروهها و افراد مشهور به اصلاحطلب چه کارهایی باید بکنند یا نکنند تا افراد حامی آنها قبول کنند که اصلاحطلبی مرده است؟ ظاهرا هیچ عملی از آنها چنین کارکردی ندارد. طرفداران اصلاحطلبی در چارچوب جمهوری اسلامی به نحوی تحقیق ناپذیر و ابطال ناپذیر باور دارند که در ایران تحت این نظام اصلاح ممکن است، یک جریان سیاسی به نام اصلاحات وجود دارد، و افراد باید در هر انتخابات بدان رای دهند بدون آن که سه دهه تحت این جریان اصلاحی در کشور صورت گرفته باشد. در عربستان سعودی تنها چند زن پشت فرمان اتومبیل نشسته و ویدیوی آن را پست میکنند (به اضافهی فشارهای بین المللی) و دولت عربستان سعودی رانندگی زنان را آزاد میکند اما در ایران صدها هزار زن در اعتراض به حجاب اجباری در اسفند ۱۳۵۷ به خیابان میآیند اما حکومت کارش را میکند. سه میلیون نفر در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به خیابان میآیند و حتی یک روزنامه رفع توقیف یا یک نفر برکنار نمیشود و یک قانون و سیاست تغییر نمیکند. در سه دههی گذشته حتی در یک مورد حکومت قدمی برای نشان دادن اصلاح پذیری خود نشان نداده و هنوز جریانی در داخل و خارج کشور به اصلاح پذیری آن باور دارند. این امر موجب تعجب کسی نمیشود؟