(این نوشته را در ایام عید سال 1397 هـ.ش. نوشتم و به عنوان بایراملیق (عیدی) امسال تقدیم ملت تورک آزربایجان می کنم)

مقدمه

در سالهای اخیر شاهدیم که پانفارسها و پان ایرانیستهای فارس پرست ضد تورک، ضد عرب و ضد انسان از تمام رسانه ها و کل امکانات اهریمنی خودشان استفاده کرده و توسط تلویزیونهای ماهواره ای خودشان، سایتها و وبلاگهای اینترنتی و کانالها و گروههای تلگرامی در پی قهرمان سازی و تقدیس رضاشاه پهلوی و ترسیم چهره ای مقدس، خادم و انسان دوست از او برآمده اند و جالب این که مانقورتهای خودفروختۀ فارس پرست ملت تورک به بهانۀ ایران پرستی به فارس پرستی و پهلوی پرستی و جانبداری سرسختانه از رضاشاه پهلوی می پردازند، مثل همیشه گوی سبقت را در این زمینه از پانفارسهای ضد تورک ربوده اند؛ چرا که این خودفروختگان حقیر رذل و کم از انسان، نگران این هستند که پس از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ایران ما تورکان آزربایجان جنوبی و کل ایران به حق مسلم بشری خودمان آزادی و استقلال از فاشیسم فارس برسیم؛ یعنی اشغالگران فارس و مانقورتهای فارس پرست را از خاک آبا و اجدادی ازلی 9 هزار ساله مان بیرون کنیم و به استقلال از ایران اهریمن زده برسیم، از این رو خائنانه، رذیلانه و حقیرانه به بزرگ کردن و تقدیس چهرۀ سیاه نژادپرست ضد تورک و ضد انسان رضا پهلوی و محمدرضا پهلوی و پسر منحوسش رضا می پردازند. اگر نخبگان راسیست فاشیست پانفارس ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان فارس، به خاطر خدمات رضاشاه به قوم فارس با خیانتهایش به ملت تورک او را تا حد تقدس بزرگ می کنند دلیل دارند؛ چون وحدت ملی که رضاشاه ایجاد کرد وحدت ملی فارسی براساس یک کشور (کشور ایران)، یک ملت (ملت ایران: در اصل ملت جعلی فارس)، یک زبان (زبان جعلی فارسی)، یک تاریخ (تاریخ جعلی پارسی)، یک هویت (هویت جعلی پارس)، یک فرهنگ (فرهنگ جعلی نژادپرستانۀ نوکر استعمار صلیبی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان پارسی)، و تمامیت ارضی به نفع قوم فارس بود، مانقورتهای احقر ارذل ما را چه شده است که اینچنین گرم و پرشور از این موجود فاشیست راسیست ضدتورک حمایت می کنند؟ جواب بسیار روشن است: هدف شوم این نژادپرستان ضد انسان، تمهید مقدمات و آماده سازی اذهان و افکار عمومی ملتهای ایران جهت به سلطنت رساندن رضا پهلوی، نوۀ رضاشاه به حاکمیت ایران بعد از سقوط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران است. این مقاله را جهت روشنگری و افشاگری چهرۀ اهریمنی نژادپرست و ضد تورک و ضدبشر رضاشاه پهلوی با هدف جلوگیری از بازگشت حاکمیت اهریمنی فارس پرست ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان پهلوی به قدرت سیاسی در ایران وجلوگیری از ایجاد دور و تسلسل شیطانی حاکمیت فارسیسم بر ملت تورک و کل ملتهای غیرفارس ایران نوشته ایم.

بررسی تحلیلی زمینه ها و علل به قدرت رسیدن رضاشاه و پهلویسم

رضا میرپنج پسر دادش بیگ سوادکوهی از «طایفۀ بی اصل و نسب مازندرانی پالانی» که به، رضا پالانی، رضاخان، رضاخان میرپنج، رضا ششلول بند، رضا قولدور، سردار سپه و به قول تاج الملوک آیرملو دختر ژنرال تیمورخان آیریملو، همسر تورک رضاشاه، «جزوِ ابواب جمعی اصطبلخانۀ سفارت انگلستان و تمیارکنندۀ اسبهای انگلیسها»(خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی، ص 26)، رضا مهتر و امثالهم مشهور است، یک شخص بی سواد، بی شعور، فحاش، فرصت طلب، ناجوانمرد، دزد، خائن، جانی، خبیث و نوکرصفت از خاندان بی اصل و نسب مازندرانی پالانی و نوکر انگلیس بود که به اعتراف ونوشته های بعدی نزدیکان وی، و همسر تورکش، حتی نوشتن صحیح نام خود را بعد به تخت نشستن آموزش دید، اما با تبلیغات پسر جانی خودش محمدرضا پالانی به نام «رضا شاه کبیر» شهرت یافت! آن که او را کشف و رضاشاه «پهلوی» و شاه ایران کرد، استعمار صلیبی بریتانیا، عوامل سفارت انگلستان در تهران، فراماسونری انگلیس، اینتلیجنس سرویس با مهره های فراماسون مانند ژنرال آیرونساید انگلیسی، ژنرال دیکسن انگلیسی، سر پرسی لرن (وزیر مختار وقت انگلیس در تهران)، سیدضیاالدینء طباطبایی، محمدعلی فروغی یهودی، اردشیر جی ریپورتر و شاپور جی ریپورتر و دیگران بود. استعمار صلیبی غرب با محوریت انگلیس وقتی از تحقق اهداف شوم استعماریشان در چاپیدن نفت، مس، طلا، عتیقه جات، هست و نیست و دار و ندار ملتهای ایران، مخصوصاً ملل تاریخساز تورک و عرب توسط سلطنت قاجار ناامید شدند، درصدد تغییر اساسی رژیم در ایران برآمدند. در زمینۀ خلع احمدشاه قاجار و انقراض سلسلۀ تورک قاجار مدیر کل وقت وزارت خارجۀ انگلستان گفته بود: «ما با این سلسله (قاجار) که در طول صد و پنجاه سال همواره (با اتخاذ سیاستهای ضد استعماری هوشمندانه) ما را در یک متری جنگ با روسیه قرار داده بودند، دیگر نمی توانیم کار کنیم»؛ یعنی این همان حرفی است که رضاخان همیشه می گفت: «من (شما بخوانید انگلیس) نمی توانم با احمدشاه کار بکنم»! در این راه سعی کردند با روی کار آوردن مهره‌ای بی سواد، نفهم، بی شعور، خائن، خبیث، جانی، دزد، آدم کش، ضد انسان که کاملاً و با تمام وجود و با تمام سلولهای بدنش و ذره های روحش وابسته به آنها و مطیع اوامر خودشان باشد، به اهداف شوم ضد تورک، ضد عرب و ضد انسان خودشان برسند. هدف از آوردن رضا پالانی به حاکمیت، گرفتن حاکمیت از عنصر با اصل و نسب و انسان دوست و شریف تورک و دادن آن به دست عنصر بی اصل نسب و نژادپرست فارس بوده است، کما این که مقارن با سرکار آمدن رژیم نژاد پرست پهلوی این نوشته در روزنامه سلامت، چاپ گیلان، درج می گردد: «مقصد از خلع احمد شاه، نه اینکه تبدیل اصول نظام به جمهوریت بود؛ نه، نه، نعوذ بالله – بلکه تعویض طایفه قلدر آسای قاجاریان ترکی به سلاله طاهره نجیب پهلوی فارسی بود».

در واقع می توان نتیجه گرفت احمدشاه که که به گواهی تاریخ، یک تورک بسیار موقر، قانون مدار، دموکرات، خادم، با اصل و نسب و آرام و متین و انسان دوست بود، قربانی مطامع استعماری انگلیس شد؛ زیرا انگلیسها به خوبی درک کرده بودند که احمدشاه وطن پرست تورک، نه زیر بار خط آهن شمال و جنوب که برای استعمار صلیبی سوق الجیشی است می رود و نه با تمدید قرارداد نفتی خفت بار و صلیبی دارسی به نفع انگلیس موافقت خواهدکرد. استعمار صلیبی غرب با مهره های فراماسون خودش، با تبلیغات وسیع علیه حاکمیت تورکان قاجار و به نفع رضاخان، زمینه را برای تغییر نظام در ایران فراهم کردند؛ آنها کودتای صلیبی- ماسونی انگلیسی ضد تورک 3 اسفند سال 1299 هـ.ش./22 فوریه 1921م. را بر ضد حاکمیت احمدشاه قاجار به وجود آورده و رهبری کردند و رضا میرپنج را به عنوان سردار سپه بر مسند قدرت نشاندند سپس توطئه های رنگارنگ و تبلیغات بر ضد احمدشاه قاجار کردند تا این که در 9 آبان 1304هـ.ش./ 31 اکتبر 1925م.، پس از تصویب ماده‌ی واحده‌ای در مجلس شورای ملی، انقراض قاجار و پادشاهی رضاخان میرپنج توسط نمایندگان فراماسون و ضد تورک رسماً اعلام شد. پس از مدتی، در 15 آذر همان سال، مجلس مؤسسان تشکیل شد و برخی از تغییر برخی از اصول قانون اساسی را تغییر داد و سلطنت را به رضاخان پهلوی و اعقاب ذکورش تفویض کرد. در نهایت، وی در 4 اردیبهشت 1305 هـ.ش./ 24 آپریل 1926م. در کاخ گلستان تاج‌گذاری کرد و خود را شاه ایران خواند.

باید تأکید کنیم که ما با یک شخص رضاشاه که در حقیقت یک مهره برای فراماسونهای صلیبی و یهودی ضد تورک غرب بوده و حتی با پسر منحوسش محمدرضا و نوه اش رضا، کار نداریم، بلکه با یک الگوی فکری، ایدئولوژی، جهان بینی، ساختار فکری و گفتمان مدوّن نژادپرستانۀ فاشیستی صلیبی فارس پرست ضد تورک، ضد عرب و ضد انسان به نام «پهلویسم» که ساخته و پرداختۀ فراماسونهای صلیبی و یهودی ضد تورک غرب است، سر و کار داریم. پهلویسم گونۀ ایرانی فاشیسم آریایی یا پان آریانیسیم صلیبی ضد تورک، ضد عرب اروپایی و یکی از دو شاخۀ پان ایرانیسم یا پانفارسیسیم است؛ شاخۀ مهم دیگر اسلام آریایی یا تشیع مجوسی شعوبی فارسی است که الگوی حاکم بر ایران امروز (حاکمیت جمهوری اسلامی ایران) است و مورد بحث ما در این مقاله نیست. از این رو تورک بودن مادر رضاشاه آن گونه که برخی پانفارسها و مانقورتها به آن تمسک می جویند، و تورک بودن اغلب مانقورتهایی که حاکمیت دیکتاتوری فاشیستی نژادپرستانۀ ضد تورک پهلویسم را تئوریزه کردند، مانند احمد کسروی فراماسون، عضو ارشد انجمن همایونی (پادشاهی) لندن، ادیب الممالک فراهانی فراماسون، صادق رضازاده شفق، حسین کاظم زاده ایرانشهر (دیپلمات سفارت ایران در لندن، انتشار دهندۀ روزنامۀ صلیبی ایرانشهر، حامی سرسخت ادوارد بروان، فراماسون و مأمور پلید ضدتورک اینتلیجنس سرویس)، سیدحسن تقی زاده فراماسون، محمد قزوینی و دیگران اساساً نمی تواند بهانۀ خوبی برای توجیه طرز فکر نژادپرستانۀ ضد بشری پهلویسم باشد.

خداوند را از دل و جان و با صمیم قلب شاکر هستم که به من، اوجالان ساوالان، مبارز نخبۀ ملت تورک آزربایجان، این قدر سواد و نبوغ و فکر و لیاقت و وجدان و شرف و غیرت داده است که الگوها و ساختارهای نظام فکری، فلسفی، نظری و ایدئولوژیک پانفارسیسم اعم از پهلویسم و خمینیسم (شعوبیسم مذهبی) را می بینم و این ساختارها و الگوهای فکری اهریمنی نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب را با رویکردی الگونگر، ساختارشکن و پسااستعماری مورد بررسی تحلیلی و نقد قرار می دهم تا تناقضهای بنیادین انها را که مکارانه دویست سال کوشیده اند آن را در لفافۀ تبلیغات سیاسی و شعارهای دهان پرکن و دورغهای بی شرمانه پنهان سازند، آشکار می سازم و الگوی فکری دموکراتیک و انسان دوستانۀ تورک خود را درست عکس جهان بینی نژادپرستانۀ پارسی تشریح و تبیین می کنم. من معتقدم که این ساختار و گفتمان اهریمنی نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب باید از ریشه، اساس و بنیان خراب و نابود شود تا بتوانیم ساختار درست را بر زمینه ای بشردوستانه و پلورال بسازیم. ده سال پیش فرزاد صمدلی، از فعالان حرکت ملی ملت تورک آزربایجان، طی ایمیلی به من نوشت که نوشته های من سبب «دوباره بیدار شدن» فعالان بیدارشدۀ حرکت ملی ملت تورک آزربایجان می شود. خدا را شاکرم که به من نعمت زندگی، سلامتی و فکر، شعور ملی تورک، سواد، آگاهی، وجدان، شرف و نوشتن داده است؛ هرچند در راه نوشتن و صرف وقت و نیروی فراوان، خانواده ام از من ناراضی اند؛ اما جانم فدای ملت تورکم، جانم فدای آزربایجان «منم سنه بیر جان بورجلو، اسیرگه مم آزربایجان». بگذار ما بسوزیم تا نسل آیندۀ ما آزاد و در مملکت مستقل خودشان زندگی کنند. ما نسل مبارزه ایم: مبارزه ای مقدس برای آزادی، استقلال و خوشبختی و شادی ملت بزرگ تورک خودمان. آزادی و استقلال سرزمین مادری 9 هزار ساله مان از اشغال فاشیسم راسیست ایران و به خوشبختی رساندن ملتمان با حاکمیت نخبگان جان فدای ملت تورک خودمان.

از نخبگانی که همۀ نبوغ سیاه خود را در راه به قدرت رسیدن و تداوم فاشیسم ضدبشر پهلویسم گذاشتند، لازم است اسامی چند نفر ذکر شود تا خواننده گمان نبرد که به قدرت رسیدن فردی بی سواد مثل رضا پالانی بدون زمینه و تمهید مقدمات، مغزآلایی و فریب اذهان و شعور انسانهای ملل ایران، مخصوصاً ملت تورک آزربایجان بوده است: «سید حسن تقی زاده» فراماسون مانقورتِ نژادپرستِ خائن به آزربایجان، مؤسس مجلّه «کاوه» (1334 هـ.ق./ 1916م. تا 1340 هـ.ق./ 1921) در برلین، که در آن همراه با محمد قزوینی (مانقورت)، محمدعلی جمال‌زاده، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر تبریزی (مانقورت)، محمدعلی تربیت (مانقورت)، رضا تربیت (مانقورت)، اسماعیل امیرخیزی (مانقورت) و ابوالحسن حکیمی (مانقورت) در آن مجله به تبلیغ تاریخ، هویت و فرهنگ جعلی ایران پارس آریایی می پرداخت؛ «حسین کاظم زادۀ ایرانشهر» مانقورتِ نژادپرستِ خائن به آزربایجان که مجلۀ «ایرانشهر» را در سالهای 1922-1925م. (1301-1304هـ.ش.)، یعنی تا سال آغاز سلطنت رسمی رضاخان پالانی بر ایران در برلین چاپ می¬کرد و با مشفق کاظمی، محمدعلی جمال زاده و احمد فرهاد که مجلّه «فرنگستان» را در همان برلین منتشر می¬کردند، همکاری داشت. سید حسن تقی زاده، مانقورت فراماسون ضدتورک نوکر انگلیس، مجلۀ کاوه را با همکاری محمدعلی فروغی، محمد قزوینی و محمدعلی جمال زاده تأسیس کرد و این اشخاص یا بهتر بگوییم مأموران رسمی استعمار صلیبی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان غرب، که بعد از آن در زمان به حاکمیّت رسیدن رضاخان، به مرشدان و پیشکسوتان سطح بالای روشنفکری و دانشگاهی ایران بدل شدند، افکار نژادپرستانۀ آریاپرستانه و پارس پرستانۀ میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا زین العدبدین مراغه ای و میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی (طالبوف)، علی اکبر دهخدا و امثالهم را، تحت تأثیر ناسیونالیسم نژادی آلمانی (پان ژرمنیسم که هیتلر و همفکران فاشیستش تحت تأثیر آن حزب نژادپرست ناسیونال- سوسیالِ «نازی» را به وجود آورد)، تبلیغ می¬کردند. «حسین کاظم زادۀ ایرانشهر» در مجلۀ «ایرانشهر» از همکاری نخبگان خائن بزرگ امثال محمد قزوینی (مانقورت قزوینی)، عباس اقبال آشتیانی، صادق رضازاده شفق (مانقورتِ تبریزی)، غلامرضا رشید یاسمی کورد، ابراهیم پورداوود گیلک، و مرتضی مشفق کاظمی بهره ها می برد تا این که توانستند اصطلاح استعماری- صلیبی نژادپرستانۀ «ایران پارس آریایی» را در نظام اصطلاح ¬شناختی رسمیِ سیاسی-فرهنگی و علمی ایران نهادینه کنند. در مجلّه «نامۀ فرنگستان» نیز علاوه بر مأموران فراماسونری استعمار صلیبی که ذکر شد، غلامحسین فروهر، پرویز کاظمی، علی محمد شیبانی، علی اردلان، تقی ارانی (مانقورت)، مرتضی یزدی، وهاب مشیری، رضی اسلامی، ابراهیم مهدوی، علی نورزو، حسن نفیسی و مشرف الدّین نفیسی قلم می¬زدند (ر.ک. کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان، صص55-57). به این اسامی باید اسم ابر اهریمن نژادپرست ضد تورک و مانقورت اعظم، محمود افشار یزدی از ایل تورک افشار به اضافۀ پسر فاشیست ضدانسانش، ایرج افشار یزدی را اضافه کرد. محمود افشار مؤسس ماهنامۀ «آینده» که این مجله در تهران و از سال 1300 هـ.ش پس از کودتای سوم اسفند منتشر می شد به همراه احمد کسروی، سیدمهدی فرخ خراسانی، ابراهیم پورداوود گیلانی، امام محمدعلی شوشتری، حسن مشرف الدوله نفیسی، اسماعیل مرآت، جواد عامری، علی اکبر سیاسی و ... طراح و مدافع ایدئولوژی نژادپرستانۀ صلیبی ضد تورک و ضد عرب نژاد پاک آریایی و پان فارسیسم در لباس پان ایرانیسم بودند. سپس فاشیستها و یهودیانی چون محسن جهانسوز، داوود هرمیداس باوند، داوود منشی زاده (بنیانگذار حزب فاشیستی نژادپرستانه و آریاپرستانۀ سومکا) که محسن پزشکپور (بنیانگذار حزب ان ایرانیست) و داریوش فروهر (بنیانگذار حزب ملت ایران) از او تبعیت کردند و حبیب الله نوبخت در سیاست و در ادبیات میرزادۀ عشقی، ابوالقاسم عارف قزوینی و بعدها ماهیار نوابی، منوچهر مرتضوی (مانقورت)، صادق هدایت، عبدالعلی کارنگ و .. ظهور کردند و همۀ این میرزا بنویسهای خائن خبیث، چه پانفارس و چه مانقورت، از نسل همان میرزایان و کاتبان و منشیان خائن فراماسون ضد تورک دربار قاجار بودند که بعد از قاجار راه پدران خائن و خبیث و جانی خود را ادامه دادند و این بار در عمل فاشیسم ضد انسان پان ایرانیستی فارس پرست رضاشاه و پهلویسم را تئوریزه و تقویت کردند. همۀ این نامهای پلید به صورت خائنانه، خبیثانه و جانیانه ای در ویکیپدیای فارسی تا حد پرستش بزرگ می شوند و خادم (؟) قلمداد می گردند، در عین حال که قوم گرایی را دارای پیامدهای زیانبار برای ایران می دانستند، به طور جدی و مداوم، رذیلانه و مکارانه، بر «قوم پرستی فارس» (فارس پرستی) و ایدۀ نژادپرستانۀ ضدبشری برتری نژادی، خونی، زبانی، تاریخی، فرهنگی قوم فارس بر ملتهای دیگر ایران تأکیدها می کردند! گویی در نظر این خائنان خبیث جانی، قوم فارس، قوم نبودند، بلکه موجودات فرازمینی مقدسی بودند که کرۀ زمین میلیاردها سال به آسمان چشم دوخته بود که این موجودات قدیس بر زمین فرود بیایند و زمین را متبرک سازند!! در نظر این نژادپرستان احقر ارذل خبیث جانی خائن، تمامی ملتهای ایران باید و باید و باید یا می مردند یا فدای این فارسهای سپندخون آریایی می کشتند. برتری نژادی، خونی، زبانی، تاریخی، فرهنگی قوم بی اصل و نسب و نوکرصفت فارس بر دو ملت بزرگ و تاریخساز تورک و عرب با حربۀ پروپاگاندا و تبلیغات نژادپرستانۀ تاریخ جعلی عهد هخامنشی و ساسانی و حربۀ عرب ستیزی، تورک ستیزی و اسلام ستیزی، اساس خیانت، جنایت و خباثت این خودفرختگان صلیبی قلم به مزد نوکر استعمار پارس پرست به مملکت کثیرالمه ایران را تشکیل می داد و هنوز هم تشکیل می دهد. روشنفکران و اهل تفکر پانفارس و مانقورت ناسیونالیسم ایرانی را بر اساس همین برتری نژادی قوم فارس نه تنها برملل تورک و عرب بلکه بر تمامی ملل ایران وجهان صورت بندی و تدوین شده بود، بر اساس همین الگوی فکری و کتابهایی مثل تاریخ ایران سر جان ملکم و شاهنامۀ فردوسی صد سال تمام فرهنگ سازی کردند تا این که بعد از یک انقلاب استعماری که نامش را مشروطیت گذاشتند، رضا پالانی را کشف و به عنوان رضاشاه پهلوی بر اریکه قدرت نشاندند.

برما نخبگان ملت تورک و نخبگان دیگر ملل غیرفارس ایران، که وجدان و شرفشان را سیاهی و پلیدی راسیسم و فاشیسم فارس تیره و آلوده نگردانیده و آنها را به «مانقورت» علیه منافع ملی و انسانی ملت خودشان تبدیل نکرده است، وظیفه است که در راه افشاگری سیستم فکری و گفتمان پهلویسم با من و همفکرانم همراه و همصدا شوند. بدون افشاگری و روشنگری مغز و ذهن انسانهای ملل غیرفارس نسبت به جنایات و خیانتها و خباثتهای آریاپرستان باستانگرای نژادپرست، الگوی فکری پهلویسم و خمینیسم (شعوبیسم مذهبی) در خصوص ملتهای ایران به نفع قوم اقلیت و نژادپرست فارس، نمی توان جنبش ملی و مردمی و انسان دوستانه و دموکراتیک را در ایران پیش برد. این را باید نخبگان دلسوز و سالم تمامی ملل غیرفارس ایران یک بار برای همیشه بدانند.    

رضاشاه از شکم مادری تورک به نام نوش آفرین، از تورکان یا گرجیهای (؟) مهاجر آزربایجان شمالی بیرون آمده بود، اما پدر تریاکی مازندرانی اش مسلماً تورک نبوده است. رضاشاه در همان سالهای جوانی و خدمت در اصطبلخانۀ سفارت انگلیس در تهران توسط انگلیسیها به صورت اتفاقی کشف شد و به صورت مهره ای موثر در سالهای تضعیف حاکمیت تورکان قاجار، کودتای صلیبی- ماسونی انگلیسی ضد تورک سوم اسفند سال 1299 هـ.ش. را بر ضد حاکمیت احمدشاه قاجار رهبری کرد و از 29 اسفند 1299 هـ.ش. تا رسیدن به سلطنت ایران در 9 آبان 1304 هـ.ش. مدام تحت آموزش و القائات نژادپرستانۀ صلیبی ضد تورک فراماسونهایی مانند محمدعلی فروغی قرار داشت تا برای تاج گذاری و ایجاد حاکمیت نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان فارس پرستانۀ پهلویسم آماده شود. تاج الملوک آیریملو همسر تورک با اصل و نسب رضاشاه در این باره می نویسد: «محمدعلی فروغی خیلی باسواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار می‌گرفت، ساعت‌ها می‌نشست و برای رضا از تاریخ گذشته ایران تعریف می‌کرد و حتّی او را تعلیم خط می‌داد و سواد می‌آموخت. فروغی علت همه بدبختی ایرانیان را اعراب پیرامون ایران می‌دانست و می‌گفت مادر همه ادیان الهی و وحدانی آیین زرتشت است و بقیه ادیان به ترتیب از روی آیین باستانی ایرانیان تقلید شده‌اند. رضا از این حرف‌ها خوشش می‌آمد و فروغی مرتباً از مجد و عظمت گذشته ایران صحبت می‌کرد. کار به جایی رسیده بود که رضا می‌گفت شب‌ها خواب کوروش هخامنشی و داریوش را می‌بیند! همین روایت‌های تاریخی فروغی به کلی ضمیر رضا را عوض کرد» (خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی، صص 74-75). محمدعلی فروغی حلقۀ واسط نسل کهن فراماسونهای عهد قاجار، نسل میرزا ملکم خان ارمنی، جلال الدین میرزا قاجار و مشیرالدوله با فراماسونها نسل بعدی نظیر حسن پیرنیا، سیدحسن تقی زاده، محمود جم، علی منصور، ابراهیم حکیم الملک بود و روح فراماسونری را که عبارت بود از آریاپرستی، نژادپرستی فارس پرست بر پایۀ برتری نژادی قوم فارس بر دیگر ملتهای ایران، مخصوصاً تورک و عرب و تمرکز قدرت مرکزی به دست نژادپرستان پانفارس، به کالبد حکومت و فرهنگ پهلویسم دمید. بنا به اظهار همسر رضاشاه، علاوه بر محمدعلی فروغی، استاد اعظم فراماسونری، فراماسونهای دیگری مثل ادیب‌الممالک فراهانی، عبدالله مستوفی و احمد کسروی مرتب به دیدار رضاشاه می آمدند و مغز و ذهن او را برای تورک ستیزی و عرب ستیزی آماده می کردند.

نکتۀ دیگر این که طبق تحقیقات سالیان دراز من، برآمدن شخص ضدبشر و فارس پرست و ضدتورک و ضد آزربایجانی همچون رضاشاه نتیجۀ اشتباه بزرگ، موحش و مهلک استراتژیک روشنفکران، شاعران و نویسندگان تورک آذربایجان بود. نویسندگان و شاعرانی چون میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزا زین العابدین مراغه ای، میرزا عبدالرحیم نجارزاده طالبوف تبریزی، میرزا آقا تبریزی، میرزا اسماعیل خان تبریزی، میرزا علی اکبر دهخدا قزوینی، میرزا جلیل محمدقلی زاده و دیگران سالیان سال قبل از انقلاب مشروطیت و در جریان آن انقلاب، قلم می زدند، و بدون آینده نگری و درک سیاسی و شعور ملی تورکی بالا و به صورت ساده لوحانه، بلکه ابلهانه ای گمان کردند که با انتقاد از حاکمیت تورک قاجار و عثمانی و سیاهنمایی ناجوانمردانه و سم پاشی تبلیغاتی و پروپاگاندای منفی علیه آنها، به عنوان سمبل حاکمیت سنت از یک سو و بسط و توجیه و تبلیغ تاریخ جعلی صلیبی ساخته و یهودی پرداخته و فراماسونری پروردۀ ایران باستان و عظمت پارسها، هخامنشیان و کوروش و داریوش و کامبیز و خشایارشا و شاپور و غیره ایجاد و تقویت هویت جعلی ملت پارس آرایی ایران با تمسک به خرافات آریایی پانفارسیستی از سوی دیگر، ملتهای ایران را از خرافات مذهبی، آخوندیسم و سنت نجات داده، به یکباره به سوی خودآگاهی و توسعه و تمدن و پیشرفت و مدرنیته از نوع غربی آن سوق می دهند، غافل از این که با این کار اژدهای تورکخوار فاشیسم فارس را تغذیه و ایدئولوژی ضد تورک و ضد آزربایجان پانفارسیسم را تئوریزه و تقویت کردند.

بر اساس مساعی تأسف برانگیز نخبگان غافل تورک آزربایجان، اعم از روشنفکر، تئوریسین، نویسنده، شاعر، معلم، مملکت آزربایجان در انقلاب مشروطه و قیام ستارخان و باقرخان با سیصد تفنگچی جان بر کفشان، سنگر ماجراجویان ضدتورک بود، سنگری که هرگز تسلیم دشمن نگردید و با فتح تهران، مشروطیّت را به سراسر ایران بازگردانید، پس از انقلاب و مخصوصاً بعد از آنکه ثمرۀ انقلاب در خدمت عمّال انگلیس ضدتورک صلیبی درآمد، ستارخان و سیصد تفنگچی جان بر کف همراهش با مکر و حیله به بهانه تجلیل از سردار ملی به تهران فراخوانده شد و با گلوله های یپرم خان ارمنی از حزب ضدتورک داشناکسیتیون و تفنگچیان همراهش در پارک آتا بگ (اتابک) شهید شد و چند سالی نگذشت که آزربایجان مورد کینۀ خصمانه و ددمنشانۀ انگلیس صلیبی و نوکرش حاکمیت ضد تورک پهلوی قرار گرفت. آذربایجان تاوان فداکاریهایی را که در استقرار مشروطیّت کرده و قربانیهایی را که در راه آزادی ملتهای ایران و استقرار قانون و مجلس و مشروطیت داده ¬بود، در دوران حاکمیت رضاشاه و پهلویسم به تلخی و به سختی پس می¬داد. آری! حاکمیت نخبگان نمک به حرام و عقده ای پانفارس از ملت تورک در آزربایجان و کل ایران تنها به دلیل تورک بودن و مبارز و آزادیخواه و بشردوست و جوانمرد و بی باک و ظلم ستیز و صلیبی ستیز بودنش به سختی انتقام می¬گرفت. تازه بعد از به قدرت رسیدن رضاشاه و حاکمیت فاشیستی پهلویسم بود که روشنفکران فریب خورده و ساده انگار و ابله تورک فهمیدند که با دست و قلم و تفنگ خود چه اژدهای انسانخواری را پرورده و به جان ملت تورک انداختند و با تمام وجود درک کردند که 100 سال تمام در زمین بازی دشمن صلیبی ضد تورک به بازی بر ضد ملت خودشان پرداخته اند و از پشت سنگر دشمن صلیبی ضدتورک و ضد آزربایجان به قلب مادر خودشان شلیک کرده اند، ولی دیگر دیر شده و کار از کار گذشته بود.

ما روشنفکران امروز ملت تورک آزربایجان که تجربۀ تلخ و مهلک حاکمیتهای ضد تورک و ضد آزربایجان پهلویسم و خمینیسم را داریم، اکنون که تاریخ تلخ و جانسوز ملت تورک خود را مرور می کنیم می فهمیم که شاهان تورک قاجار از یک سو و روشنفکران تورک ما از سوی دیگر در دوران قاجار دانسته یا نادانسته دچار چه اشتباه ابلهانۀ مهلک استراتژیکی شده اند. اشتباه بزرگ آنها بازی کردن نقش برادر بزرگ، دلسوز و از جان گذشته برای قوم فارس و ملتهای دیگر غیرتورک ایران بود! شاهان قاجار و روشنفکران تورک به جای قبول کورکورانۀ تاریخ جعلی صلیبی ساختۀ ایران پارس آریایی باید با فکر و مطالعه فراوان به ماهیت نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب و ضدبشری آن پی می بردند و مهمتر از آن باید سرشت سیاه روشنفکران فراماسون صلیبی ضدتورک، ضد عرب و ضد انسان فارس، ارمنی، مازندرانی و یهودی را درک می کردند و در گیر و دار تحولات شگرف جهانی که به جنگ جهانی تورک کش و مسلمان کش اول منتهی شد، با نزدیکی و اتحاد زبانی، هویتی، فرهنگی، تاریخی به برادر بزرگشان عثمانی، حداقل گلیم ملت تورک خود را با استقلال آزربایجان و یوردهای دیگر تورک از ایران به سلامت از آب بیرون می آورند؛ اما متأسفانه آنها دارای تفکر ایران پرستانۀ ابلهانه و ساده لوحانه ای بودند که انسانهای پاک ملت تورک، مانند ستارخان، باقرخان و سیصد تفنگچی همراهش را به بهانۀ رساندن انسانهای ملل ایران به آزادی، شما بخوانید قدرت سیاسی نخبگان نژادپرست ضدانسان قوم فارس، قربانی خیانت، جنایت و خباثت صلیبیان فارس پرست ضد تورک کردند و مهمتر از آن ملت تورک آزربایجان را در معرض نسل کشیهای دهشتناک سالهای 1917-1919م.، قتل عام و تورک کشی 10 میلیون نفر انسان تورک با ایجاد قحطی و گرسنگی از نوع انگلیسی آن در جنگ تورک کش و مسلمان کش جهانی اول و نسل کشی بیش از 300 هزار تورک آزربایجانی در کارناوال صلیبی تورک کش جیلولوق در سال 1918م. به دست انسانخواران جیلو، آسوری و ارمنی و دیگر نسل کشیهای دهشتناک به دست کوردهای تابع اسماعیل سیمیتقو شکاک قرار دادند تا تعداد جمعیت ملت تورک در مقابل قوم فارس و ملتهای دیگر ایران کم و کمتر شود تا زمینه برای از میان برداشتن حاکمیت تورک قاجار و روی کار آمدن رضاشاه و پهلویسم آماده گردد. جالب این که در همان زمان که انسانهای مظلوم ملت تورک آزربایجان در اورمو و سلماس و خوی به دست لشکر انسانخوار صلیبی جیلو- آسوری- ارمنی نسل کشی شدند و بیم آن می رفت که کل ملت تورک آزربایجان با توطئۀ صلیبی تورک کشی نابود شوند و آزربایجان به ارمنستان یا آسورستان بدل شود، ملت مظلوم و بی پناه تورک آزربایجان که گرفتار توطئۀ صلیبی مجلس نشینان فراماسون صلیبی تهران شده بودند، هیچ کمکی از تهران فراماسون زدۀ ضد تورک به این ملت در حال نابودی نشد، اگر محمدجیک های لشکر تورک عثمانی (سربازان تورک تورکیه) به سرداری علی احسان پاشا نبود آزربایجان به ارمنستان تبدیل می شد. در این زمان سرکردگان عثمانی اردوی قهرمان تورک عثمانی (اتحاد اسلام)، که از ضعف حاکمیت احمدشاه قاجار در دفاع از مملکت تورک آزربایجان به دلیل افتادن حاکمیت سیاسی ایران به دست مجلس نشینان فراماسون ضد تورک مشروطیت به خوبی آگاه بودند، به نخبگان و انسانهای عادی ملت تورک آزربایجان دلسوزانه و مسئولانه و با حس وطن پرستی و ملت پرستی تورک پیشنهاد می دادند که آزربایجان جنوبی یا به مملکت تورک عثمانی بپیوندند یا اعلام استقلال از ایران اهریمن زده کنند. برای مثال صاحب منصب عثمانی در جمع عشایر اهر می‌گفت: «ملت فارس نژاد، یک ملت پوسیده و ضعیفی است که دیگر لایق زمامداری مملکت نمی‌باشند. به عکس آذربایجانیها و ما ترکها از یک قبیله هستیم، از سرحدات چین و تاتارستان و قفقازیه برادران ما، منتظر فرمان حاضرباش بوده، اینک علی احسان پاشا تصمیم گرفته است آنها را از انتظار و پریشانی خلاص سازد» (خاطرات عبدالله بهرامی از آخر سلطنت ناصرالدین شاه تا اول كودتا، جلد ۱، ص. ۵۸۲). خواننده ملاحظه می فرماید که همان حرفهایی که نخبگان ملت تورک امروز، مثل من و امثال من، پس از صد سال و پس از تجربۀ دهشتناک حاکمیت سیاه نخبگان ضد انسان تورکخوار فارس و فارس پرست پهلوی و جمهوری اسلامی درمورد قوم فارس می زنیم و قوم فارس را قومی پوسیده و نژادپرست می شماریم که به هیچ وجه من الوجوه لیاقت حاکمیت سیاسی بر کل ملتهای ایران و حتی قوم خودشان را هم ندارند، و تنها تولید این قوم نژادپرست خودشیفتۀ دیگری ستیز در کل تاریخ، بعد از اسلام و مخصوصاً دویست سال اخیر، نخبگان نژادپرست، مکار، متملق، هزار چهره، نمک به حرام، چاپلوس، نان به نرخ روز خور و فوق العاده فرصت طلب و عقده ای ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان است که بعد از خوردن خاک، نفت، مس، طلا، سنگ، و خوردن شهرها، روستاهای تورک و تجزیۀ آنها از تن خونین و زخمی مادر میهن تورک و خوردن زبان، فرهنگ، هستی مادی و معنوی ملت تور به خوردن و خوراندن گوشت و استخوان و پوست تن انسانهای تورک به انسانخواران روس و ارمنی و کورد و چینی و غیره می پردازند و خواهندپرداخت و تنها و تنها و تنها چارۀ ما نخبگان تورک، آزاد کردن ملت تورک خودمان و سرزمین مادریمان از اشغال و استعمار این نژادپرستان ضد انسان تورکخوار است، عجیب است: همینها را آن تورک همخون دلسوز آگاه صد سال پیش، با دلسوزی برادرانه ای می گفت. اما با خیانت نخبگان فارس پرست و ایران پرست مانقورت که ملت ما را دوباره وابستۀ ایران و فارس کردند، اعتنایی به او و حرفهای دلسوزانه اش نشد. نمونۀ دیگرش سلیمان نظیف (١٩٢٧-١٨٦٩)، فرزند سعید پاشا از تاریخ نویسان و ادبای مشهور عثمانی و عایشه بیگم دختر یكی از بیگهای ایل آغ قویونلو، متولد دیاربكر، از منسوبین جریان ادبی ثروت فنون می باشد. وی اصلا از تركان آزربایجانی تركیه می باشد و در آثار خود از این امر با افتخار یاد می كند (Süleyman Nazif, Kültür bakanlığı, Türk büyüklerini anma serisi: 3, s 8). سلیمان نظیف از نخستین نخبگان سیاسی و ادبی عثمانی است كه در مطبوعات و سخنرانیهای خود به دفاع از حقوق ملی تركان آزربایجان جنوبی و ایران پرداخته و مساله ملی آنها را وارد ادبیات سیاسی عثمانی كرده اند. سلیمان نظیف نقشی برجسته و بی همتا در تاریخ خودآگاهی ملی ترك در آزربایجان جنوبی دارد. از سخنان زنده یاد سلیمان نظیف، در باره تركان آزربایجان جنوبی است: «این تركها، خواه با تشكیل یك حكومت مستقل و خواه با الحاق خود به ما، دیگر بعد از این شریك مقدرات عجمها (فارسها) نخواهند بود». نیز «ای ترك اسیر عجم (اسیر فارس)! آغوش برادران حقیقی ات برای پذیرفتن تو باز خواهد ماند. تو هم وظیفه و حق خود را فراموش مكن» ( منبع: رسیملی غزئته، شماره ٣٦، ١٠ مه ١٩٢٤). با توجه به تجربۀ تلخ خیانت سران صلیبی ضد تورک مشروطیت و توطئۀ قتل ستارخان، باقرخان و سیصد تفنگچی تورک همراهشان، فاجعۀ جیلولوق و فاجعۀ قحطیهای دهشتناک انگلیس ساخته که موجب کشته شدن 10 میلیون انسان تورک در کل ایران شد، ملت تورک در آزربایجان و کل ایران رفته رفته آگاه می شد که گویی دیگر مملکت در دست تورک نیست بلکه در دست فارس خائن خبیث جانی ضد تورک است و نخبگان اصیل تورک گرای آن روزگار که فعاليت این گروه هواداران ترک‌ محوری آذربايجان در جنوب ارس در قالب «فرقۀ اتحاد اسلام» و «فرقۀ مساوات» انجام می شد، رفته رفته همین نخبگان آزربایجان را آمادۀ استقلال از ایران اهریمن زده می کردند؛ برای نمونه ميرزا تقی‌خان رفعت، منشی يوسف ضيا بيگ مستشار فرهنگی عثمانی در آذربايجان که شاگرد نامق کمال و توفيق فکرت بود با حمايت مادی و معنوی مجدالسلطنه افشار اورومی روزنامۀ تمام ترکی «آذر آبادگان» را چاپ کرد که حامی حق فرهنگی مردم آذربايجان بود. این بار هم مریدان فکری آخوندزاده ها و مانقورتهای فارس پرست و ایران پرست نسل بعدی مانقورتیسم، با پوشیدن لباس دموکراتها پیشتاز ایران پرستی و فارس پرستی ضد تورک شدند. با شکست عثمانی‌ها در جنگ اول جهانی و خارج شدن نیروهایش از آذربايجان، دموکرات‌های جناح فارس‌گرا از جمله احمد کسروی تبریزی فرصت يافته زبان فارسی را زبان رسمی ميتينگ‌های رسمی حزب دموکرات در آذربايجان اعلام کردند. علی‌رغم اقدامات وسيع دموکرات‌ها عليه هويت ملی آذربايجان در شرق آذربایجان، افراد اتحاد اسلام در بعد نظامی در غرب آذربايجان پيشرفت کردند. در خوی ۳۰۰ افسر ژاندارمری که در عثمانی تحصيل کرده بودند با الهام از تجربه‌ شان در دانشکده افسری موفق به تأسيس ژاندارمری مستقل در آذربايجان شدند. چرا که هر آن احتمال حمله ارامنه و اکراد به شهرهای ماکو، خوی و سلماس و اورميه وجود داشت. اين دسته هر روز در جنوب خوی در باغ قديم کنسول روس مشق می‌کردند. اين قوا با توطئه و اقدامات افراد دموکرات در آغاز تأسيس رژيم پهلوی منحل شد. در مقابل فعاليت‌های ترک‌ محوری در آذربايجان، گروهی از فعالين آذربايجان تشکيلات فارس‌ محوری را تشکيل دادند که عمدتاً حول حزب دموکرات متمرکز گرديدند. اين گروه حتی موفق شدند در ۱۰ فوريه ۱۹۱۸ م. نشريه «آذربايجان جز لاينفک ايران» را انتشار دهند. سيد جعفر پيشه‌ وری در آن موقع در اين روزنامه مقالاتی می‌نوشت. اعضای اين گروه عبارت بودند از محمدعلی تربيت «مدير مدرسه اتحاد ايرانيان باکو»، ميرزا محمودخان پرورش، ميرزا عبدالله عبدالله‌ زاده، شيخ باقر شيرازی، اژدر علی‌زاده، حسين خياط، حسين محمودزاده، مير حسين مرتضوی، ميرزا علی قلی از عشق‌آباد که بعدها مدير اين روزنامه شد، مير جعفر پيشه ‌وری، حاجی معلم، جعفرزاده خلخالی، ميرزا آقا ولی ‌زاده، سيف‌الله ابراهيم‌زاده، علی‌اکبر اسکویی «بنيانگذار سنديکای کارگران ايرانی در باکو». اهداف اين گروه بر دم زدن از گذشتۀ تاريخی ايران باستان و تاکيد بر اينکه «آذربايجان پارۀ تن ايران است» متمرکز بود. همین تفکر ابلهانه و حتی خائنانۀ «آزربایجان پارۀ تن ایران است» سبب شد که پدران و مادران ما ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران گرفتار فاشیسم پهلویسم شویم. من وقتی « خاطرات امین الشرع خویی» را که تحت عنوان « تاریخ تهاجمات و جنایات ارامنه و اسماعیل سیمیتقو، تالیف میرزا ابوالقاسم امین الشرع خویی، به كوشش: علی صدرایی خویی» در سایت آذوح منتشر شده است، را می خوانم به عمق خیانت ایران پرستان آزربایجانی به ملت تورک آزربایجان در همان گیرودار نسل کشی جیلولوق و بعد از ان پی می برم. قبلاً این سطور را در مقالۀ امین الشرع خویی نوشته ام. دوباره جایش هست که بنویسم: « به راستی که هر چه امروز می کشیم، نتیجۀ بلاهت و بی غیرتی و بلکه «نفاق» و «خیانت» بزرگ و نابخشودنی تاریخی مانقورتهای به اصطلاح روشنفکرمان بوده است که خود را به خواب شومی به نام «آزربایجان پارۀ تن ایران پارس آریایی» زدند و ملت تورک آزربایجان را هم با خود خواباندند، اما امروز دیگر ورق برگشته است و ما نخبگان روشنفکر حقیقی و روشنگران و افشاگران تاریخساز ملت تورک آزربایجان و کل ایران، با تجربۀ تاریخی گرانقدری که اکنون کسب کرده ایم، هرگز نخواهیم گذاشت ملت اوغوز تورک آزربایجان دوباره با لالایی شوم و سیاه مانقورتساز استعمار صلیبی ضدتورک ایران که از گلو وقلم مانقورتهای کم از انسان بیرون می آید، بخوابد و فجایع صد سال پیش دوباره تکرار شود. قسم می خوریم. امین الشرع خویی دردمندانه می نویسد: «باری اهالی مملکت ما (مملکت آزربایجان) هم از ترس گلوله¬ های ارامنه و نصاری دامن محبت و دوستی ترکان (تورکیه) را محکم گرفته و از نام و نژاد قدیمی خود یادها کرده و افسانه ها می خواندند و اثبات می کردند که ما نیز قدیما از ایل و الوس (اولوس) ترکان بوده و از خاک پاک ترکستان قدیم بوده و هستیم؛ لیکن بعد از رفتن عثمانلوها آن وقت ورق برگردیده و چه شکایت ها که اظهار کرده و چه «نفاق ها» که به قالب نزدند». آری! من اوجالان ساوالان فاش و بدون هیچ تعارفی می نویسم و فریاد می زنم: ملت تورک در طول تاریخ علی العموم و در دویست سال اخیر علی الخصوص گرفتار «نفاقها و هزار چهرگی مانقورتهای خودش» شده است وگرنه استعمار صلیبی انگلیس، نخبگان فارس، ارمنی، یهودی، پارسی هندی، کورد، روسی و همۀ اینها اگر متحداً حمله می کردند، که در فاجعۀ جیلولوق هم همین کار را کردند، هنوز هم نمی توانند و نخواهندتوانست ملت تورک را نابود سازند؛ اما با خیانت مانقورتهای منافقی که روباه صفتانه وقتی دمشان زیر سنگ می ماند بوزقورد می شدند و دم از نزدیکی خونی و نژادی با قورد می زند، و وقتی دمشان توسط بوزقوردهای واقعی از زیر سنگ بیرون می آمدند منافقانه روباه می شدند و «پارس» می کردند (!)، ملت ما به این روزگار سیاه امروزی افتاده است. در شهرهای اردبیل، زنگان، همدان، تهران، تبریز، کرج، قم و غیره پدر و مادرها به بچه های معصومشان به جای تورکی فارسی یاد می دهند، خاک مناطق و شهرهای آزربایجان و کل یوردهای تورک هزار تکه شده و نامهای تاریخی تورکی آنها برداشته شده است؛ انسان مغرور قهرمان و تاریخساز تورک به آشغالی نجس و نحس تبدیل شده است که نه تنها در فیلمها و رادیو و تلویزیون بلکه در اجتماع واقعی از زبان ولهجۀ تورکی طبیعی و خدادادی خودش شرم می کند؛ معادن طلا، مس و تمام سرمایه های مادی اش تاراج می شود؛ دریاچۀ نمک اورمویش با بیست میلیارد تن نمک خشکانده می شود تا بهتر و راحت تر و بی سر و صداتر نسل کشی شود و ... . من روشنفکر روشنگر غیور هم می نشینم و دردنامه ها می نویسم. آیا وقت آن نشده است که یک بار برای همیشه از ایران اهریمنی که مثل دوالپا بر گردن ما سوار شده است و تن و جانمان را می تراشد و می خورد و فربه می شود جدا شویم و یا به استقلال برسیم یا به تورکیه الحاق شویم؟ بعد از گذشت صد سال من هم همان خواستۀ سرکردۀ عثمانی در اهر و سلیمان نظیف عثمانی را می زنم؟ وقتش نرسیده است؟

نسل امروز ملت تورک چه در آزربایجان جنوبی و چه در کل ایران بارها از ما سؤال می کنند که «چه شد که ملت تورک آزربایجان که ستارخانها و باقرخانها را به بار آورده بودند، راضی شدند که موجود حقیر بی اصل و نسب ضد تورکی مثل رضا پالانی کودتا کند و بر اریکۀ قدرت ایران بنشیند و کمر ملت تورک آزربایجان را بشکند»؟ جواب من بعد از سالها مطالعه و تحقیق و شب بیداری و عشق و بحث و تفکر و گفتن و نوشتن و رنج و رج و رنج و ریاضت آمادۀ آماده است: ملت تورک ما فقط قربانی کتاب نویسی و اقدامات مخفیانۀ فراماسونهای صلیبی انگلیسی مثل سرجان ملکم نشد؛ حتی قربانی اتحاد شوم ضد تورک فراماسونهای فارس یهودی، ارمنی، پارسی هندی، ملا- سیدها و غیرملا-سیدهای نژادپرست فارس وهیچ قوم و ملت دیگری به جز خودش نشد، بلکه گرفتار خیانت مانقورتهای منافق خودش شد. اگر ملت تورک ما گرفتار خیانت خودی نمی شد، کل ملتها و کل قدرتهای جهان و کل چرخ فلک و زمین و آسمان، همراه با تمامی ملائکه و شیاطینش اگر با هم متحد می شدند، نمی توانستند برما غلبه کنند. آری! ملت ما از درون خودش مهلک ترین و مرگبارترین ضربه ها را خورد. هنوز هم می خورد. با دل گریان می نویسم: روزگار ملت تورک که کل ایران را در اختیار داشتند، با خیانت مانقورتها همین ملت ما به روزی افتاده است که سر مالکیت گردنه حیران اردبیل، مجبور است با مانقورتهای چون ولی داداشی، نمایندۀ آستارا بجنگد که با پشتیبانی ملا- سیدهای ضد تورک صلیبی جمهوری شیطانی ایران خواستار الحاق این قسمت از آزربایجان جنوبی به گیلان است. آری! امروز با سیاست صلیبی و به صورت نرم و بی سر و صدا می بخشند و معترضین شجاع و مبارزان ملت تورک را که به این الحاق شیطانی ضدتورک معترضند به بهانۀ اقدام علیه امنیت ملی، وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران (؟)، شما بخوانید پارس، دستگیر و شکنجه و زندانی می کنند و فردا با پشتیبانی قدرتهای صیلبی انسانهای غیور ملت تورک ما باید همین گردنه حیرانها و آستاراهای خودمان را با «خون» خاک وطن زخمی و در حال موت را پس بگیرد.

من به روشنی و بدون هیچ تعارف و تجاملی ریشۀ همۀ این فجایع و مصیبتهای عظمایی که بر سر ملت تاریخساز قهرمان تورک می آید در خیانت میراز فتحعلی آخوندزاده و نسلهای مانقورتهای دیگر آزربایجان، بعد از او می بینم که اسم شومشان در این مقاله آمده است. این سخنان امثال آخوندزاده، که اکنون برای ما روشنفکران تورک چیزی جز خزعبلات و یاوه های نژادپرستانۀ فارس پرستانۀ ضد تورک و ضد عرب نیست، سم مهلکی بود که سبب نابودی فکر و اندیشۀ صحیح در مغز و ذهن انسان تورک آزربایجانی و ایرانی شد و همین افکار سیاه باعث رسیدن نوکران صلیبی ارمنی، مثل یپرم خان، و بختیاری، سردار اسعد، رضاشاه ودیگر خائنان و جانیان و خبیثان به اریکۀ قدرت و شکسته شدن کمر ملت تورک توسط استعمار صلیبی شد؛ برای همین باید بارها و بارها این مطالب را بخوانیم و استراتژی ای ضد ان در پیش بگیریم (با قید توضیحات داخل پرانتز از نگارندۀ مقاله): ««اگر چه علی الظاهر ترکم، اما نژادم از پارسیان است! آرزوی من این است که ایرانیان بدانند که ما فرزندان پارسیانیم! وطن ما که ایران است و ]زبانمان[ زبان فارسی که شیرین ترین زبانهای دنیاست!! وطن ما ایران است و غیرت و ناموس و بلند همتی و علوی طلبی تقاضا می کند که تعصب ما درحق همجنسان و همزبانان و هموطنان باشد، نه درحق بیگانگان و راهزنان و خونخواران (منظور این به اصطلاح روشنفکر آزربایجانی، روسیه و انگلیس نیست بلکه تورک و عرب است). ما را شایسته آن است که اسناد شرافت بر خاک وطن مینونشان خود بدهیم، نه بر خاک دوزخ صفت و ذات اللهب اجنبیان (منظور از اجنبیان تورک و عرب است). نیاکان ما عدالت پیشه و فرشته کردار بودند! ما فرزندان ایشان نیز در این شیمه حمیده باید پیروان ایشان شویم نه پیروان راهزنان و اهرمنان. (منظور تورک و عرب است). ای کاش به ایران نیامدی و احوال این ملت را ندیدمی، جگرم کباب شد! (انتقاد ابلهانه از حاکمیت تورک قاجار). ای ایران کو آن شوکت و سعادت باستانی به عهد پادشاهان بزرگ تو؟! اگر چه آن شوکت و سعادت در جنب شوکت و سعادت حالیه ملل فرنگستان و ینگی دنیا به منزله شمع است در مقابل آفتاب!!! لیکن نسبت به حالیه ایران مانند نور است در مقابل ظلمت آن زمان که پادشاهان تو به پیمان فرهنگ عمل می کردند، مشرق و مغرب فرمانبردار آنان بود و نسبت به ان عصر که هنوز علوم و صنایع را ترقی زیاد نبود قواعد سلطنت فارس بسیار زیاد بود و برای هر امری قاعده ای مقرر داشتند!...» «حیف به تو ای ایران. کو آن شوکت، کو آن قدرت، کو آن سعادت؟! عربهای برهنه و گرسنه به مدت یکهزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کرده اند!! زمین تو را خراب و اهل تو نادان و از سیویلیزاسیون (تمدن) جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاه تو (ناصرالدین شاه قاجار) دیسپوت (مستبد) است…» الان که خوب به این نوشته ها که حدود 160 سال پیش نوشته اند دقت می کنیم، می فهمیم که روشنفکران هیچ ملتی، تکرار و تأکید می کنم روشنفکران و اهل قلم هیچ ملتی از ملل چهان، آن گونه که مانقورتهای به اصطلاح روشنفکر ملت تورک آزربایجان، امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا عبدالرحیم تبریزی طالبوف، میرزا زین العابدین مراغه ای، جلال الدین میرزا قاجار (پسر شوم فتحعلی ‌شاه قاجارنویسندۀ نامۀ خسروان در تاریخ جعلی ایران به زبان پارسی سره، بیرون آمده از شکم زنی کورد به نام همای‌ خانوم، اهل مازندران است که آن زن از سواد بی‌بهره نبود و بر آموزش پسر و گرایش او به پان ایرانیسم صلیبی تأثیر داشت)، میرزا آقا تبریزی، میرزا اسماعیل خان تبریزی (آصف الوزاره)، مستشارالدلۀ تبریزی، علی اکبر دهخدا قزوینی و ... که همگی سر در آخور محافل فراماسونری داشتند و زبان، هویت، فرهنگ و هستی ملت تورک خودشان را به نفع قوم نژادپرست فارس به بهانۀ مسخرۀ احمقانه، ابلهانه و بلکه خائنانه ایران پرستی، به طور کامل و از بیخ و بن، نفی و انکار کرده اند، نفی و انکار نکرده اند. این نفی کامل زبان، هویت و هستی مادی و معنوی ملت بزرگ، پرجمعیت، قهرمان، ظلم ستیز و تاریخساز تورک در آزربایجان و کل ایران آن هم به نفع قوم کم جمعیت و نوکر صفت و حقیر فارس، بزرگترین و کثیف ترین خیانت ضدبشری است که یک به اصطلاح روشنفکر نخبه می تواند مرتکب شود. از یک منظر همدلانه، وقتی خودمان را به جای انسانهای ملت تورک در 160 سال پیش می گذاریم، انسانهایی که اندک سوادی داشتند و از خرافات تشیع فارسی که بر جامعۀ آن زمان حاکم شده بود، به تنگ آمده بودند این حرفهای آخوندزاده که امروزه چیزی جز تبلیغ مسخرۀ خرافات نژادپرستانۀ آریایی- ایرانی- فارسی به نظر می رسد، در آن زمانها افکاری جدید و جذاب و شیک یک نوع جهان بینی و ایدئولوژی نوین و مدرن پر زرق و برق و باشکوه به نظر می رسیده است که می توانسته است انسانهای موجود در ایران را به مدرنیته از نوع غربی اش برساند و از این رو نخبگان ملت تورک را مثل نخبگان ملل دیگر ایران فریفته است. اگر 160 سال پیش انسانهای موجود در جغرافیای ممالک محروسه سواد و آگاهی و درک تشخیص راسیسم فارسی را نداشتند، تا حدی معذورند، مانقورتهای امروز را چه شده است که پس از گذشت این همه سال، با این همه پیشرفت، انفجار دانستنیها، تدوین قوانین حقوق بشر، حقوق زبانی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و اقیانوس فرهنگی و اطلاعات که به سر می بریم، خائنانه بر طبل ایران پارس پارس پرست آریایی می زنند؟ این سؤال مهمی است از سوی ما ملتچی های تورک. جواب می خواهیم.

«جانم فدای ایران» ابلهانه ترین تفکری است که یک تورک در سدۀ سال اخیر داشته است، چرا که ایران در 100 سال اخیر، بلکه 150 سال اخیر، مملکت تورک نبوده و نیست، بلکه به تمامی و مطلقاً در اختیار قوم جعلی نژادپرست ضد انسان فارس بوده و هست. امثال آخوندزاده 60 سال پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه چنین به بهانۀ ایران پرستی، فارس پرستی و تورک ستیزی می کردند و خواسته یا ناخواسته همینها بر اساس ایدۀ فاشیستی و نژادپرستانۀ ضدتورک و ضدعرب ایران پارس آریایی، 60 سال تمام قلم زدند و کاغذ سیاه کردند و فرهنگسازی کردند موجود مهیب ضدبشری به نام رضاشاه پالانی را به حکومت رساندند. این جواب آن به اصطلاح تحلیل گران تورک است که «آغاز تورک ستیزی در ایران را از زمان به قدرت رسیدن رضا پالانی بی سواد تبلیغ می کنند» آنها باید یک بار برای همیشه قلم زدنهای خائنانۀ هزاران نخبۀ نابغۀ مانقورت، ارمنی، فارس، یهودی در صد سال پیش از رضا پالانی را بفهند و زمینه های به قدرت رسیدن رضاشاه را درست بفهمند و درست تحلیل کنند تا به ریشه ها، مبانی، اساس و زمینه های اصلی این زمینه ها، ایدئولوژیها و جهان بینیها نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان بزنیم، نه این که شخص رضاشاه که مثل یک حیوان کثیف بی ارزش و مردار، مرده و رفته است را مسئول این خیانتها بدانیم.

نکتۀ جالب این که در ویکی پدیای فارسی که اساساً نوشتۀ نخبگان ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان فارس و اربابان صلیبی شان است و اجازۀ ویرایش به ما نخبگان ملت تورک را هم نمی دهد، همین مانقورت اعظم اکبر، میرزا فتحعلی آخوندزاده به عنوان «پیشگام و پیشوای ناسیونالیسم ایرانی» ستوده شده است و جالب این که سایتها و وبلاگهای مانقورتهای ما نیز با شور و شوق مانقورتی ضدتورک خاصی، همین مطالب را تکثیر و تبلیغ می کنند و آن را بهانه ای برای مانقورتیسم از نوع ایران پرستانه، شما بخوانید فارس پرستانه می شمارند. آخوندزاده پیشگاه و پیشوای ناسیونالیسم ایرانی، شما بخوانید فارسی، نیست بلکه پیشگام و پیشوای ناسیونالیسم فارسی سر جان ملکم صلیبی ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان انگلیسی است. آخوندزاده و همفکران ارمنی (میرزا ملکم خان ارمنی)، یهودی (محمدحسین فروغی یهودی اصفهانی فراماسون، پدر محمدعلی فروغی فراماسون)، فارس پانفارس صلیبی ضد عرب و ضد تورک (میرزا آقاخان کرمانی) و مانقورتش (میرزا عبدالرحیم تبریزی طالبوف و میرزا آقا تبریزی و میرزا اسماعیل خان تبریزی و دیگران)، مأموران استعمار صلیبی و نوکران روسیه و انگلستان بودند که در ممالک محروسه قاجار به نفع قوم فارس ایدئولوژی ضد تورک و ضد عرب و ضد اسنان فارس پرستانۀ ایران فارس آریایی را تئویریزه و بر ضد تورک و عرب فرهنگسازی کنند و مأموریتشان و هدف اصلی شان این بود که نگذارند کشور تورک ایران که اساساً در آنها حاکمیت و اکثریت جمعیت با تورکان بود، به فکر اتحاد ضد صلیبی با عثمانی و ایجاد اتحاد اسلام بر پایۀ هویت تورک بیفتد. آری! این است چهرۀ حقیقی پیشگام و پیشوای ناسیونالیسم فارسی.    

ما اهل قلم تورک باید بارها و بارها تاریخ تلخ ملت تورک خود را با دقت بخوانیم و با تفکر عمیق روزها و ماهها، درست تحلیل کنیم و از آن درسها بگیریم تا ندانسته و ابلهانه در زمین دشمن و به سود او وارد بازی سیاسی و فرهنگی به نفع دشمن خونی و جانی صلیبی ملت تورک خودمان نشویم؛ ما در این زمان که زبان، هویت و کل هستی مادی و معنوی ملت تورک در حال نابودی به دست پدران و مادران غافل استعمارشدۀ تورک است، دیگر حق اشتباه کردن و غلط کردن مثل نسلهای گذشتۀ روشنفکرمآبان خائن مانقورت را نداریم باید و باید و باید انسانهای ملت خود و ملل دیگر ایران را آگاه کنیم که راه نجات هست، زبان و هویت و دار و ندار ملی همۀ ما در فروپاشی امپراتوری اهریمنی فارس و فارس پرست ایران و رسیدن ملت تورک آزربایجان و تمامی ملتهای غیرفارس ایران به استقلال و آزادی است و بس.

از دیدگاهی کلی نگر، شش عامل مهم سبب تقویت نژادپرستی فارس پرست در ایران شد: الف- تاریخسازی جعلی استعماری- صلیبی توسط سرجان ملکم فراماسون ب- تئوریزه کردن هویت جعلی ایران پارس آریایی برگرفته از تاریخ جعلی سرجان ملکم توسط روشنفکران یهودی، ارمنی، فارس و مانقورت و فرهنگسازی توسط این خائنان خبیث ج- عدم وجود شعور ملی تورک در برخی شاهان قاجار، ترویج محاوره به زبان فارسی در دربار قاجار و در شهر تهران به تبع دربار، توسط فتحعلی شاه قاجار، پادشاهی تورک ولی بدون شعور ملی تورک و تداوم محاوره به زبان فارسی در دوران بقیۀ سلاطین قاجار بخصوص ناصرالدین شاه قاجار و تداوم محاوره به زبان فارسی در دوران بعد از مشروطیت در تهران که عملاً دو شهر تورک نشین آزربایجانی تهران و تبریز را در تقابل اساسی زبانی، هویتی و فرهنگی با هم قرار داد د- همراهی و همگامی قشر ثروتمند و متمول عمدتاً اشرافی تورک اعم از آزربایجانی و غیرآزربایجانی با میرزابنویسهای درباری ضدتورک فارس که متأسفانه هم در دوران قاجار و هم در دوران پهلوی همراهی و همگامی با نژادپرستان فارس را تضمینی برای منافع سرشار مادی خود می دانستند. جالب این که امروز هم این قشر نان به نرخ روزخور و بدون درد ملیت تورک در تهران و تبریز و کل ایران وجود دارند د- خیانت تعداد کثیری از قشر ملا- سید تورک به ملت تورک به نفع قوم فارس. با این توضیح که قشر تورک در سراسر دوران قاجار که حوزۀ نجف وابسته بودند، کمتر به تورک ستیزی و فارس پرستی می پرداختند در حالی که بعد از به قدرت رسیدن رضاشاه و تأسیس حوزۀ علمیه قوم در 1301 هـ.ش. عملاً ملا-سیدهای فارس پرست و ضد تورک فارس به قدرت رسیدند و بعد از آن قشر ملا- سیدهای تورک همراه و همگام با ملا- سیدهای فاشیست انگلیسی (صلیبی- فراماسون) فارس به تورک ستیزی و فارس پرستی پرداختند. نمونه اش سید احمد کسروی مانقورت که وابسته به گراند لژ فراماسونری انجمن پادشاهی لندن و یک سید بی عمامه بود. جالب این که در دوران سیاه حاکمیت صلیبی ضد تورک جمهوری اسلامی ایران، همین ملا- سیدهای تورک عامل اصلی استعمار آزربایجان و تجزیۀ بیشتر وطن مادریمان شده اند؛ نمونه اش ولی داداشی، نماینده آستارا، یک ملای مانقورت بی عمامه است و اخیراً به شدت خواهان تجزیۀ گردنه حیران از اردبیل و الحاق آن به خاک گیلان شده است! لازم به ذکر است که قشر عظیم ملا- سید انگلوفیل فارس، همگی از همان دوران قاجار مکارانه به عضویت فراماسونری انگلیسی میرزا ملکم خان ارمنی و دیگران درآمدند و دارای احساسات نژادپرستانۀ فارس پرستانۀ ضد تورک بودند و در تضعیف حاکمیت تورکان قاجار اساسی ترین نقش را داشتند. اسماعیل رائین در کتاب ارزشمندش، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، به درستی به همین نکته اشاره می کند: «فراماسونری به وسیلۀ میرزا ملکم خان (استاد اعظم ارمنی ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام) وارد این منطقه (ایران) گردید و در ظرف مدّت کمی تمام ناراضیان (از حکومت تورکان قاجار) “به ویژه ملاها و سیّدها در آن گرد آمدند» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج.1، ص525). جالب این که اولین ملای فارس ضدتورک که با تمام وجود و با دل و جان به فراموشخانۀ میرزا ملکم خان ارمنی ( اولین لژ فراماسونری ایران) پیوست، میرزا زین العابدین تهرانی، امام جمعۀ تهران بود. پانفارسهای ضدتورک در ویکیپدیای فارسی می کوشند این عضویت این ملای مهم را اتفاقی قلمداد کنند و او را با عناوین ساده فریبی چون «ملای درباری» تبرئه کنند، در حالی که اساساً بدنۀ اصلی فراماسونری که در دوران ناصرالدین شاه قاجار رسماً فعالیت آغاز کرد و سبب انقلاب صلیبی ضدتورک مشروطیت شد، ملا- سیدهای فارس فراماسون بودند؛ مثلاً سیّد محمّد طباطبایی و پسرش سیّد محمّدصادق و سیّد عبدالله بهبهانی عضو فراماسونری انگلیس می شوند (ر.ک. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج2، ص170) و سیّد محمِد واعظ اصفهانیِ نوکر انگلیس و کسی که از موقوفۀ اود انگلیس می خورد، مردم را به شورش علیه شاه قاجار فرامی خواند. این بحث سر دراز دارد و به همین اکتفا می کنیم د- کودتای صلیبی استعماری رضاخان میرپنج که خودشیفتگی نژادپرستانۀ فارسی را از قوه به فعل درآورد و بقیۀ زبانها را ممنوع ساخت و چاپ کتاب، مطبوعات و تحصیل و گفتار در مدارس و در کل جامعه فقط به زبان فارسی صورت گرفت.

نکتۀ دیگر این که با توجه به این که هرچند بزرگترین خیانت، جنایت و خباثت رضاشاه، محمدرضاشاه و در کل پهلویسم در حق ملت تورک بوده است و بزرگترین خدمتش در حق قوم فارس، اما ملتهای دیگر ایران از جمله عربها و لرها نیز از خیانتها، جنایتها و خباثتهای رضاشاه و پهلویسم که اساساً بر پایۀ دیکتاتوری فارس پرست و الگوی نسل کشی غیرفارسها و دستگیری، زندان، شکنجه و قتل نخبگان ملل غیرفارس بنا شده بود، متضرر شده اند که به دلیل محدودیت موضوع مقاله در این مقاله فقط به خیانتها، جنایتها و خباثتهای رضاشاه برضد ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران می پردازیم.

از مواردی که پانفارسهای نژادپرست ضدتورک ذاتی سلطنت طلب پهلوی پرست و مانقورتهای کم از آنها، مکارانه، عوام فریبانه و ساده فریبانه تبلیغ میکنند و عده ای از ساده لوحان یا مانقورتهای ملت ما آن را فکر نکرده می پذیرند، و نادانسته یا دانسته تبلیغ می کنند، اینها است: تاسیس دانشگاه تهران، صدور شناسنامه و سازمان ثبت احوال، ایجاد ارتش، ایجاد بیمارستان، کشیدن راه آهن جنوب - شمال، تاسیس رادیو و ... . باید متذکر شد، موارد فوق و موارد مشابه را رضاشاه به ایران نیاورد، بلکه این تکنولوژی و اجبار دنیای مدرن در قرن بیستم میلادی بود که آن را آورد. آن زمان کشورها به سرعت از تکنولوژی و روشها و متدهای رایج در غرب استفاده می کردند و این یک نیاز جهانی بود. اگر کس دیگری هم در آن زمان بود همین موارد وارد ایران می شد؛ همان طورکه در کشورهای همسایه وارد شده بود: الف- دانشگاه کابل ۲سال ودانشگاه استانبول۳۴ سال قبل از دانشگاه تهران تاسیس شده بود ب- صدور اولین شناسنامه در زمان قاجاریه ۱۲۹۷هـ.ش صادر شده اما رضا پالانی سال ۱۲۹۹هـ.ش. کودتا کرد ج- راه آهن هم در زمان قاجاریه تاسیس شده بود، واین که این راه آهن کاربری نظامی برای قدرتهای صلیبی در حال جنگ جهانی دوم، یعنی انگلیس و روسیه داشت و هرگز برای رفاه مردم ساخته نشده بود، چرا که جز تهران از هیچ یک از شهرهای اصلی کشور عبور نمی کرد د- تاسیس رادیو در کابل ۲۰ سال قبل و رادیو استانبول ۱۳سال قبل از ایران بود، جالب این که در زمان دیکتاتوری بی مثل و نظیر پهلویسم خشن رضاشاهی، گوش دادن وداشتن رادیو نیازمند داشتن مجوز از سوی حاکمیت رضا پالانی بی سواد ودیکتاتور بود! اگر کسی منکر این سخن است، پس موارد ذیل را هم قاجارها به ایران آوردند:صنعت سینما مظفرالدین شاه، اولین کارخانه برق، اولین روزنامه، اولین کارخانه صنعتی، اولین مجلس قانونگذاری، اولین جمعیت زنان، اولین ماشین و موتور، تلگراف وتلفن، اولین شناسنامه، اولین تاتر ونمایش نامه نویسی، و.... همچنان که اکنون کسی نمی تواند و ادعا نکرده موبایل، اینترنت، آی پد، تلگرام و... را حاکمیت جمهوری اسلامی ایران به ایران هدیه کرده است، بلکه اینها جزئی از زندگی دنیای مدرن است، ودر همه ممالک دنیا وارد می شود.

نکتۀ مهم دیگر حاکمیت دیکتاتوری پلیسی- امنیتی، توأم با خفقان، جاسوسی، دستگیری، شکنجه، زندان و قتل رضاشاه است که توسط «پلیس سیاسی» یا سازمان اطلاعات او صورت می گرفت، مشمول تمام ملتهای ایران و حتی نوکران خائن خود رضاشاه، مثل محمد درگاهی (معروف به محمد چاقو)، عبدالحسین خان تیمورتاش، عبدالله خان امیرطهماسبی، نصرت الدوله فیروز، سردار اسعد بختیاری، علی اکبر داور، سید محمد تدین، سرلشکر محمدحسین آیرم و ... شد که خرد، دانش، نبوغ، ابتکار، پشتکار و روح دسیه گر خود را در راه حمایت همه جانبه از رضا میرپنج قرار دادند و او را در رسیدن به قدرت و تداوم دیکتاتوری ضدانسانی اش یاری کردند و همۀ آنها به جز تدین و آیرم یا ترور شدند یا در سیاهچالهای تاریک و مخوف و انفردای زندان قصر رضاشاهی توسط دژخیمانی چون سرپاس رکن الدین مختاری و سرپاس نیرومند (هر دو کورد) با آمپول هوای پزشک احمدی به قتل رسیدند یا مجبور به خودکشی شدند. رضاشاه مورد پرستش پانفارسها و مانقورتها حتی به نزدیکترین و وفادارترین نوکران خودش رحم نکردچه برسد به مخالفین و ملتهای مظلوم ایران.

به راستی پانفارسها و مانقورتهای کم از آنها، موجودات بی شرف و بی وجدانی هستند؛ بی شرف و بی وجدان به معنی اخص کلمه، چون اگر یک انسان دارای اندکی شرف و وجدان انسانی باشد، نمی تواند اهریمن انسانخوار چون رضاشاه و دیکتاتوری ضدبشری همراه با خفقان و سانسور و دزدی و ظلم و تبعیض و و جاسوسی و شکنجه و زندان و قتل او را به هیچ عنوانی توجیه کند؛ اما دشمنان پانفارس و پان ایرانیست ما ملت تورک بویی از شرف و وجدان و انسانیت نبرده اند و فقط و فقط و فقط به ادامۀ سلطه و هژمونی همه جانبۀ سیاسی، زبانی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی سیاه، ضدانسانی و نژادپرستانه و ناحق قوم فارس به همۀ انسانهای ملل دیگر می اندیشند و بس. دیکتاتوری دهشتناک رضاشاه چنان خفقانی بر کل ایران حاکم کرده بود که ضرب المثل فارسی «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد» ارمغان همان دورۀ سیاه است؛ چنان خفقانی آفریده بود که حتی به «موش» که حیوانی بیش نیست اعتمادی نمی شد کرد. در آن دوره چنان وضعیت پلیسی- امنیتی خفه کننده ای بر کل ایران حاکم شده بود که برای سفر از هر شهری به شهر دیگر گرفتن جواز از مأموران شهربانی محل بود که مستلزم بازجویی بود که شخص، چرا و به چه علت مسافرت می کند؟! مثلاً برای رفتن یک شخص از تهران به کرمان به ترتیب گرفتن جواز خروج و ورود از تهران، قم، اصفهان، یزد و کرمان و تک تک شهرهای ما بین این شهرها لازم بود. پیداست که در راه گرفتن جواز مردم بیچاره گرفتار چه مصیبتهایی از جمله سوء استفاده های مأموران و اخاذی آنها با تهدید به راپورت سیاسی و غیره که نمی شدند. مورد دیگر داشتن جواز برای داشتن و گوش کردن به رایدو بود که ذکر شد. به راستی مدافعین ضدبشر رضاشاه چرا درک نمی کنند که از این اهریمن انسانخوار فاشیست دیکتاتور راسیست که نفسهای انسانها را می شمرد تا آنها را گرفتار زندان و شکنجه و قتل سازد نمی شود دفاع کرد؟ جواب ساده است: اینتها نژادپرست ذاتی فارس پرست ضد انسان بی وجدان و بی شرف هستند؛ همین.  

آری! خیانتها، جنایتها و خباثتهای رضاشاه برضد ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران بسیار گسترده و همه جانبه و دارای ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و در یک کلمه انسانی است و گستردگی و عمق این خیانتها، جنایتها و خباثتها به گونه ای است که ذکر، تبیین، تشریح و تحلیل دقیق همۀ آنها کتابی مستقل و حداقل چهارصد صفحه ای می طلبد. ما با توجه به محدودیت صفحات مقاله خواهیم کوشید موارد را ذیل عناوینی چند خلاصه کنیم؛ اما مگر می شود این حجم جنایت و خباثت و خیانت ضدبشری را در یک مقاله خلاصه کرد؟!

شاید خوانندگان محترم بر من ایراد بگیرند که عوض این که خیانتهای رضاشاه را به صورت خلاصه و عنوان وار بنویسید؛ چرا مقدمۀ شما و بررسی زمینه ها به جای بررسی اصل، این همه طولانی شده است و چرا این همه حاشیه رفته اید؟ جواب من این است: اولا خلاصه کردن و عنوان وار کردن مطالب من، که یک متفکر و روشنفکر نخبۀ ملت تورک هستم، به عهدۀ شاگردان من و وظیفۀ دانشجویان من است، نه خود من که در حال زادن فکر و آفریدن دنیایی جدید و ساختن نظام فکری جدیدی هستم؛ ثانیاً این حواشی من، از اصل مهمتر و حیاتی تر است. خداوند ذهنی مرکب نگر به من داده است که مثل شطرنج بازی نابغه و قهاری که در ذهن خودش دهها حرکت و حالت و پوزیسیون را می سنجد و یک حرکت می کند، در تحلیلهای خودم، یک زمان دهها متغییر یا فاکتور را در نظر می گیرم و دهها بازی و احتمال بعدی را پیش بینی می کنم و سعی می کنم بین دهها و بلکه بیشتر فاکتور ارتباط منطقی برقرار کنم و در نهایت یک پاراگراف می نویسم. حتی در کلماتی که من در مقالاتم به کار برده ام دقیقاً فکر کرده ام و کلمات و اصطلاحات و ترمینولوژی و جنس نوشته هایم مختص و مربوط خودم است؛ مثلاً «کارناوال صلیبی» را دقیقاً و عامدانه به کار برده ام؛ چون Carnival در زبان انگلیسی به معنی «جشن گوشتخواری و عید گوشتخواری» است و جیلوها، آسوریها و ارمنیهای صلیبی ضد انسان، گوشت و خون انسانهای تورک را حتی جنینها و نوزادان تورک را در جریان نسل کشی جیلولوق از هم می دریده و می خورده اند. این یک نمونه بود که خواننده بفهمد با که طرف است. این نکات را امیر مردانی، در سایت آذوح و دیگر همرزمانی که نوشته های مرا به صورت دقیق و تحلیل خوانده اند، می فهمند. اگر نوشته ای از نوشته های من، بین صدها پاراگراف نوشتۀ دیگری بیاید از جنس نوشته هایم و کلماتم می شود آنها را شناخت چون کلمات من از روح صادق و تشنۀ عدالت من بیرون می تراوند و فرزندان روح و جسم من هستند. از این رو اگر هم مثل همین مقاله از منابع مختلف تکه هایی دیده می شود، همه در نظام و ساختار منسجم ذهن مرکب نگر و وحدت ساز من حل و باعث انسجام نظام فکری ام شده اند. آری! من وقتی به رضاشاه فکر می کنم، کتابها، مقالات و سطورسیاه میرزا فتحعلی آخوندزاده را می بینم. اگرچه آخوندزاده شصت سال پیش از رضا پالانی می نوشت، اما نوشته هایش کارت دعوتی بود برای رضا پالانی که «پیدا شو؛ بلند شو و بیا حکومت کن»! آخوندزاده و آخوندزاده ها به عنوان نوکران استعمار صلیبی روس و انگلیس رسماً مأمور بودند که هویتی دروغین برای تورکهای آزربایجان و کل ایران تعریف کنند و در اذهان کل انسانهای ملل ایران جا بیندازند تا ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران به فکر اتحاد با عثمانی (تورکیه) و یا استقلال نیفتند و جالب این است که همین الان هم چارۀ درد ملت تورک چه در آزربایجانی جنوبی و چه در کل ایران همین استقلال ملت تورک از ایران اهریمنی یا الحاق به تورکیه است. ملاحظه می کنید که چارۀ دردهایمان چه قدر ساده است: استقلال از ایران یا پیوستن به تورکیه!

این یک جنگ مقدس است: جنگ قلم من و همقلمان همفکر من با سیاه اندیشان نژادپرست فارس پرست ضد انسان ایران. اگرچه نه پول دشمنانمان را داریم و نه رسانه ها و تلویزیونهای ماهوراه ای، صدای امریکا و بی بی سی فارسی و لابی و طرفدار صلیبی و در این دنیا فقط به خودمان و پولی که از دسترنج خودمان با سختی و رنج فراوان به کف می آوریم ارتزاق می کنیم تا نمیریم و انرژی به دست بیاوریم و بنویسیم و دوباره بنویسیم و سینه و قبل سیاه ظلمات را بشکافیم، اما همین صداقت و حق پرستی و حق گویی و حق خواهی مقدس ماست که ما را برهمۀ دشمنان ظالم و ظلمت اندیش و ظلمت افکن مکار هزار چهره پیروز می کند. مثل آفتاب روز دلم روشن است. آری! ما نه غرب ستیز هستیم و نه شرق ستیز هستیم. ما غرب و تکنولوژی و دموکراسی و اومانیسم و لائیسیته وسکولاریسم و قانون محوری و انسان محوری و انسان دوستی و اینترنت را که این امکان را به ما داده است که بدون ترس از گرفتاری و شکنجه و زندانی شدن و سربه نیست شدن به دست جلادان ضدبشر جمهوری شیطانی ایران افکار و آرزوهای قلبی خودمان را چنین رسا بنویسیم و در این جنگ مقدس خیر و شر شرکت کنیم، در آغوش خود گرفته و گرم و گرم به سینه می فشاریم و می بوسیم؛ اما، اما با استعمار صلیبی، نژادپرستی فارسی ایرانی، دودوزه باریهای سیاسی مکارانه ایدئولوژیک و هزارچهرگی و مکر کثیف بسیار متنفریم؛ چون تمام سلوهای تنمان و تمام ذره های روحمان «صداقت» است. دنیا باید بداند، غرب و شرق، انگلیس، آمریکا، فرانسه، آلمان، روسیه، چین و همۀ شرق و غرب باید یک بار برای همیشه بداند و بفهمد ما ملت تورک، دستهای دوستیمان رو به دستهای صادق همیشه دراز و باز است. دنیا بداند «بزرگترین و محوری ترین سیاست ما ملت تورک، صداقت ما است». ما ملت تورک، برخلاف ان چیزی که قرنهاست دشمنان مکار دروغگوی فارس می گویند هرگز «ساده» نیستیم؛ ما «صادق» هستیم. همین صداقتمان است که روی هر موضوعی از پانفارسیسم دست می گذاریم، ظلمات هزارتوی شیطانی آن را می شکافیم و گندشان را بیرون می ریزیم و جلوی چشم تمامی انسانهای جهان می گذاریم. ما از غرب و کل دنیا نه دوز و کلک و تاریخ و هویت و فرهنگ جعلی نژادپرستانه و هزارچهرکی مکارانه، بلکه «صداقت» می خواهیم؛ همین. ما تورکان نیز انسان هستیم. حق داریم به عنوان انسان، صاحب حقوق بشری خودمان شویم. حقوق بشری که نمایندگان حق طلب و انسان دوست کل دنیا در مصوبه ها و اعلامیه های حقوق بشر نوشته و قبول کرده اند. غرب و کل دنیا بداند که دیگر تاریخ مصرف «ایران پارس آریایی» تمام شده است و این کشور با این الگوی فکری هیچ توجیهی برای وجود ندارد. دیگر وقت آن رسیده است که این مجمع اهریمنی استعمار ساختۀ استعمارگر نابود شود. دیگر وقت آن است که ملت تورک و کل ملتهای غیرفارس ایران آزاد و مستقل شوند و در سرزمین مادری خودشان زندگی کنند. دیگر وقت صادق بودن با ما ملت تورک و کل ملتهای ایران فرارسیده است.