ایجاد قحطی مصنوعی در شهرهای آزربایجان جنوبی و تمام شهرهای تورک نشین ایران
ایجاد قحطیهای مصنوعی در شهرها و روستاهای آزربایجان سیاست دولتی مخوف دورۀ رضاشاه پهلوی به منظور نسل کشی سیاسی و فرهنگی ملت تورک آزربایجان بود. به این شیوه که محصولات کشاورزی مورد نیاز و حتی آزوقۀ زمستانی یا «زومار» ملّت تورک آزربایجان، از قبیل گندم را درست در موقع برداشت محصول به زور سرنیزه ژاندارمها و امنیه ها می گرفتند و بار شترها می کردند و به تهران و شهرهای فارس نشین می بردند و ملّت مظلوم بی دفاع تورک آزربایجان را در معرض زمستانهای سرد و سخت، بی آزوقه قرار می دادند تا بر طبق فرمودۀ فراماسونهای صلیبی ضدبشر انگلیس و اجرای مو به موی ان فرمایش توسّط رضاشاه نوکر، بر اثر این قحطیهای مصنوعی نژادپرستانه که نمونه اش را در تاریخ اوکراین توسّط نژادپرست روس، استالین ضدبشر می توان یافت، هزاران هزار نفر تورک یا از گرسنگی بمیرند یا از به تهران و شهرهای فارس نشین دیگر بروند و جلوی فارسها حمّالی کنند و فرزندانشان با آموزش و پرورش نژادپرستانۀ فارسی زبان (تک زبانه) و توأم با توهین و تمسخر و تحقیر و سرکوفت و توسریِ ضدّ انسانیِ معلّمان آموزش دیده و آماده شده توسط حاکمیت پهلوی، معلمان و مدیران فارس ضد تورک و مانقورت در کلاسهای درس مدارس، فارس ضد تورک شوند تا پروژۀ استعماری و نژادپرستانۀ ضدتورک و فارس پرست آسیمیلاسیون و ذوب کردن ملّت بزرگ تورک آزربایجان در قوم فارس، یعنی ملّت سازی ایران در راستای سیاست یک ملت (ایران)- یک زبان (فارسی) در کشوری کثیرالمله با اکثریت تورک که به دست نژادپرستان پانفارس افتاده بود، اتّفاق بیفتد. قوم اقلیت فارس توسط این سیاست ضدبشری در طول صد سال اخیر بزرگ و پرجمیعت شده و تحت عنوان ملت جعلی ایران، شما بخوانید «فارس»، اکثریت تلقی می شود.
از نظر اقتصادی و تجاری، سیاستهای نژادپرستانه و مغرضانه رضاشاه و پهلویسم نسبت به تورکان آزربایجان و کل ایران، باعث از هم پاشیدگی و نابودی اقتصاد مبتنی بر کشاورزی و تجارت آزربایجان شد. ویران کردن اقتصاد بومی آزربایجان سبب وابستگی هرچه بیشتر ملت تورک آزربایجان به تهران و مناطق فارس نشین گردید. روش سیاسی ضدتورک و ضد آزربایجان رضاشاه در تمرکز تجارت در تهران آزربایجان را که سالیان سال مرکز تجارت ایران محسوب می شد، به کلی و به یکباره از رونق انداخت. با این که آزربایجان در زمانی دراز از اوایل دورۀ صفویه تا پایان دورۀ قاجار، دروازۀ تجارت ایران با جهان غرب بود، در دورۀ سیاه ضد تورک رضاشاه به یک باره پیشگامی 400 سالۀ خود را از دست داد و در این دوره به حدی تنزل یافت که آن را تنها «انبار غله ایران» می نامیدند. انباری که غله های آن تابستان هر سال توسط حاکمیت خالی و به تهران، اصفهان و مناطق دیگر غیرتورک نشین ایران سرازیر و به خورد قوم عزیزدردانۀ آریایی نسب فارس داده می شد و قحطی و گرانی و گرسنگی در زمستانها گریبان انبوه انسانهای ملت تورک را می گرفت. البته این موقعیت انبار غله ایران بودن را آزربایجان نه به خاطر سرمایه گذاری و برنامه های اقتصادی حاکمیت پهلوی، بلکه بیشتر به خاطر شرایط مناسب جوی، طبیعی و جغرافیایی اش حفظ کرده بود.
در زمینۀ احداث کارخانجات مادر در دورۀ رضاشاه وضعیت آزربایجان از همۀ ممالک محروسۀ دیگر بدتر بود. بعد از انقلاب استعماری ضد تورک و ضد آزربایجان مشروطیت، تنها امتیاز ایجاد کارخانه ای که به آزربایجان داده شد، کارخانۀ کبریت سازی آذربایجان، مصوب ۱۵ جدی ۱۳۰۱ ش. مجلس چهارم، تنها امتیازی است که چهار مجلس قانون گذاری پس از ایجاد دوره مشروطیت به ایالت بزرگ آذربایجان داده است که البته این امتیاز هم قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه در سال 1304 هـ.ش. بود. اما در دورۀ رضاشاه کارخانه های مادر عمدتاً در تهران، اصفهان، مازندران، که زادگاه رضاشاه بود، احداث گردید. اجرای سیاست صنعتی کردن در مازندارن که رضاشاه در انجا به دنیا آمده بود و در ایالات فارس نشین مرکزی ایران در عمل تنها خدمات اقتصادی و سرمایه گذاری بود که رضاشاه به نفع قوم فارس انجام داد. اصفهان به دلیل داشتن کارخانه های نساجی صنعتی قابل توجه به «منچستر ایران» و مازندران به عنوان «قلب تولید صنایع سنگین ایران» شناخته و شهرت یافتند. همین تبعیضهای نژادی در اختصاص تمامی کارخانجات صنعتی در تهران و اصفهان و مازندارن سبب وجود کار و رونق اقتصادی این شهرها و مناطق شد. در مناطق غیرفارس نشین علی العموم و در آزربایجان، علی الخصوص، توسعۀ صنعت و تجارت بر اساس نیازها و رشد جمعیت آنها به هیچ وجه صورت نگرفت. وجود زاد و ولد و نبودن کار، باعث وجود نیروی کار اضافی، فقر و بیکاری موجبات معضلات مهاجرت یکسویه را به تهران و مناطق فارس نشین فراهم ساخت که هدف اصلی صلیبیان انگلیسی برای نسل کشی زبانی و فرهنگی ملت تورک آزربایجان و آسیمیله و هضم انسانهای انبوه ملت بزرگ تورک، در قوم فارس برای ایجاد ملت جعلی ایران، شما بخوانید ملت جعلی فارس، بود. از زمان شروع پروژۀ ضدانسانی تورک ستیزی رضاشاه پهلوی یا همان پهلویسم در سال 1304 هـ.ش. میلیونها تورک آزربایجانی از شهرها و روستاهای آزربایجان جنوبی از زور قحطی و گرسنگی و صرفاً جهت نجات جان خودشان و خانواده شان به تهران، اصفهان و شهرهای فارس نشین دیگر که پهلویسم کارخانجات مادر در آن متمرکز ساخته بود و با سرازیر کردن گندم و محصولات کشاورزی رونقی به آنها داده بود، سرازیر شده و در طول سالیان با سیستم ضد تورک پانفارسیسم، توسط رسانه ها، مطبوعات، رادیو و تلویزیون و آموزش و پرورش فاشیستی پانفارسیستی ضد تورک آسیمیله و مانقورت شدند. با سیاستهای فاشیستی ضدتورک و فارس پرست پهلویسم و جمهوری اسلامی ایران در سال 1397 هـ.ش./ 2018م. تهران بزرگترین شهر تورک نشین دنیا پس از استانبول شده است که در طول صد سال سیاه حاکمیت فاشیسم فارس بر ایران، به تنهایی بیش از 8 میلیون انسان تورک آزربایجانی گرسنه و بیکار روستایی و شهری تورک را از تبریز، اردبیل، اورمو، زنگان، همدان و... بلعیده و در شکم خود در حال هضم و تحلیل (آسیمیلاسیون) است. کرج و استان جعلی البرز نیز همین طور، 2 میلیون از انسانهای تورک را به همین صورت بلیعده است. استارت این سیستم آسیمیله کننده و مانقورتساز دهشتناک از دوران سیاه رضا شاه پهلوی و حاکمیت سیاه نژادپرستانۀ ضد تورک پهلویسم بر کل ایران بوده است. من بارها و بارها گفته ام کسی که اسمش را ملتچی تورک آزربایجان گذاشته و از تهران و کرج (البرز جعلی) و کل استانهای همجوار آنها که تورک نشین هستند به عنوان خاک آزربایجان جنوبی غفلت می کند و فقط از تبریز و اردبیل و اورمو و زنگان و همدان حرف می زند، اصلاً حق ندارد نام خودش را ملتچی تورک بگذارد. تهران و کرج و استان مرکزی و قم تورک نشین خاک تاریخی آزربایجان و شاهدی زنده است که مکر و سیاست ضدبشری دشمن صلیبی به نفع ما تورکان آزربایجان تمام شده است. تهران بزرگترین شهر تورک نشین آزربایجان جنوبی است و دیر یا زود مال ما ملت تورک خواهدبود کافی است که تورکان انبوه تهران «اندکی» همت کنند و ما استراتژی درست داشته باشیم.
«گرسنه نگه دار و آسیمیله کن» یا «گرسنه نگه دار و مانقورت کن»، خلاصۀ فاجعه ای موحش است که استعمار صلیبی ضدتورک توسط پانفارسیسم برای نسل کشی سیاسی، زبانی و فرهنگی ملت تورک و حذف و فیلتر کردن انتقال زبان و فرهنگ تورکی در آزربایجان و کل ایران به نسل جدید ایجاد و طراحی و اجرا کرده است. این امر ناشی از تصاحب کامل قدرت و با به چنگ انداختن به اقتصاد و به انحصار در آوردن آن در ایران و به دست گرفتن مهار آموزش و پرورش کودکان در مدارس و به دست گرفتن کنترل محتوای کتابهای درسی آموزش و پرورش برای تزریق پانفارسیسم و پان ایرانیسم ضد تورک در مغز کودکان معصوم، با گره زدن نان شب ملت تورک به زبان فارسی با انتخاب بهترین و کاراترین روش برای ضربه زدن به ملتی توسط افرادی از بین خود همان مردم (مانقورتها)، بازدهی و کارایی بیشتری داشت، این سیاست موحش بعد از قتل عام نخبگان و دیگر انسانهای ملت تورک بعد از ۲۱ آذر 1325 توسط محمدرضاشاه پهلوی با ایجاد قحطی مصنوعی در آزربایجان پیگیری شد و در یک جمله نان را به زبان فارسی گره زدند، به تقلید با کپی از سیاستهای استعماری، در وهله اول با بیرحمی تمام سرکوب، و بعد از حذف کلیه نخبگان و رهبران حرکت ملی آزربایجان، بعد در یک دست چماق قحطی و گرسنگی و مرگ و در دست دیگر نان و زندگی و زبان فارسی وارد آزربایجان شدند. والدین برای ادامه حیات خود و فرزندانشان از ترس از دست دادن نان شب به یاد گیری به زبان فارسی روی آوردند، و حتی بعضیها آن چنان تربیت یافتند که عامل اصلی فیلتر کردن و جلوگیری از انتقال زبان و فرهنگ تورکی به نسل جوان گردیدند و زبان و موسیقی تورکی را عامل عقب ماندگی به کودکان خود معرفی کردند. مغز این نسل پیر (نسل پرورش یافته دردوران سیاه 57 سالۀ پهلویسم)، مثل خانه های پیش فروش شده، دیگرمتعلق به منافع ملی ملت تورک آزربایجان نبوده و نیست، بلکه آنها به ایران می اندیشند و هنوز خوداگاه و ناخودآگاه وحشت بازگشت به دوران قحطی و تحقیر شدنشان به خاطر تورک بودشان را دارند و به طبع آنان به خادمان و حافظان وفادار منافع ملت فارس تبدیل شده اند (سازاخ).
توابع ایدۀ صلیبی- انگلیسی «گرسنه نگه دار و آسیمیله کن» دربارۀ ملت تورک آزربایجان و کل ایران از لحاظ ملی (ملت تورک)، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی بسیار سنگین و غیرقابل جبران است. در این سدۀ اهریمنی حاکمیت پانفارسیسم بر ایران با طراحی استعمار صلیبی انگلیس و اجرای آن توسط پهلویسم و خمینیسم باعث ایجاد و تقویت روحیۀ انکار و نفی کامل خود، ضعف، ترس، عدم اعتماد به نفس و گداصفتی و خاکساری در مقابل فارسها، علی الخصوص و غیرتورکها و غیرعربهای ایران علی العموم شده است. این سیستمهای جمنهی نژادپرستانه با ناجوانمردانه ترین شیوه های استعماری با ایجاد گرسنگی اجباری نسلی از تورکان را به وجود آورده اند که از نظر روانشناسی اجتماعی، متنفر و بیزار از خود، دیگری پرست، فارس پرست، حقیر، گداصفت، بدون اعتماد به نفس، فرصت طلب، بی اراده و ترسو است. از منظری دیگر همین حاکمیتها سبب شده اند که انسانهای قوم فارس که قومی بی اهمیت و ترسو و خرافاتی و مذهبی و متملق و حقیر در دوران تورکان قاجار بود، با پشتگرمی به حاکم شدن فارسها و رسمی شدن زبان، تاریخ و هویت جعلی فارس به عنوان تنها زبان، تاریخ و هویت رسمی برای کل ملل ایران به چنان اعتماد به نفس ملی و روحیه ای دست یابند که خود را با دیدگاهی نژادپرستانه بسیار بالاتر و برتر از انسانهای تورکی بدانند که بیشترشان به عنوان کارگر و حمال و آشغالچی و غیره در شهرهایی مثل تهران، اصفهان، یزد، کرمان و غیره مشغولند. اکنون دختران و زنان فارس و تورک در تهران با شجاعت روسری از سربرمی دارند و از حاکمیت سیاه ضد زن جمهوری اسلامی نمی هراسند. انسانهای فارس اصفهان به چنان اعتماد به نفسی رسیده اند که بدون توجه به این مهم که امکان فروپاشی ایران و گرفته شدن حاکمیت از قوم فارس پس از فروپاشی جمهوری اسلامی ایران وجود دارد، به خیابانها ریخته و «مرگ بر خامنه ای» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» داد می زنند و انسانهای ملت تورک ما فکر می کنند که با سکوت و انفعال کار بزرگی را انجام می دهند! اینها با توجه به سکوت سیاه ملت تورک در آزربایجان «خطرناک» و نشان از خودباوری ملی قوم فارس است و باید و باید و باید جدی گرفته شود. سکوت ملت تورک در آینده و شرکت نکردنشان در ایجاد تحولات بسیاسی به نفع ملت تورک بی گمان به ضرر خودش خواهدبود.
حاکمیت در زمان قاجار دست تورکان بود و همین عامل مهم سبب شده بود که ملت تورک در آزربایجانی، قاشقای یوردو، تورکمنستان یا تورکمن ائلی یا تورکمن یوردو، خوراسان تورکلری یا افشار یوردو و غیره، داری چنان اعتماد به نفس و غرور ملی شوند که جنگجویان رشید و قهرمانانی نترس و نستوه و کم نظیر چون ستارخان، باقرخان، اسماعیل خان صولت الدوله، میرزا تقی خان پسیان و امثالهم بپرورد؛ اما بعد از حاکمیت سیاه رضاشاه و مخصوصاً پس از نسل کشی موحش ملت تورک آزربایجان در زمان محمدرضاشاه جانی دربین سالهای 1325- 1330 هـ.ش.، با سیاست و ترفند گرسنه کردن و گرسنه نگه داشتن آزربایجان و کل یوردهای تورک ایران، نسلی از تورکان پروردند که به طور ناآگاهانه و ناخودآگاه از تورک بودنشان احساس انزجار می کردند و همۀ این بلاها را نتیجۀ این می دانستند که خدا آنها را تورک آفریده است. با تبلیغات مغرضانه و نژادپرستانۀ مأموران حاکمیت و خیل نژادپرستان فارس و پانفارس و مانقورت، مخصوصاً ملا- سیدهای مانقورت، ملت تورک محکوم به گرسنگی و مرگ یا اطاعت و ضدیت با تورک بودن و مانقورت شدن یا به اصطلاح «آذری شدن» بود. اگر ما مبارزان و آگاهان ملت تورک آزربایجان و کل ایران بخواهیم در آینده نهضتی برپا کنیم، یا حرکتی اساسی برای آزادی آزربایجان و تمامی یوردهای تورک ایران از چنگ فاشیسم پان ایرانیست فارس کنیم، حتماً و حتماً و حتماً عده ای از ما که متخصص روان شناسی و جامعه شناسی هستند دربارۀ «جامعه شناسی آسیمیلاسیون» و «روان شناسی آسیمیلاسیون» یا به طور دقیق تر دربارۀ «جامعه شناسی مانقورتیسم» و «روان شناسی مانقورتیسم» یا «روان شناسی اجتماعی مانقورتیسم» مخصوصاً «روان شناسی اجتماعی قشر اراذل و اوباش لائیک و مذهبی مانقورت» که ساخته و پرداختۀ حاکمیت سیاه نژادپرستانۀ ضدتورک پهلویسم و خمینیسم در سدۀ اخیر بر آزربایجان و کل ایران است، ساعتها و روزها و ماهها تحقیق کنند و نتیجه را به صورت مقالات و کتابهای اینترنتی به معرض دید بگذاریم، وگرنه بدون مطالعه و اتخاذ متد و روش فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی درست و عاقلانه، نهضت ما مثل نهضت پیشه وری محکوم به شکست خواهدبود. می دانید چه را می گویم؟ توضیح می دهم: «در روز 19 آذر 1325 هـ.ش. دکتر سلام الله جاوید، استاندار آزربایجان در یک سال حکومت پیشه وری، به اردبیل آمد و خلیل آذرآبادگان، حاکم شهر از او استقبال کرد. هنگام ورود آنها به شهر، جمع زیادی از مردم در مسیر آنها ایستاده بودند و کف می زدند و هورا می کشیدند. دو روز بعد، یعنی 21 آذر، همین آذرآبادگان، وقتی از شهربانی درآمد که به فرمانداری برود، همان مردم به او حمله برده به شدیدترین وضعی وی را مضروب ساختند. او به زحمت از دست آنها گریخت و کفشهایش روی برفها ماند! دو نفر از مردم، هر یک، یک لنگه از کفش او را تصاحب کرده بودند و با هم دربارۀ لنگۀ دیگر کفش او، چانه می زدند تا یکی آن را بفروشد و آن دیگری صاحب هر دو گردد!» (بابا صفری، اردبیل در گذرگاه تاریخ، جلد 3، ص 117، پاورقی 1). «یکی از شاهدان می گفت که شخصی که نام خانوادگی «دارخچی» -دارخ/داراق: شانه- داشت و از اعضای فرقه دموکرات آزربایجان به شمار می رفت، در روز 21 آذر، اراذل و اوباش شهر اردبیل به جای او به شخص دیگری را که شغلش دارخچی بود؛ یعنی شانه می فروخت، حمله کرده و زیر ضربات سنگین مقتولش ساختند»!! (همان: 118، پاورقی 3). «یکی از کارهای ناپسند اراذل و اوباش آتش زدن به چاپخانۀ جودت بود. در دورۀ دموکراتها (حکومت ملی آزربایجان)، حسن جودت، از مشاهیر فرهنگ دوست شهر اردبیل با استفاده از موقعیت خود در فرقۀ دموکرات و با روابطی که با مأموران شوروی داشت، موفق به خریدن چاپخانۀ بزرگ و مجهزّی از روسها شد و آن را به جای چاپخانۀ کهنۀ خودش نصب کرد. در صبح روز 21 آذر، اراذل و اوباش به چاپخانۀ مزبور هجوم آوردند و این سرمایۀ بزرگ فرهنگی را که در هر حال متعلق به آن شهر و مردم بود، از بین بردند. کسی که به گفتۀ خودش پیش از همه بدین کار دست زد، مرد ثروتمند صرّافی بود و هم اکنون که ما (بابا صفری) این مجموعه (کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ) را گرد می آوریم، اواخر حیاتش را می گذراند و گویا به کیفر این قبیل اعمال ناستوده اش، درمانده گشته بیمار و زمینگیر شده است. یکی از کسانی که با نگارنده (بابا صفری) در باب غارت چاپخانۀ جودت سخن می گفت از پیرمردی یاد کرد که در آن هنگامه تخریب و غارت و سوزاندن، لنگه ای از درهای چاپخانه را بر پشت گرفته می برد! کسی به این کار او اعتراض کرد. او با داد و قال فریاد برآورد که «مگر مسلمانی کجا رفته است که نمی گذارند من هم یک لنگه در برای خودم ببرم؟!!» (همان: 118- 119 متن و پاورقی 1). آری! این همان ملت تورک بود که در دوران سیاه مشروطه به سرداری ستارخان از گرسنگی یونجه می خورد؛ اما دست از مبارزه با به زعم خودش ظالم (؟) برنمی داشت. از دیدگاه روان شناسی اجتماعی این قبیل انسانهای ترسوی دوچهرۀ فرصت طلب گداصفت تورک را حاکمیت فارس پرست ضدتورک پهلویسم و خمینیسم با سیاست و حربۀ ناجوانمردانۀ صلیبی و مطالعه شدۀ جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی و روان شناسی سیاسی «گرسنه نگه دار و غرور ملی و انسانی را بشکن و وادار به اطاعت کن» در دانشگاههای منچستر، آکسفورد، لندن، هاروارد، شیکاگو و غیره در سدۀ اخیر آفریده اند. آری! بزرگترین زیان گرسنگی به انسان این است که تفکر را از او می گیرد ملتی که تفکر نکند کی برای احقاق حقوق بشری خودش و استقلالش از چنگ ظالمان نژادپرست قیام می کند؟ آیا همین ملت پهلویسم پرورده روزی «زنده باد مصدق» و روز دیگر «مرگ بر مصدق» نگفت؟
حاکمیت تورکان قاجار ملت تورک را به عزتی رسانده بود که گرسنگی می کشیدند اما دست از هدفشان برنمی داشتند. حتی تمامی رجال سیاسی بزرگی که ضدتورک بودند و حاکمیت سیاه پهلوی را یاری کردند، پروردۀ دوران تورکان بزرگ و با اصل و نسب و شریف قاجار بودند، ولی حاکمیت سیاه رضاشاه پهلوی از همان ملت سلحشور و ستیهنده و ظلم ستیز تورک، با حربۀ صلیبی- انگلیسی «گرسنه نگاه دار و وادار به اطاعت کن»، اراذل و اوباشی ساختند که یک روز «یاشاسین آزربایجان» و «یاشاسین پیشه وری» می گوید و روز بعد فرماندار پیشه وری را به قصد کشت کتک می زند و روی تصاحب لنگه کفش او دعوا و مشاجره و دادو فریاد می کند یا در چاپخانه را می دزدد و تصاحب آن را حق مسلمانی خودش می شمارد! اینها از دید دلسوزان تیزبین نخبۀ تورک، نکات کمی نیستند. در چند روز پیش در تلگرام عکسی از صف طویل مردم تبریز را دیدم که به خاطر گرفتن کفش مفت از دستهای یک آدم خیر تبریزی، پیاده روهای خیابان را اشغال کرده بود و دلم خیلی سوخت چون من تاریخ را زندگی کرده و می کنم. با خودم گفتم آیا همان تبریز است؟ آیا این است ملت قهرمان و آشتی ناپذیر تورک آزربایجان؟ آیا این صف طویل گدایان کفشهای رایگان، همان ملتی هستند که گرسنگی کشیدند و انقلاب مشروطیت را به پیروزی رساندند؟ از این گداصفتان دریوزه گر تورک میلیونها انسان در شهرها و روستاهای تورک نشین ایران اهریمنی داریم. انسانهایی که در دیدارهای احمدی نژاد و روحانی و خامنه ای نامه هایی فراوان، گونی گونی نامه می نویسند و منطقشان این است: «آیی¬دان بیر توک ده غنیمت دیر»!!
این روشنایی مقدس روز و این نوشته ها شاهدند که امروز من، اوجالان ساوالان این هشدار را می دهم. یادتان نرود که گفتم: چشم بسته و بدون مطالعه و بدون اتخاذ روش و سیاست درست دربازگردانی عزت انسانی و شعور و غرور ملی تورک به ملتمان، باز هم چه بسا به دست ناآگاهان گرسنۀ ملت تورک خودمان، محکوم به شکست می شویم. دشمنان ملت تورک ما خیلی خیلی خیلی مکار و خطرناک هستند و حساب شده و مطالعه شده با اتخاذ و اجرای سیاستهای روانشناختی و جامعه شناختی دقیق و با روش شرطی کردن ضدبشری صلیبی پاولوف، ملتمان را به این روز سیاه دریوزگی و ترس و انفعال و فرصت طلبی و نخبه کشی کشانده اند. ما دیگر حق نداریم شکست بخوریم؛ در صورت شکست دیگر فرصت جبران نخواهیم داشت. اگر رفراندمی همین الان بشود چه بسا ما با این همه کوشش شبانه روزی سالیان سال و دستگیری و زندانی و مجاهدت و این همه شهید راه آزادی آزربایجان و یوردهای دیگر تورک، و این همه خون دل و خون جگر در راه پروردن نهال سبز و نازک آزادی ملت تورک، از رضا پهلوی فاشیست فارس شکست می خوریم، چرا که ملت تورک ما را با امکانات جهنمی و اهریمنی دولتی و حاکمیتی و با پول نفت و طلا و مس و داراییهای مادی و معنوی خود این ملت، «گرسنه» یا «سیری ناپذیر» و در نتیجه بی فکر و بی مغز و بی ذهن و بی ذهن و و بی دل و بی اخلاق، بدون هویت و شعور ملی تورکی، فرصت طلب و گداصفت و فاقد روحیۀ ریسک و خطر و فاقد جرأت و جسارت تغییرات اساسی و بزرگ بار آورده اند.
آیا مبارزان آگاه و دلسوز ملتچی تورک این سطور را می خوانند و اندیشه می کنند؟ من چندین سال پیش گفتم باید «مانقورت نامه» نوشته شود و مسئلۀ بزرگ مانقورت مطالعه شود، متأسفانه عده معدودی از دلسوزان اهل قلم ملت تورک آزربایجان، با نوشتن چند مقالۀ ارزنده این کار را کردند که اصلاً کافی نبود، برای همین مجبور شدم خودم وقت و انرژی بگذارم و کتاب «مانقورت نامه» را بنویسم که البته ادعا ندارم بهترین است، بلکه اعتقاد دارم شروع است و باید دهها مانقورت نامه با رویکردهای مختلف روان شناختی، جامعه شناختی، فرهنگ شناختی و از دیدگاههای مختلف و متدهای علمی متنوع نوشته شود تا الگویی برای روشهای مبارزه با استعمار پانفارسیسم و پان ایرانیسم ضدتورک باشد. این خواهش را چندین سال پیش از اهل قلم مبارز متخصص روان شناسی و جامعه شناسی تورک کردم که دربارۀ روان شناسی اجتماعی ملت تورک مخصوصا قشر مانقورت و پانفارس مطالعات علمی از دیدگاه روان شناسی اجتماعی بکنند، انگار باید دربارۀ این موضوع مهم هم، باز هم خودم دست به کار شوم و وقت و انرژی بگذارم و بنویسم و می نویسم چون عاشق ملت تورک خودم هستم و برای عاشق خستگی و ضعف و نمی دانم و نمی توانم معنی ندارد!
ایجاد و گسترش نژادپرستی ضدتورک و تورک ستیزی سیستماتیک و دولتی با جکسازیهای نژادپرستانه
در طول تاریخ همواره «کشمکش تورک و تاجیک»، در گذشتۀ دور به شکل «جنگ توران و ایران»، در دورۀ صفویه به شکل «جدال قزیلباش و تاجیک»، در دورۀ نادرشاه افشار و اوائل دورۀ قاجاری در شکل «کشمکش آزربایجانی و عراقی» و با ظهور مشروطیت در فرم «اختلاف تورک و فارس» وجود داشته است. در عرصۀ سیاسی تفوق در این نبرد همواره با تورکان بود. اساسا بدین سبب که حاکمیت سیاسی و سلطنت و اردو (ارتش) تحت کنترل تورکان قرار داشت. اما در عرصۀ فرهنگی برندۀ قطعی تاجیکها- فارسها بودند. زیرا قاطبۀ نخبگان تورک به دلائل گوناگون نه به زبان خود، بلکه به زبان تاجیکی- دری و یا فارسی بعدی مینوشتند و بدین طریق در عمل راه فارسسازی خود و تودهی تورک را گشوده و هموار میساختند. در دورۀ مدرنتیه با تاسیس دولت تورک قاجاری این کشمکش ازلی عیان تر و علنی تر شد. در دورۀ حاکمان تورک گرای قاجار چون آغامحمدخان، عباس میرزا، محمدشاه، حاجی میرزا آقاسی و امیرکبیر هنوز تفوق سیاسی در دست تورکان بود. اما بعد از قتل امیرکبیر تورک گرا با توطئههای مهد علیای فارس گرا و روی کارآمدن مهرۀ وابستۀ ضدتورک فارس پرست، میرزا آقاخان نوری مازندرانی نوکر استعمار صلیبی انگلیس، تصمیم قطعی دو امپراتوری استعمارگر بریتانیا و روسیه دائر به پایان دادن حاکمیت تورک و تاسیس دولت فارس در ایران، وضعیت به طور ریشهای به نفع فارسها و فارسگرایان تغییر یافت و صعود ایشان در نردبان اقتدار سیاسی شتاب گرفت. ظهور حرکت مشروطیت در آزربایجان و گسترش آن به دیگر مناطق ملی ایران- هرچند تودۀ تورک بیخبر از همه چیز و شرکت کننده در این حرکت خواستار تجدد، اصلاحات، قانونمداری، حریت، عدالت، مساوات و .... بود، با توجه به این که مدیریت حرکت مشروطیت کاملا در دست عناصر و مراکز ضد تورک قرار داشت و آنها هم هدفی جز ساقط کردن سلسلۀ تورک قاجار و یا در مقیاس تاریخی شکست دادن حریف تورک در جنگ تاریخی ایران و توران را دنبال نمیکردند، آخرین میخها را بر تابوت حاکمیت سیاسی تورک در ایران زد و باعث تصفیهی عنصر تورک از دربار و عالیترین سطوح بوروکراسی دولت قاجار- به جز شاه و پیرامونیان اندک وی- گشت.
در دورۀ قاجار، مخصوصاً در دوران طولانی ناصرالدین شاه، بعد از قتل امیرکبیر تورک فراهانی، قهرمان مبارزه با استعمار روس و انگلیس که از هیبت او هرگز هیچکس جرأت توهین به تورکان را در مخیلۀ خود راه نمی داد، از زمان میرزا آقاخان نوری مازندرانی ضدتورک کشمکش تورک و فارس به صورت جکهایی که در ظاهر برای مطایبه و شوخی و در باطن برای خالی کردن کینه و نفرت تاریخی از همدیگر توسط طرفین علیه یکدیگر جریان داشت. تورکها به فارسها «فارس کله پوک» و فارسها به تورکها «ترک خر» می گفتند. چون موضوع علی الظاهر از شوخی و مطایبه تجاوز نمی کرد، متأسفانه شخص ناصرالدین شاه قاجار نیز حساسیتی نسبت به این جکسازیهای نژادپرستانه نمی داد. نکتۀ روان شناختی در دو اصطلاح نژادپرستانۀ «فارس کله پوک» و «ترک خر» این است که تورکها در دوران قاجار و پیش از آنها، فارسها را «کله پوک»، یعنی بدون مغز، بدوم مخ، بدون شعور، بدون فهم، بدون هوش و بی عقل و تمییز و نادان احمق ابله می دیدند، چون حاکمیت سیاسی و قدرت در دست تورکان بود؛ در مقابل فارسها، تورکها را صرفاً به خاظر قدرت بدنی و زور طبیعی نژادی و خدادادیشان «خر» می نامیدند. نکتۀ جالب این جاست که بعد از گرفتن حاکمیت سیاسی به توسط استعمار صلیبی انگلیس و همدستی قشر نخبۀ فارس، مازندرانی، ارمنی، یهودی فراماسون و همیاری مانقورتهای خائن تورک، همین صفات بی مغزی، بی شعوری، نفهمی، بی عقلی و بلاهت و سفاهت، همراه با به تمسخر گرفتن قدرت بدنی و زور طبیعی و خدادادی تورکان، دقیقاً همراه با جکسازی توأم با تمسخر و تحقیر و توهین نژادپرستانه حربه ای برای ضدیت با هستی و هویت طبیعی و خدادادی انسانهای ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران شد. برای مثال وقتی رضاشاه ملعون ضدتورک راه آهن می ساخت، کارگران هر ملتی از ملل ایران در کندن سنگها و صخره های کوهها و حفر تونل عاجز ماندند و خیلیهایشان مردند، و ان نژادپرست با لحن تمسخر امیز تحقیرکننده و توهین آمیزی گفت: «این کار کار ترکهای خر است»! و همین کارگران تورک که آبادی کل ایران مرهون کار و تلاش صادقانۀ آنها بوده و هست، دل صخره ها و سنگها را شکافتند و راه آهن و راههای دیگر کشور را کشیدند. اگر مملکت ایران دست انسانهای حق شناس بود نه نخبگان نژادپرست و مانقورت، باید اسم ملت تورک با طلا بر تارک هر شهر از مملکت نصب می گردید. در عوض چه تعبیری شد: «ترک خر»! آیا مانقورتهای ما این سطور را می خوانند و فکر می کنند یا نه؟ مطمئن باشند روزی به خاطر این که اینها را نخوانده و بیدار نشده و نژادپرستی فارسی ایرانی را رها نکرده اند، افسوسها خواهندخورد. آن روز دیر نیست.
نکته این جاست که در دورۀ سیاه و فاشیستی- راسیستی رضاشاه پهلوی، جکسازیهای اطلاعاتی علیه تورک به قصد بیزار و متنفر ساختن تورکها از زبان، هویت و هستی خودشان «تورک بودن» به صورت کاملاً سیستماتیک، حاکمیتی و دولتی طرح و اجرا شد. حاکمیت راسیستی ضد تورک پهلوی رکن دو ستاد ارتش، یعنی دستگاه اطّلاعات آن زمان که در زمان محمدرضاشاه به ساواک تبدیل شد، با افسران جوانش را موظف کرده بود که به جای جمع آوری اطّلاعات برای دفاع از مرزهای ایران، به فرمودۀ بریتانیای کبیر و اطاعت نوکر حلقه به گوشش رضاشاه پهلوی به «جُکسازی نژادپرستانه و موهن علیه تورک و رشتی (گیلک) و لُر» بپردازند؛ چون گمان می رفت که انسانهای این سه ملت در مقابل رژیم فاشیستی فارس محور رضاشاه مقاومت نشان دهند و شورش به پا کنند، باید در نظم جدیدِ نژادپرستانۀ فارس مدار و آریایی پرست جدید (بعد از دوران حاکمیت تورکان پلوارالیست قاجار) آماج توهین، تحقیر و تمسخر می شدند تا انسانهای تورک، گیلک و لر از هویّت اصلی و زبان خدادادی خودشان دست بکشند و فارس و مانقورت ضدّ تورک و ضدّ عرب شوند. متأسفانه این طرح و برنامۀ خبیثانه و خائنانه و جنایتکارانه تا حد زیادی دربارۀ این سه ملت موفق بود و مانقورتهای زیادی از این سه ملت علیه زبان، فرهنگ، هویت و هستی خودشان پرورد. باید خاطر نشان کرد که رکن دو ارتش در زمان رضاشاه، دستگاه اطلاعات او بود و فراماسونهایی مانند اردشیر جی، سردار اسعد و میرزا کریم خان رشتی واسطه های رضاشاه با اینتلیجنس سرویس (اطلاعات برون مرزی بریتانیا) و سفارت انگلیس بودند. سیدحسن تقس زاده، مانقورت خودباخته و هویت باختۀ ضدتورک فراماسون نیز از شناخته شده ترین عوامل شبکۀ صلیبی- ماسونی اردشیر ریپورتر بود دربارۀ رضاشاه می نویسد: «رهبر بزرگی ظاهر شد و سرنوشت کشور را در دستان خود گرفت تا آن را به سمت آرمانهای بزرگ و بی شمار ملیّون فقید صدر انقلاب مشروطیت هدایت کند». منظور این مانقورت کبیر از « آرمانهای بزرگ و بی شمار ملیّون فقید صدر انقلاب مشروطیت» همان سیاست ملتسازی فارس محور با ضدیت با دو عنصر تورک و عرب از یک سو و آسیمیلاسیون ملتهای غیرفارس ایران مخصوصاً دو ملت تورک و عرب به فرمودۀ استعمار بریتانیا در قوم جعلی فارس بود که اساس سیاست رضاشاه و پسرش همین یکسانسازی زبانی و فرهنگی با نابودی زبان، فرهنگ، هویت، تاریخ و هستی مادی و معنوی ملل غیرفارس، مخصوصاً ملت تاریخساز تورک به نفع زبان، هویت، تاریخ و فرهنگ نژادپرستانۀ ضدانسانی قوم فارس برای چاپیدن بهتر و آسان تر نفت و منابع معدنی ارزشمند ملل ایران بود.
نکتۀ جالب در مهندسی فرهنگی جکهای نژادپرستانه ضد تورک این است که در این جکها به جای «آزربایجانی» از «تورک» استفاده کردند که همۀ تورکان ایران (تورکان آزربایجان، شاهسون، قاشقای، تورکمن، افشار، خوراسانلی، خلج، بیچاقچی، اینانلو، بهارلو، نفر، آغاجری، قره جری و...) و نیز تمام تورکان تورکیه و جهان را شامل شود! چرا که انگلیس و جهان صلیبی غرب از هویت تورکی انسانهای تورک آزربایجان و اتحاد بین تورکان آزربایجان با تمامی تورکان ایران، تورکیه و جهان می ترسید. غرض اصلی و مهم دیگر حاکمیت پهلوی این بود که قوم کم جمعیت و بی اهمیت فارس را با ذوب و آسیمیله کردن تورکان آزربایجان و کل ایران و مانقورت و فارس و پانفارس کردن تورکان بیشتر و پرجمعیت تر و بزرگتر کند. این جکهای وقیحانۀ نژادپرستانۀ ضد تورک حاکمیت پهلوی توسط اطلاعات ارتش رضاشاه پهلوی ساخته به جامعه ایران تزریق می شد و به تدریج تبدیل به خرده فرهنگ یا بهتر بگوییم ضد فرهنگ تمام ایرانیان گردید. اصطلاح معروف و نژادپرستانۀ پانفارسیستی و فاشیستی موهن، تمسخر و تحقیر کنندۀ ضدبشری «ترک خر» محور و مبنا و پایۀ جکسازی نژادپرستانه علیه ملت تورک و گرانیگاه تورک ستیزی رضاشاهی بود که باعث شد شاعری مثل محمدحسین بهجت تبریزی، شهریار شعر معروف «الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من» را بسراید، که در این شعر نشان می دهد که تهران، هسته و کانون نژادپرستی ضد تورک فارس پرست بوده است و بعدها اصفهان، یزد و مناطق فارس نشین دیگر به تهران پیوستند.
شدت و حجم این هجمه¬ های ناجوانمردانۀ فاشیستی پهلویسم علیه ملت تورک به گونه ای بود که به راحتی انسانهای عادی را که سواد و آگاهی ملی تورکی کافی نداشتند، از زبان و هویت و فرهنگ اصیل بشری طبیعی و خدادادی تورکی خودش وحشت زده، بیزار و متنفر و آنها را به یک فارس ضدتورک به اصطلاح مانقورد تبدیل می کرد. میلیونها تورک در طول سالهای سیاه حاکمیت پهلوی به همین شیوه های ناجوانمردانۀ حکومتی و سیستماتیک و دولتی، «گرسنگی تحمیلی و تحقیر و توهین و تمسخر نژادپرستانۀ ضد بشری» قربانی و به مانقورد نژادپرست ضد تورک بدل شدند؛ انچه ما مبارزان راه آزادی و استقلال ملت تورک «نسل کشی زبانی، نسل کشی فرهنگی و نسل کشی قومی و ملی و نسل کشی سیاسی» می گوییم، همین است: نسل کشی همه جانبه تماماً به ضرر ملت تورک و تمامی ملل غیرفارس ایران و تماماً به نفع قوم جعلی فارس به بهانۀ سخیف و ابله فریب ملت ایران. نکته این جاست که این فرهنگ نژادپرستانۀ ضدتورک استعماری، دولتی، حاکمیتی و تزریق شده از بالا و حاکمیت به جامعه ایران بود. جامعه ایرانی نه تنها نتوانسته است از آسیبهای جدی نژادپرستی ضدتورک در پوشش جکسازیهای موهن نژادپرستانه رها شود، بلکه این ضدفرهنگ نژادرپستی ضد تورک و ضد عرب هر روز بیشتر از روز قبل تقویت می شود و تا ایجاد جنگی موحش بین ملتهای ایران ادامه خواهدداشت. تحت حاکمیت سیاه پهلویسم و خمینیسم فارس پرست، انسانها قوم فارس به انسانهای ملت تورک و عرب، نه به عنوان «انسان»، بلکه به عنوان موجودات حیوانی پست نگاه می کنند و این نژادپرستیهای وقیحانۀ ضدبشری همه از زمان سیاه رضاشاه و سیطرۀ پهلویسم بر ایران شروع شده است.
شروع این جکسازیها، لااقل از نقطه نظر حاکمیتی و دولتی آن، دوران سیاه حاکمیت رضاشاه و مستولی شدن پهلویسم بر ایران بود، نخبگان فاشیستی چون «سید کریم» در دوران محمدرضاشاه پهلوی و «ماهی صفت» در دوران جمهوری اسلامی ایران، که حاکمیت فارس فارس پرست ایران می کوشد آنها را به عنوان جوکر، شومن و کمدین و دلقک هنرمند جا بزند، مأموران ورزیدۀ رکن دوم ستاد ارتش رضاشاهی، ساواک محمدرضاشاهی و وزارت اطلاعات جمهوری شیطانی ایران بوده و هستند که برای این جکهای نژادپرستانه سالها تعلیم دیده اند. ثمرۀ این سیاستهای نژادپرستانۀ ضدبشری، پرورش نسلی مریض و بیمار از قوم جعلی فارس و پانفارسهای ضدتورک مانقورت از ملت تورک و تمام ملل غیرفارس در ایران است که در محافل خصوصی و حتی مجالس عمومی به اصطلاح دوستانه و صمیمی (؟) با تورکان جمع می شوند و به ذکر جکهای مسخره و وقیح نژادپرستانه راجع به نادانی و کودنی «ترک»، آن هم با تقلیدهای مسخره از لهجۀ طبیعی و خدادادی انسانهای تورک، وقتی به زبان جعلی فارسی تهرانی حرف می زنند، می پردازند و لبخندهای «کثیف» و «موذیانه» نژادپرستانه می زنند و خنده های پلید و وقیح و کثیف نژادپرستانه می کنند و همین که تورک حاضر در محفل یا مجلس، نسبت به توهین و تمسخر و تحقیر نژادپرستانه و شنیع و بی شرمانه که در جکها به فهم و شعور و موجودیت و شرافت انسانی او می شود و نسبت به هتک حرمت و تجاوز به حقوق انسانی خودش توسط این موجودات انسان نمای ضد انسان، اعتراض می کند، به او می گویند: « شما ترکا چه قدر متعصب هستین؟ چرا زود از کوره در می ری؟ چرا جنبۀ شوخی و جک نداری؟ چرا نمی ذاری خوش بشیم و بگوییم و بخندیم؟!». این جانوران دوپایی که بویی از فهم و شعور و معرفت و انسانی دوستی و انسانیت و جوانمردی و غرور انسانی نبرده اند، نمی فهمند و نمی خواهند بفهمند که دارند «نژادپرستی» می کنند و خود عاملی هستند که در جهت سیستم استعماری صلیبی راسیستی و فاشیستی آسیمیلاسیون، یعنی ذوب و هضم انسانهای ملت تورک در قوم جعلی فارس و مانقورتسازی از انسانهای ملت تورک و ملل غیرتورک ایران عمل می کنند. ملاحظه می شود که ما با یک سیستم و نظام منسجم نژادپرستانۀ ضد تورک سر و کار داریم که در آن جکسازی و تمسخر یک انسان، سبب مانقورتسازی و نژادپرست ضد تورک سازی از انسانهای دیگر می شود. یعنی عناصر و سازه های این نظام منسجم همگی در خدمت یک هدف شوم «پانفارس سازی» و «مانقورتسازی» هستند. برای همین است که کار جکسازی به وزارت اطلاعات رضا پالانی، یعنی رکن دوم ارتش و در زمان محمدرضا به ساواک و در زمان ملا-سیدهای شعوبی ضد تورک جمهوری اسلامی ایران به وزارت اطلاعات محول شده بود و است. این سیاست نژادپرستانۀ روان شناختی و جامعه شناختی صلیبی کاملاً مطالعه شده در لندن و منچستر و آکسفورد و آمستردام و مسکو است و تنها اجرایش را به رضاشاه، محمدرضاشاه، خمینی و خامنه ای سپرده اند. این میلیونها انسان نماهای بی فرهنگ ضدبشر که در جامعۀ کنونی ایران می بینیم، ساخته و پرداختۀ سیستم نژادپرستانۀ بیمار ضد تورک صلیبی پهلویسم و در کل حاکمیت فارسیسم بر کشور کثیرالمله ایران در سدۀ اخیر هستند. جانورانی دوپا که تعدادشان روز به روز بیشتر و بیشتر می شود و تنها چارۀ نابودشدن نسل این نژادپرستان ضدبشر، فروپاشی ایران اهریمنی و اخراج اشغالگران بیمار روانی نژادپرست پانفارس از خاک آبا و اجدادی تورکان آزربایجان و تورکان کل ایران است که این بیماران متوهم به کویرهای آبا و اجدادیشان بازگردند؛ چرا که قدر نعمت حاکمیت را ندانستند و با نژادپرستی و هرزه دری باطن کثیف و آلودۀ خود را به تمام دنیا نشان دادند. آن موقع معلوم می شود که قوم نفهم و کودن و خر و بی لیاقت و تنبل و مفت خور و هرزه درا و هزارچهره کدام قوم بوده است.
من بارها و بارها و بارها نوشته ام که وقتی یک تئوریسین و متفکر ملتچی حق طلب، آزادیخواه، استقلال طلب و هویت طلب تورک دست به قلم می برد، مصائبی که حاکمیت با همکاری مانقورتها بر سر ملت تورک در ایران آورده اند و برنامه های نژادپرستانۀ تدوین شدۀ صلیبی ضدتورک را که در جهت نابودی سیستماتیک ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران به مرحلۀ عمل و اجرا درآورده اند، به صورت مولتی فاکتوریال و چند عاملی و چندوجهی نگاه و تحلیل کند، نه تک عاملی و یک بعدی. ما با یک سیستم به شدت منسجم نژادپرستی دولتی و حاکمیتی سرو کار داریم که باید برای بررسی تحلیلی آن را به صورت یک کل با اجرا و عناصر مرتبط منسجم و پیوسته به هم، دقیقاً مثل یک ماشین، نگاه کنیم. ماشینی که هرچند طراحی اش توسط مغزهای اهریمنی نژادپرستان ضد تورک صلیبی بوده و هست، اما اجرایش بدون هیچ شک و شبهه ای توسط حاکمیت پهلویسیم و خمینیسم بوده است؛ برای نمونه وقتی من به برنامۀ فاشیستی- راسیستی جکسازی علیه ملت تورک در ایران نگاه می کنم، آن را به صورت یک برنامۀ حاکمیتی فاشیستی – راسیستی جدا نمی بینم، بلکه در کنار برنامۀ فاسشیستی –راسیستی «گرسنه کردن و گرسنه نگه داشتن اجباری و تحمیلی ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران» (جنبۀ اقتصادی- سیاسی- اجتماعی راسیسم و فاشیسم فارس پرست ضد تورک)، در کنار برنامۀ فاشیستی- راسیستی «نفی و انکار هستی و هویت تورکی ملت تورک آزربایجان با حربۀ صلیبی ساخته و مانقورت پروردۀ «آذری» (جنبۀ زبانی، فرهنگی- سیاسی- اجتماعی راسیسم و فاشیسم فارس پرست ضدتورک)، و در کنار برنامۀ فاشیستی- راسیستی «سیاه نمایی علیه نژاد، زبان، تاریخ، فرهنگ ملت تورک و اهریمن سازی از نژاد تورک در تاریخ نویسی رسمی دولتی فارسی، کتابهای درسی مدارس و دانشگاهها، تمامی رسانه های حاکمیتی دولتی، اعم از مطبوعات و رادیو و تلویزیون و شبکه های ماهواره ای و اینترنت و تلگرام و غیره» (جنبۀ سیاسی- اجتماعی- فرهنگی راسیسم و فارشیسم فارس پرست ضدتورک) در کنار برنامۀ فاشیستی «تبدیل اسم صدها و هزاران مکان جغرافیایی تورکی، در آزربایجان، خوراسان و کل ایران از تورکی به فارسی» (جنبۀ زبانی، فرهنگی- سیاسی- اجتماعی راسیسم و فاشیسم فارس پرست ضدتورک)، و دهها برنامۀ فاشیستی- راسیستی در دوران سیاه حاکمیت نژادپرستان فارس پرست ضد تورک می بینم؛ به بیان دیگر این برنامه های فاشیستی- راسیستی علیه اصل موجودیت ملت تورک در ایران و با هدف نابودی کامل عنصر تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران، در لندن و مسکو و پاریس و آمستردام و شیکاگو طرحریزی و به دست حاکمیت فارس پرست ضد تورک در صد سال اخیر اجرا شده است و هنوز هم تا زمانی که جمهوری اسلامی ایران در حاکمیت، است اجرا خواهدشد. از این رو بایسته است آن را با ذهنی به شدت متمرکز و قوی تحلیل کنیم. خداوند را شکر می گویم که ذهن من، ذهنی است به شدت متمرکز که در یک زمان واحد هم قیاسی عمل می کند و هم استقرایی؛ هم آنالوگ است و هم دیجیتال. من دربارۀ تک تک کلماتی که به کار می برم اشراف وکامل دارم. ذهن من مثل ذره بین، فراتر از ذره بین مثل میکروسکوپ الکترونیکی قوی، جزئیات را می بیند و تحلیل می کند و در همان زمان مثل تلسکوپ قدرتمند الکترونیکی کلیت را هم می بیند و تحلیل می کند. در نوشته هایم به این اشراف دارم که حتی المقدور از کلمات اصیل عربی و تورکی، به جای فارسی جعلی دساتیری استفاده کنم. یک متن شناس زبان شناس نخبه اگر روی کلمات نوشته های من کار کند این را به خوبی می فهمد. همین ذهن چندوجهی نگر و به شدت متمرکز و تیز من وقتی با یک تورک آسیملیه شدۀ مانقورت شده در تهران و رشت و ساری و اردبیل و زنجان و تبریز مواجه می شوم که وقتی من از لهجۀ تورکی اش در هنگام حرف زدن به زبان فارسی می فهمم که «تورک» است و می پرسم: «سن تورک سن» او وحشت زده عقب عقب می رود و با همان لهجۀ تورکی به فارسی می گوید « نه من فارسم! من ترک نیستم!»، این انسان تورک قربانی برنامۀ سیاسی فاشیستی- راسیستی به شدت منسجم فارس پرستانۀ ضد تورک است که توسط نخبگان سازمانهای صلیبی ضدبشری با مغزهایی شیطانی نوشته و تدوین شده است و توسط حاکمیت (چه پهلوی و چه جهموری اسلامی) اجرا شده است و طوری دقیق و هوشمندانه و شیطانی است که دوستان گیلک، مازندرانی و مانقورت این تورک قربانی به همان شدت دوستان فارس او در آسیمیله و مانقورت شدنش نقش فعال اجرا کرده اند. جالب است. سیستم نژادپرست به قدری دروغ ضدتورک با کتابهای درسی و رادیو و تلویزیون و مطبوعات و انسانهای مانقورت و پانفارس باسواد و بی سواد به خورد انسانهای ملت تورک می دهد، که نگذارند که یک تورک چشم باز کند و بفهمد که از نسل سلاطین، خانها، خاقانها و بیگهای تورک، از نسل تورکان کهن و آفرینندۀ تمدن برای تمامی تمدنهای جهان، یعنی تمدن اورمو، اولین تمدنی که صنایع آهنگری، چرخ، حساب، قالی بافی (خالچاچلیق)، لباس، سرامیک، معماری و غیره را بهتمدنهایی مثل سومر و ایلام هدیه کرد و از نسل پروتورکان تمدنساز و فرهنگ آفرین سوبار، کومان، کنگر، لولوبی، ماننا، قوت (کوت/ کوتی)، ساقا (ساکا/ سکا)، اورارتو از یک سو و از نسل تورکان هزارسال حاکم بر ایران، یعنی غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، اتابکان، آق قویونلو، قاراقویونلو، صفویان، افشاریان، قاجاریان است که هزار سال بر ایران حکومت کرده اند و پدران همین فارسها و گیلکها و مازندرانیهای ضدتورک مانقورت شده، در دسته های دویست نفره، پیاده در پشت اسب سواران تورک می دویدند. سیاستنامۀ نظام الملک توسی را نمی خوانند که این سطور را ببینند که در زمان آلپ ارسلان، که یکی از بزرگترین قهرمانان تمام تاریخ پرافتخار تورکان مسلمان همۀ جهان، درهم شکنندۀ امپراتوری عظیم روم شرقی (بیزانس) و مایۀ افتخار تمامی تورکان جهان و جهان شرق «آلپ ارسلان سلجوقی» است و نظام الملک با لقب «سلطان شهید» از او نام می برد، دربارۀ ترکان و اقتدار و سروری آنها می نویسد: «در دنبال هر ترکی دویست (نفر) از ایشان (تاجیکهای عراق عجم، دیلمیان گیلان و طبریان مازندران) می دوند»! (سیاستنامه، خواجه نظام الملک طوسی، به کوشش جعفر شعار، ص194). آن تورک بدبخت نمی داند که چرا به محض این که دهان باز کرد تا به زبان جعلی فارسی تهرانی حرف بزند، به محض پیدا شدن لهجۀ طبیعی و خدادادی اش لبخندهای موذیانۀ نژادپرستانه بر گوشۀ لبهای به اصطلاح دوستان فارس، گیلک، مازندرانی، کورد و ... او می نشیند. نمی داند که این «لبخندهای کثیف» حاصل چه برانامه های نژادپرستانۀ کثیف و منسجمی است که در این سلسله مقالات فقط چندین برنامۀ اصلی را بررسی تحلیلی کرده ایم. یادش به خیر یک زمانی، ده سال پیش، در مقالاتم همین موضوع را بدین صورت مطرح می کردم: « حال من و امثال من به این حد از شعور و آگاهی سیاسی و ملی رسیده ایم که یک «چرا»ی بزرگ در مقابل میلیونها فارس و غیر فارس نژادپرست ایران می گذاریم و می گوییم چرا؟ چرا وقتی که به یک نفر که قیافه اش شبیه ما تورکهاست و من با زبان فارسی و با ادب از او می پرسم که «ببخشید شما ترک هستید»؟ داد می کشد:«خدا نکند من ترک باشم»!!! چرا این شخص از تورک بودن این چنین وحشت می کند؟ مگر تورکها در این مملکت جذام یا ایدز گرفته اند؟!! چرا تورک بودن در این کشور نژادپرست فارس پرست و ضد تورک و ضدعرب و شیطانی ایران این چنین وحشت آفرین شده است؟ ما تورکها در حق این کشور چه خیانتی و چه کاری جز خدمت و افتخارآفرینی و سازندگی انجام داده ایم که سزاوار این رفتارهای نژادپرستانۀ غیرانسانی و تهوع آور شده ایم؟ بعد وقتی من و امثال من که از آگاهترین و غیورترین و بیدارترین انسانهای ملت تورک خودمان هستیم از فارسها و ایرانیان غیر تورک نژادپرست دیگر می پرسیم که این رفتارها چه معنایی دارد یک عده زورگوی مذهبی و غیر مذهبی نژادپرست از هر صنفی ما را به «تجزیه طلب»بودن متهم می کنند و می گویند این حرفهایتان بوی ترکیه و جمهوری آزربایجان را می دهد و شما دشمن ایران و تجزیه طلب هستید!!! اگر ایران همین است که من و امثال من به دلیل زبان و لهجه طبیعی مان یک قرن تمام مدام گرفتار نگاههای موذیانه و رفتارهای تحقیرآمیز نژادپرستانه و قربانی ضدانسانی ترین سیاستهای استعماری باشیم مرگ بر ایران نژادپرست ضد تورک و ضد عرب اهریمنی تا ابد باد! حال دیدید تجزیه طلب واقعی کیست؟!» (کتاب تبرهای مقدس بیداری بر ریشه های شوم نژادپرستی ضد تورک ایرانی، اوجالان ساوالان، نشر آذوح، 1395).
گماشتن استاندارها و مسئولین نژادپرست عقده ای به ضدت متنفر از تورک بر استان آزربایجان
خیانت و خباثت و جنایت بزرگ دیگر رضاشاه گماشتن استانداران نژادپرست ضدتورک مغرض و کم سواد بر آزربایجان بود. آزربایجان بزرگترین و پرجمعیت ترین مملکت از ممالک محروسه قاجار بود و در سراسر دوران قاجار رسم بر آن بود که رجال بزرگ، قدرتمند، با لیاقت و متین برای حکومت آذربایجان انتخاب شوند که لایق مملکتداری بر ملت انبوه، آگاه و باسواد تورک آزربایجان باشند، استانداران منصوب رضاشاه در آذربایجان اما، افرادی مغرض، نژادپرست و فاشیست ضدتورک فارس پرست و کم سواد بودند. نمونه اش عبدالله مستوفی بود. عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان در دوره حاکمیت رضاشاه که «سرشماری تبریز» را «خرشماری» می خواند، میگفت: «آذربایجانیها ترکند؛ یونجه خورده مشروطه گرفتهاند حالا نیز کاه میخورند ایران را آباد میسازند!» (روزنامه آذربایجان، شماره 6 مورّخه 28/8/1320 از مقاله «آذربایجان» به قلم «حسن لطفی»)، مستوفی که هرگز از توهین به مردم آذربایجان و زبان ترکی باز نمیایستاد در جوابیهای که بر مقالهی سلطان زاده تبریزی نوشته چنین اوج خباثت و عقده فاشیستی پانفارسیستی ضدتورک خود را بروز می دهد:« بلی من هیچ وقت اجازه نمی دادم که روضه خوان در مجالس ختم ترکی بخواند و در سخنرانیهای خود می گفتم شما اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید، چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف می زنید؟! و از این بیانات هم جز ایجاد حسّ وحدت ملّی و جلوگیری از ترک¬ مآبی و کوتاه کردن موضوع اقلیّت ترک زبان در نزد خارجیها، که به عقیدۀ من بزرگترین توهین به اهالی آذربایجان است، نداشته ام و زبان فارسی را که زبان نوشتن و تدریس و زبان رسمی و عمومی است ترویج کرده ام... ».
اینک نمونه¬هایی از رفتار حکومت مرکزی (تهران در زمان حاکمیّت رضاشاه) با آذربایجان طبق مطبوعات آن زمان به نقل از کتاب ارزندۀ «گذشته چراغ راه آینده است» با قید توضیحات در داخل پرانتز، ذکر می¬شود: «آذربایجان قبل از دورۀ اخیر (حاکمیّت رضاشاه) چشم و چراغ ایران بود، ولی اکنون جز خرابه¬ای دورافتاده¬ای بیش نیست. با این که سنگینی بیشتر مالیاتها به دوش ما (تورکان آزربایجان) تحمیل می¬شد، کمتر به آبادی شهرها و راحتی تودۀ آذربایجان توجّه می¬گردید. انحصار تجارت (در دست حاکمیّت پانفارس پهلوی) آذربایجان را بیش از سایر نقاط ایران لطمه و صدمه زد. راه آهن علاوه بر آن که هیچ گونه نفعی به ما (تورکان آزربایجان) نرساند، ما را از چند جهت و به هزاران علّت متضرّر کرد. ما که بیشتر از همه (ملل ایران) گندم می¬کاشتیم، خودمان نانِ جو می-خوردیم... (تجدّد ایران، شمارۀ 3263، مورّخه 7/8/1320 سرمقاله به قلم خسرو آراسته)... در تابستان سال 1319 هـ.ش. غلّۀ آذربایجان را که خرواری 350 الی 400 ریال در محل، قیمت داشت، (عبدالله) مستوفی (استاندار آذربایجان) بدون این که به احتیاجات مردم تبریز اعتنایی نموده و یا به تذکّرات آنها دایر به تأمین آذوقۀ شهر ترتیب اثر بدهد به زور سرنیزه، از قرار خرواری 140 ریال (تقریباً سه برابر ارزان¬تر) خریده و تماماً به مرکز (تهران) حمل کردند. در فصل زمستان (همان سال) شهر تبریز به مجاعه (قحطی و گرسنگی مفرط) گرفتار و بی¬آذوقه ماند، ناچار غلّۀ گندیده و از چند سال ماندۀ گرگان را که تماماً متعلّق به املاک اختصاصی (رضاشاه نژادپرست پانفارس) بود از راه آستارا به تبریز حمل و از قرار خرواری 600 ریال (5/1 برابر گران تر از گندم سالم!) به خورد مردم بیچاره دادند! و چون نان این گندمها فاسد و غیرمأکول بوده و در عین حال گران و کمیاب (بود) و پیدا نمی¬شد، هزاران فقیر و بدبخت، مریض و یا از گرسنگی قربانی اغراض (کینه¬توزانه و نژادپرستانۀ) آقای (عبدالله) مستوفی شدند. غلّه حمل¬شده از گرگان، به قدری فاسد و غیرِ مأکول بود که قسمتی از جوِ آن را فرمانده ارتش تبریز نپذیرفته و شرحی به آقای استاندار نوشته بود : «به علّت فاسد شدن اسبهای ارتش نمی خورند»! آقای(عبدالله) مستوفی در حضور جمعی با نهایت بی شرمی چنین گفتند: «باکی نیست. حالا که (جوهای فارسد را) اسبهای ارتش نمی خورند می دهم خرهای تبریز بخورند»!! آیا آذربایجان مستملکه (مستعمره) ایران بود یا تکلّم به زبان ترکی یکی از علل محرومیّت (ملّت تورک آزربایجان) از حقوق اجتماعی (و انسانی) محسوب می شود؟». رفتار ناصواب مأموران دولت رضاشاه در آذربایجان و بی توجّهی هایی که همواره نسبت بدان سرزمین شد، از دیرباز در ذهن مردم تورک این دیار، چنین فکری به وجود آورد که هرآینه آذربایجان به منزلۀ مستعمره ای برای ایران است و باید برای رهایی از این وضع، به هر وسیله که ممکن باشد، ولو با قیام مسلّحانه تلاش و کوشش نمود و مردم غیرتمند و زحمتکش این سرزمین را از این خفّت نجات داد» (گذشته چراغ راه آینده است، صص 236- 240). نهضت ملت تورک آزربایجان و قیام آنها در دورۀ بعداز سقوط حاکمیت نژادپرستانه و ضدبشری رضاشاه و ایجاد حکومت ملی آزربایجان به رهبری سیدجعفر پیشه وری در سال 1324 هـ.ش. نتیجه ظلمها، خیانتها، خباثتها و جنایتهای رضاشاه و عمالش بر آزربایجان بود.
قدقن کردن زبان ترکی منسوخ کردن آن زبان در آزربایجان جنوبی و کل ایران و فارسسازی اجباری ترکها توسط مدارس فارسیزبان
این خیانت، خباثت و جنایت زبانی و فرهنگی بزرگترین خیانت، خباثت و جنایت حاکمیت فاشیستی و نژادپرستانۀ ضد تورک پهلوی در حق ملت تورک آزربایجان و کل ایران در طول سدۀ سیاه اخیر است. قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه در دوران حاکمیت تورکان قاجار، پادشاه تورک قاجار به تورکی تکلم می کردند، زبان تورکی در ایران زبان رسمی و زبان مکاتبات دولتی بود. عهدنامۀ ویتکنشتاین بین ناپلئون بناپارت و فتحعلی شاه قاجار به زبان تورکی آزربایجانی نوشته و منعقد شده است. تمامی کتابها، نمایشنامه ها و داستانهای میرزا فتحعلی آخوندزاده و نیز مقالات او در 170 سال پیش (از سال 1850 تا 1878م./ 1266- 1295هـ.ق.) در قفقاز و به زبان تورکی آزربایجانی نوشته شده است؛ به طوری که اولین و قدیمی ترین رمان ممالک محروسه قاجار را آخوندزاده 161 سال پیش، در سال 1857 م. / 1273 هـ .ق. با نام «آلدانمیش کواکبلر» به زبان تورکی آزربایجانی نوشت که در سال 1873م. / 1290 هـ.ق. میرزا جعفر قراچه داغی همین رمان تورکی را تحت عنوان «ستارگان فریب خورده» یا «حکایت یوسف شاه سراج» به زبان فارسی ترجمه کرد و همین ترجمه در تاریخ ادبیات ایران در دانشگاههای ایران به عنوان «اولین رمان ایرانی» (؟) شناسانده و به دانشجویان درس داده می شود. علاوه بر آخوندزاده، اولین کتاب درسی برای یاددادن تورکی به بچه ها در ایران توسط میرزا حسن رشدیه تبریزی، بنیانگذار آموزش و پرورش نوین در ممالک محروسه ایران در سال 1918م./ 1297 هـ.ق. تحت عنوان «وطن دیلی» به زبان تورکی آزربایجانی نوشته شده بود و در مدارس نوین تبریز و قم و مشهد و تهران و اردبیل و غیره به اطفال مدارس تدریس می شد. ناگفته پیداست که زبان تورکی در شهرهای یادشده در آن زمان زبان رسمی آموزشی بود. تورکی نویسی در دوران قاجار، چه به صورت کتاب نویسی و چه به صورت مقاله نویسی و چه به صورت شعر نویسی در مطبوعات رواج کامل داشت. افکار مدرن و مترقی آزادیخواهانه، قانون خواهانه، مشروطه طلب و انسان دوستانه از اروپا به استانبول و از آنجا به زبان ترکی به تبریز می آمد و از تبریز به زبان ترکی آذربایجانی به رشت و تهران و سراسر ایران می رفت. روزنامه مصور ملانصرالدین به سردبیری میرزا جلیل محمدقلی زاده و روزنامه مصور آذربایجان به زبان ترکی آزربایجانی در زمان مشروطه منتشر می شد. شاعران بزرگی چون میرزا علی اکبر صابر در ملانصرالدین افکار مترقی و مدرن را به شعر تورکی و با شیوه طنز ترویج می دادند. روزنامه های تهران، مثل صوراسرافیل به پشتوانه مالی میرزا قاسم خان تبریزی و مدیریت میرزا جهانگیر خان شیرازی و به قلم علی اکبر دهخدا در تهران به طور کامل تحت تأثیر روزنامه ملانصرالدین و روزنامه آذربایجان بودند. به طوری که مقالات طنز علی اکبر دهخدا (چرند و پرند) ترجمۀ فارسی نوشته های ملانصرالدین بود. سید اشرف الدین قزوینی نویسنده نسیم شمال -دیگر روزنامه پرمخاطب تهران- که خود تورک آزربایجانی قزوینی بود، اشعار تورکی روزنامه ملانصرالدین را که توسط میرزا علی اکبر صابر سروده شده بود به فارسی ترجمه و در نسیم شمال به چاپ می رساند. حاکمیت پهلوی نقطۀ پایانی بود بر این سنت اصیل تورکی نویسی در آزربایجان جنوبی. کتابها و روزنامه های ترکی سوزانده و نابودشدند وجلوی انتشار آنها با دخالت رکن دوم ستاد ارتش رضاشاه گرفته شد. تورکی نویسان دستگیر، شکنجه، زندانی و مقتول شدند و چنان محیط رعب و وحشت و اختناق و فشار فاشیستی ایجاد شد که دیگر هیچ تورکی جرأت تورکی نویسی به خودش نداد.
اقدامات فاشیستی رضاشاه برای ایجاد هویت ملی واحد بزرگترین ضربۀ فرهنگی را به تورکان آزربایجان و کل ایران زد. سیاست فاشیستی- راسیستی یکسانسازی زبانی و فرهنگی به اسم ایران و به نفع قوم فارس و زبان فارسی توسط رضاشاه در ایران پیاده شد. بر اساس ایدئولوژی نژادپرستانۀ ضدبشری پانفارسیسم، برای اولین بار زبان فارسی به عنوان تنها عنصر اساسی و محوری هویت ملی ایرانی درآمد. حاکمیت رضاشاه از طریق آموزش و پرورش، رادیو و مطبوعات زبان فارسی را به عنوان تنها زبان عمومی رسمی گفتاری و نوشتاری درآورد. با اعمال سیاستهای فاشیستی حاکمیت پهلویسم رضاشاهی بستر طبیعی رشد زبانی و فرهنگی ملتهای ایران به ضرب سیاست خشن سرکوب، جاسوسی، دستگیری، شکنجه، زندانی کردن و قتل، به نفع زبان فارسی مسدود شد. وضعیتی ایجاد شد که برخی انسانهای آگاه ملتهای غیرفارس در برابر به خطر افتادن عناصر اصلی هویت خودشان، زبان، پوشش، آداب و رسوم و ادبیات ملی و بومی و خدادادی و طبیعی خودشان واکنش نشان دادند. پهلویسم در بعد زبانی و فرهنگی مدعی شد که در ایران یک ملت داریم و آن ملت یکدست و واحدی است به نام ملت ایران و زبان واحدی دارد به نام زبان فارسی و بر اساس این سیاست ضدبشری راسیستی فاشیستی سعی در انکار کامل وجود ملتهای ایران و واحد نشان دادن ملیت و زبان کل ملتهای ایران را داشت.
انکار موجودیت ملت تورک- تورکمن در آزربایجان، تورکمنستان و کل ایران، انکار موجودیت ملت عرب در جنوب غربی ایران، انکار موجودیت ملتهای بلوچ، لر و کورد و تلقی زبان ملی آنها به مثابه لهجه ای از زبان فارسی، ممنوعیت چاپ و نشر مجلات و کتب به زبان تورکی، تبعیض فراگیر، ظالمانه، نژادپرستانه، ضدبشری و بی امان بین همۀ استانهای غیرفارس نشین به سود تهران و شهرهای فارس نشین و بین همۀ انسانهای غیرفارس با انسانهای فارس در دستور کار رضاشاه و پسرش قرار گرفت. اقدامات فاشیستی- راسیستی رضاشاه برای ایجاد وحدت و یکپارچگی ملی به نفع قوم فارس و بر ضد ملل غیرفارس، به بهانۀ «حفظ استقلال، امنیت و وحدت ملی» کمر ملل غیرفارس مخصوصاً ملت تورک آزربایجان را شکست.
در اینجا ذکر نکته ای که از تأمل شخصی خودم، در نحوۀ زبان زدایی و هویت زدایی از ملل غیرفارس به آن رسیده ام، ضروری به نظر می رسد: چون انسانهای ملت تورک، از نظر تعداد، پرجمعیت ترین ملت از میان ملل ایران بودند، سیاست نادیده گرفتن و نفی و انکار کامل دربارۀ ملت تورک ما جواب نمی داد برای همین نژادپرستان صلیبی نخبۀ لندن نشین، که در دویست سال گذشته به صورت اعم، و در صد سال اخیر به طور اخص، ارباب مطلق و تئوریسین اصلی و خط دهنده و فکردهنده و روش دهنده به فاشیسم فارس حاکم هستند، برنامه های نژادپرستانۀ فاشیستی متنوع و پیچیده ای چون نسل کشیهای سیاسی گسترده مثل نسل کشی خشن تمام نخبگان آزادیخواه و افراد عادی ملت تورک آزربایجان در سالهای 1325 تا 1330 هـ.ش.، جعل تاریخ (فرضیۀ صلیبی جعلی آذری)، نسل کشی فرهنگی با شیوه های نرم و روان شناسانه چون قدغن کردن تألیف و انتشار کتابها و مقالات تورکی، جکسازی علیه انسانهای ملت تورک به منظور متنفر و بیزار کردن انسان تورک از زبان و هستی و هویت طبیعی و خدادادی اش، گرسنه نگه داشتن میلیوینها انسان تورک و کوچاندن آنها به تهران و اصفهان و مشهد و کرامان و یزد و مناطق غیرتورک نشین و آسیمیله و مانقورت فارس کردن آنها با سیستم آموزش و پرورش و رسانه ها و غیره را تدوین و اجرا کردند. دربارۀ ملت لر که بعد از ملت بزرگ و پرجمعیت تورک، پرجمعیت ترین ملت ایران هستند، نیز البته در مقیاسی محدودتر همین سیاستهای نسل کشی خشن (مخصوصاً در اوایل دورۀ رضاشاه)، جکسازی و گرسنه نگه داشتن و کوچاندن و فارس کردن و غیره تدوین و اجرا شده است. دربارۀ ملتهای عرب، بلوچ و تورکمن که تعدادشان از دو عنصر تورک و لر کمتر بود، سیاست فاشیستی غالب، سیاست نادیده گرفتن و بایکوت کامل و سیاست «سکوت» مغرضانه و نژادپرستانه است. بر اساس همین سیاست مدون لندنی است که بی بی سی فارسی اخبار مربوط در قیام انسانهای غیور ملت عرب را در عربستان ایران، خوزستان جعلی، در ایام بعد از عید امسال، 1397 هـ.ش. با بی شرمی کامل بایکوت و سانسور می کند و سیاست مغرضانۀ «سکوت» را در پیش می گیرد. جالب این که صدای آمریکا نیز همین سیاست سکوت را دربارۀ کشتار ناجوانمردانۀ انسانهای آزادیخواه عرب به دست جلادان فاشیست فارس جمهوری اسلامی ایران در پیش گرفته است. چون اساساً سیاست صلیبی غربی، سیاست فارس پرست ضد تورک و ضد عرب بوده و هست. این سیاست امروز تدوین و اجرا نشده است بلکه از200 سال پیش در کمپانی هند شرقی و محافل فراماسونری تدوین شده واز صد سال پیش و از زمان به حاکمیت رسیدن رضا پالانی (شما بخوانید به حاکمیت رسیدن انگلیس) اجرا شده و هنوز هم استعمار صلیبی ضدتورک و ضد عرب غرب بر همان سیاست تدوین شدۀ 200 سال پیش عمل می کند. دربارۀ ملتهای بلوچ و تورکمن مورد دیگری هم قابل توجه هست که در فاشیسم مذهبی مجوسی شعوبی فارس (الگوی حاکم بر ایران کنونی در قالب جمهوری اسلامی ایران) نمود آن را می توان دید و آن مبارزه با هویت اصیل و ریشه دار مذهبی سنی این ملل است. پیداست که دربارۀ مصادیق هر یک از این موارد می توان کتابها و مقالات فراوان نوشت؛ اما مجال این سلسله از مقالات ما به دلیل محدودیت موضوع اندک است و کار گسترش و مصادق یابی این برنامه های مدون نژادپرستانه بر عهدۀ مبارزان آزادیخواه و استقلال طلب هر یک از این ملل است. به همین مقدار اکتفا می شود.
سیاست بستن مدارس و انتشاراتیها برای ملل غیرفارس مخصوصاً آزربایجانیها بسیار مهلک و کشنده بود. تورکان آزربایجان نسبت به اعراب، لرها، کوردها، بلوچها بیشتر شهرنشین شده بودند و انبوه نویسندگان، شاعران، معلمان و روشنفکران بومی تورک خودشان را داشتند، بنابراین وقتی که مدارس، روزنامه ها و انتشاراتیهای تورکی زبان در آزربایجان و کل ایران بسته شد و جای خود را به مدارس، روزنامه ها و انتشاراتیهای فارسی زبان داد، نارضایتی فرهنگی انسانهای ملت تورک افزایش یافت. بدیهی است که اجرای چنین سیاستهای موحش دقیق نژادپرستانه ای بدون وجود یک ایدئولوژی فاشیستی صلیبی که مدافع و مقوی آن باشد میسر نبود. این ایدئولوژی پانفارسیسم بود که با نام پان ایرانیسم نیز شناخته می شود و شاخۀ ایرانی پان آریانیسم صلیبی غربی است. اولین کسی که این ایدئولوژی را با هدف تحت سلطه درآوردن ملل غیرفارس ایران و چایپدن آسان منابع ارزشمند ایران، با نوشتن تاریخ جعلی تحریف شده به وجود آورد، سر جان ملکم انگلیسی، استاد اعظم فراماسونری انگلیسی و عضو ارشد کمپانی هند شرقی بریتانیا بود که تاریخ خود را به اسم The Persian History نوشت و تاریخ جعلی او الگویی برای میرزاهای فراماسون درباری با ادعای تاریخ نویسی و هویت ترشی فاشیستی به نفع قوم فارس شد. هدف این تاریخ نفی وجود ملل ایران و بزرگنمایی همراه با جعل تاریخ قبل از اسلام مخصوصاً هخامنشیان و ساسانیان بود. حاکمیت پهلوی با کمک و همفکری یهود و جهان صلیبی غرب توسط مهره های فراماسونی چون حسن پیرنیا (مشیرالدوله) تاریخ جعلی ایران باستان به تقلید سرجان ملکم برای ملل ایران نوشت و آن را همراه با شاهنامۀ فردوسی از دبستان تا دانشگاه گنجاند. حاکمیت رضاشاه پهلوی با تأکید بر محوریت نژاد آریایی و زبان فارسی و نفی و انکار کامل وجود ملل تورک و عرب در ایران توسط مهرهای نژادپرست ضدتورکی چون محمود افشار و تأسیس سازمانهایی چون «سازمان پرورش افکار» ( شما بخواندی: پرورش افکار فاشیستی- راسیستی پانفارسیستی و پان ایرانیستی) و استفاده از تمام امکانات حکومتی، مطبوعات، کتابها، رادیو، آموزش و پرورش و کتابهای درسی، توانست مغزو ذهن و دل نسل جدید پس از قاجار، از مردم عادی گرفته تا روشنفکران آن زمان را آلوده کند و در تار ایدئولوژیک نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب فارس پرست حول سیاستهای راسیستی ملی خود گرفتار ساخته و رژیم فاشیستی خود را از هرگونه آسیبی در امان دارد. تحت تأثیر چنین تبلیغات و در فضایی به شدت دیکتاتوری و توأم با خفقان پلیسی- امنیتی، در میان روشنفکران، شاعران، نویسندگان، روزنامه نگاران و معلمان ملل ایران نسلی پرورش یافت که بدون توجه به واقعیتهای موجود در ایران و وجود ملل گوناگون با زبانهای ملی متعدد در ایران، با تبلیغات مسموم حاکمیت به بهانۀ استقلال، وحدت ملی و تمامیت ارضی و امنیت ملی، طرفدار سلطه بدون قید و شرط و هژمونیک زبان، و فرهنک قوم فارس بر تمامی ملل ایران شدند. آنان با اظهار نگرانی از وحدت و تمامیت راضی ایران بر اهمیت و همه گیرشدن زبان و فرهنگ پارسی به عنوان پشتوانۀ استقلال و یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور، آن زبان، فرهنگ و هویت جعلی استعمارساخته را ضامن بقای ایران و ایرانیت دانستند و مانند احمد کسروی مانقورت معتقد بودند از بین بردن زبان و فرهنگهای تورک و عرب و کورد و بلوچ و لر و غیره تنها راه موثر برای ایجاد یکپارچگی ملی، فرهنگی و سیاسی ایران است.
سه سال پس از کودتای ۱۲۹۹ هـ.ش. رضاخان یعنی از سال ۱۳۰۲ هـ.ش. سیاست نسلکشی زبانی و سرکوب زبان تورکی به سیاست علنی دولت ایران تبدیل گشت. این سیاست در اساس توسط وزارت معارف، علاوه بر ممنوع ساختن تعلیم و تعلم تورکی در مدارس، در شکل ممنوع کردن تکلم و حرف زدن به زبان تورکی در مدارس، ممنوعیت چاپ و نشر به زبان تورکی و بویژه ورود و قرائت هر گونه تورکی مکتوب اعم از نشریه و کتاب از عثمانی و قفقاز، ناتوان گردانیدن تورکها از تورکی نویسی و تورکی خوانی، گسترش مدارس فارسی زبان در مناطق تورک نشین و تاکید بر ایجاد مدارس فارسیزبان برای دختران تورک .... اجرا میگشت. از آنجایی که وظیفهی اصلی وزارت معارف بعد از دورۀ مشروطیت و فرهنگ پهلویسم پس از آن دوره، فارسسازی تورکها و ریشهکن کردن تورکها و زبان تورکی از آزربایجان و کل ایران بود، میتوان آنرا وزارت فارسسازی هم نامید.
سیاست چرکین و نژادپرستانۀ رضاشاه و پهلویسم فارس پرست ضدتورک در مدارس که با روشهای جاسوسی و مخبری و تنبیه و شکنجه ضدبشری حتی از حرف زدن عادی دانش آموزان تورک به زبان مادری تورکی شان جلوگیری می کردند، داستان تلخ و ضدبشری دیگری است که در راستای نسل کشی زبانی و فرهنگی ملت تورک آزربایجان و پروژۀ مخوف نژادپرستانۀ ملت سازی فارسی (ایرانی) از ملت تورک صورت گرفته است که این نژادپرستی و آپارتاید موحش در حق هیچ ملتی از ملل جهان اعمال نشده است. طبق اظهارات سهراب طاهر از شاعران بزرگ آزربایجان اهل آستارا در آن دوره، از بین خود دانش آموزان تورک آزربایجان، توسط آموزش و پرورش، عده¬ای جاسوسان به اصطلاح «ایران پرست»، دقیقاً مثل «بسیجیهای امروز جمهوری اسلامی ایران»، مخفیانه انتخاب و آموزش داده و گماشته بودند که جاسوسی کنند و تورکی حرف زدن دانش آموزان نگون بخت تورک یا عقاید تورک پرستانۀ معدود اموزگاران تورک آزربایجان را به مدیران بی رحم فارس گزارش دهند، تا با بردن دانش آموزان بیرون از کلاس و شکنجه هایی مثل حبس کردن در انباریهای تاریک در وسط یخبندان زمستان و کوبیدن با ترکه به کف پاها و دستهای یخ زده از سوز و سرما در بین برف و یخ زمستان آزربایجان آنها را به خاطر حرف زدن به زبان طبیعی خدادادی مادریشان تورکی تنبیه کنند. روی سخنم با مانقورتهای خودمان است اگر اندکی ته ماندۀ وجدان دارند: انسانهای کدام ملتی این چنین به نژادپرستی فاشیستی معروض مانده و نابود نشده است؟ آیا فکر نمی کنید؟ آیا احساس انسان دوستی در شما مرده است؟ آیا وجدان و شرف انسانی ندارید که از جرثومۀ پلیدی چون رضاشاه در فضای حقیقی و مجازی حمایت می کنید؟
روسای انتصابی معارف و فرهنگ (آموزش و پرورش) آزربایجان دورۀ حاکمیت رضاشاه، دقیقاً مثل شخص رضاشاه، اشخاصی به شدت بی معرفت و بی فرهنگ، عقده ای نژادپرست ضد تورک، فحاش، ناجوانمرد، دزد و هرزه درا بودند. نمونه اش میرزا احمدخان محسنی دوغدو آبادی معروف به عمادالملک، رئیس معارف آزربایجان در دورهی سلطنت رضاشاه که بین سالهای ۱۳۰۵- ۱۳۱۲هـ.ش./۱۹۲۶ــ۱۹۳۳م. هفت سال مقام ریاست کل ادارهی معارف و اوقاف و صنایع مستظرفهی آزربایجان را بر عهده داشت، یکی از کسانی است که برای نسل کشی زبانی تورکی و امحای زبان و مظاهر فرهنگی تورک از مدارس و مطبوعات و تئاترها و حتی محاورات روزمره در آزربایجان عناد سماجت گونهای داشته است. در کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» جملهای منسوب به وی بدین مضمون درج شده است: «هر کس که تورکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید». در روایتی دیگر گفته میشود که محسنی «تکلم به فارسی را معادل حرف زدن مثل آدم» و تکلم به تورکی را معادل حرف زدن مثل حیوان، شمرده است! این چنین نژادپرستی ضد بشری آشکار را کجای دنیا و کدام ملتی تحمل کرده است؟!
رئیس دیگر انتسابی رضاشاه «حسن ذوقی» رئیس معارف آزربایجان بین 1316- 1319 هـ.ش./ ۱۹۴۰-۱۹۳۷ م. بود که بعد از محسنی به آذربایجان آمد، «صندوق جریمۀ ترکی حرف زدن در مدارس» گذاشت تا هر طفل دبستانی آذربایجان که دانسته یا نادانسته جسارت ورزیده ترکی صحبت کند، جریمه شود. شاهد مورد اعتماد و شرافتمندی که خود از دبیران ذوقی بود، چنین نقل می کند: «روزی هنگامی که میرزا قنبر نامی سرِ کلاس اوّل ابتدایی تدریس می کرد و طبق معمول به بچّه ها می گفت: «آب»؛ یعنی «سو». «نان»؛ یعنی «چؤرک». «بابا نان داد»؛ یعنی «دده چؤرک وئردی». ذوقی به همراهی بازرسی که از تهران آمده بود و مدیر مدرسه، واردِ کلاس می شوند. ذوقی پس از شنیدنِ نحوۀ تدریس میرزا قنبر از مدیر مدرسه می پرسد «چرا آموزگار شما ترکی صحبت می کند»؟ و مدیر توضیح می دهد که «بچّه ها معنی کلمات را نمی فهمند. او کلمات را به ترکی تفهیم می کند». ذوقی می گوید: «این درست نیست. برای تفهیم کلمات باید آنها را به بچّه ها نشان داد! آموزگار برای فهماندن معنی کلمۀ نان باید تکّه نانی به آنها نشان دهد و برای تفهیم صدای خروس باید صدای خروس دربیاورد!! تا بچّه ها فارسی را به جای زبان مادری یاد بگیرند! البتّه باورکردنش سخت است ولی متأسّفانه خقیقتی است تلخ!» (گذشته چراغ راه آینده است، صص 236- 240). آری! حاکمیت فاشیستی راسیستی ضدبشر رضاشاه پهلوی با روشهایی این چنین ضدبشری تورکان آزربایجان و کل ایران را از زبان و هویت بشری طبیعی و خدادای شان بیزار و متنفر کردند و زبان جعلی فارسی را در آزربایجان رواج دادند.